از کرمان برگشته ام. خسته ام و درد عجیب پایم که ظاهرا به عصب سیاتیک هم بی ربط نیست برگشته ولی به لحاظ روحی حسابی شارژ هستم. این دوره “اقتصاد کاربردی برای مدیران” را برای مدیران ارشد مجتمع مس سرچشمه درس دادم و فیدبک گرفتم و فرصتی شد که روی اصلاحاتش کار کنم. کرمان انگار شده است خانه دوم من در ایران. قسمت این بوده که هر بار که این طرف می آیم چند روزی هم در کرمان و سرچشمه باشم و درسی بدهم یا جلسات مشاوره ای داشته باشم. خود شهر کرمان را از چندین سفر قبلی ام می شناختم و آن را از زاویه معماری و منظر شهری و فرهنگ و کلاس مردم به شدت دوست داشتم. فضای معنوی بی نظیر مقبره شاه نعمت الله – تا جایی که من دیده ام بزرگ ترین و تاثیرگذارین فضای مرتبط با اهل تصوف که هنوز سرپا است – هم لذت بودن در کرمان را تضمین می کرد.
این وسط حلقه های متعددی از رفقای روشن فکر و روزنامه نگار و مدیر و کارشناس کرمانی که به برکت ارتباطات وبلاگی و کلاس های آموزشی شناخته ام هم به جذابیت ها اضافه شده و باعث شده تا هر وقت پیش نهاد رفتن به کرمان پیش می آید تردیدی به خودم راه ندهم. این سه روز قبل که آن جا بودم وقت و بی وقت در خدمت دوستان مختلف بودم و آن قدر احساس نزدیکی و صمیمیت کردم که گویی سال ها است می شناسمشان.
کرمان و سطح نیروی انسانی آن و زیرساخت های شهری و فعالیت های اقتصادی و صنعتی اش را که می بینم شاهد دیگری – در کنار اصفهان – برای یکی از حدسیاتم می یابم. حدسم این است که پیش رفت های بین سال ۶۸ تا دو سال قبل کشور فاصله تهران و شهرستان ها را تا حدی کاهش داده که بشود در شهرهای درجه دوم ایران هم حداقلی از زندگی فعال و حرفه ای بنا کرد. من که خودم بزرگ شده ارومیه (شهری در حد و اندازه کرمان) هستم به خوبی تفاوت فضای فعلی و فضایی که خودم در آن بزرگ شدم را حس می کنم.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید