حامد: فضای آن موقع گروه اقتصاد هاروارد از چه قطبهای فکری تشکیل میشد؟ استادان مطرح چه کسانی بودند؟
جواد: هاروارد به لحاظ فکری جای خیلی جذابی بود ولی پراکندگی زیادی داشت، بر خلاف شیکاگو و MIT که هم آن موقع (و هم الان) برنامههای خیلی متمرکزی داشتند.
کنت ارو (Kenneth Arrow) آن موقع هاوارد بود و رهبری گروه اقتصاد نظری را بر عهده داشت ولی دانشجوهای خودش را داشت. یادم است که در یکی از کلاسهایش داشت میگفت که “امکانپذیری نظری سوسیالیسم” مهمترین ذغدغه ذهنیاش است. نمیدانم دقیقن در ذهنش چه میگذشت ولی حدس میزدم که کارهایی که روی اقتصاد اطلاعات و مشوقها انجام میداد را به عنوان ابزاری برای درک مکانیسمهای اقتصاد دستوری میدید.
دانشجوی ارو یعنی استیو راس مقاله معروف (Principals – Agents) را در AER منتشر کرد که با دغدغههای او همسو بود. بعدها این رویکرد به نظرم خیلی جالب رسید ولی آن موقعها هیچ ایدهای در مورد اینکه ارو و دوستانش دست آخر دنبال چی هستند نداشتم. در کلاس ما، از جمله دانشجویان مطرح ارو ژانژاک لافون (چای داغ: لافون بعدها از اقتصاددان مطرح در حوزه اقتصاد اطلاعات و مقرراتگذاری شد. او موسس مدرسه معروف اقتصاد تولوز بود که حلقهای از اقتصاددانهای بسیار برجسته فرانسویزبان مثل ژان تیرول و ژان روشه و کریستین گالیه در آن حضور دارند. لافون متاسفانه در اوایل دهه حاضر در اثر بیماری سرطان درگذشت. برای بسیاری از اقتصاددانهایی که او را میشناختند لافون یک الگو بود.) و Herakles Polemarchakis بودند.
جری گرین اقتصاددان نظری جوانی بود که عملن به عنوان پلی بین کنت ارو، که اواسط دهه هفتاد هاروارد را به قصد استفورد ترک کرد، و دانشجویان جوانی مثل اریک ماسکین (چایداغ: برنده جایزه نوبل سال ۲۰۰۷) و اندره مسکولل (چایداغ: اقتصاددان برجسته اسپانیایی و نویسنده مهمترین کتاب درسی اقتصاد خرد پیشرفته با همکاری خود گرین) عمل میکرد.
علاوه بر گروه نظری، دو جناح امپریکال مختلف هم وجود داشت. یک جناح را مارتین فلداشتاین (که بعدن رییس شورای مشاورین اقتصادی ریگان شد) رهبری میکرد که از دل آن اقتصاددانان معروفی در حوزه اقتصاد کلان و اقتصاد بخش عمومی مثل لری سامرز (چایداغ: رییس سابق هاروارد و وزیر خزانهداری کلینتون و رییس مشاوران اقتصادی اوباما و ….)، لری کوتلیکوف و الخ بیرون آمدند. جناح دیگر را یورگنسون اداره میکرد که گری چامبرلاین عضو نیمه وقتش بود. آدمهای مطرح دیگری هم بودند، مثل کوزنتز (پدر مفهوم تولید ناخالص ملی و منحنی معروف توزیع درآمد کوزنتز، برنده جایزه نوبل ۱۹۷۱)، گریلیچس , موسگریو (اقتصاد بخش عمومی)، گرشنکرون (تاریخ اقتصاد) و نهایتن جان گالبرایت که خیلی پیداش نمیشد (چایداغ: اقتصاددان چپ و منتقد آمریکایی که برخی کتابهایش به فارسی هم ترجمه شدهاند. گالبرایت چند سال پیش درگذشت. پسر او استاد سیاست عمومی در دانشگاه آستین است و به نوعی راه پدر را دنبال میکند)
گروه اقتصاد توسعه هولیس چنری را داشت که آنموقعها اقتصاددان ارشد بانک جهانی بود و لذا هاروارد نبود. آلبرت هیرشیمن که خودش را میکرو-مارکسیست میدانست (چای داغ: تعداد زیادی از کتابهای هیرشمن به فارسی ترجمه شدهاند)، دوایت پرکینز (متخصص برجسته مسایل چین)، هاروی لیبنشتاین (واضع تئوری معروف کارآیی X) که من بعدن پایاننامهام درحوزه اقتصاد جمعیت را زیر نظر او نوشتم و نهایتن لانس تیلور جوان که بیشتر تمایلات چپ داشت و مدلهای نوع سرافا-کینزی او برای دانشجویان خارجی جذاب بود. او نتوانست از هاروارد تنیور بگیرد و رفت MIT و آخر سر هم به نیو اسکول (چای داغ: دانشگاه چپگرای علوم اجتماعی در نیویورک) رفت.
گروه اقتصاد توسعه بعد از اینکه تیلور آنجا را ترک کرد دیگر جذاب نبود و یادم هست که چند تا از ما رفتیم تا با گریلیچ که رییس دانشکده بود لابی کنیم تا آمارتیاسن را استخدام کنند. رییس برگشت و از من پرسید “سن چه کار خاصی انجام داده است”؟ احتمالن بعدترها حاضر بودند سن را به جای یکبار دو بار استخدام کنند (چای داغ: اشاره جواد به جایزه نوبلی است که سن بعدتر برنده آن شد و او را به یک اقتصاددان خیلی مطرح تبدیل کرد).
یک گروه هم اقتصاددانهای رادیکال (چپ) مثل استیو مارگلین، سام باولز و هرب گینتیس داشتیم. غیر از مارگلین که در گروه اقتصاد توسعه تنیور گرفت، بقیه تنیور نگرفتند و مجبور شدند که به دانشگاه ماساچوست در آمهرست منتقل شوند که یک گروه قوی اقتصاد رادیکال را در آنجا راه انداختند که دو دهه هم دوام آورد و بعدن منحل شد. این گروه فضای دانشکده را رنگیتر کرده بودند. گینتیس سرتاپا جین میپوشید، با یک دستمال گلدار قرمز و چند تایی هم ستاره روی لباسهایش داشت.
حامد: یک دانشکده اقتصاد واقعی! غیر از شما ایرانیهای دیگری هم بودند؟
جواد: چند تا دانشجوی دیگری در اقتصاد هاروارد بودند و یک گروه هم دانشجویان خارجی بودند که من با آنها رفیق بودم. دو تا ایرانی از من جلوتر بودند. اولین ایرانی که در دوره تحصیلات تکمیلی هاروارد وارد شده بود حسین مهدوی (که به خاطر کارهایش در زمینه دولتهای رانتی معروف است. بخشی از مقاله تزش را اینجا بخوانید). حسین درسش را تمام نکرد. شایعات میگفت که با گرچنکرون تمامیتخواه دعوا کرد و مجبور شد هاروارد را ترک کند. آن روزها ما مجبور بودیم دو تا درس تاریخ اقتصاد را با نمره B+ یا بالاتر بگذرانیم تا بتوانیم دکترا را ادامه بدهیم و برای هریک هم باید یک مقاله مهم مینوشتیم که من خیلی ازش میترسیدم. من بلاخره یاد گرفتم که چه طور این مقالهها را بنویسم ولی این کار به یادگیری درس اقتصاد خردم ضربه زد.
حامد: بلاخره هاروارد جایی است که خیلی از فرزندان افراد بانفوذ کشورهای دیگر هم به آنجا میآیند یا بعدن مطرح میشوند. با آدمهای مشهوری هم همکلاس بودید؟
جواد: خب بین همکلاسیهای ما دو تا رییس جمهور آمریکای لاتین بود! رییس جمهور سابق آرژانتین دومینگو کاواللو و ریییس جمهور فعلی شیلی سباستین پینرا که پیش از آن سرمایهگذار موفقی در صنعت هوایی بود. او یک برادر مشهور، خوزه پینرا، داشت که او هم چند سال قبل از ما از هاروارد فارغالتحصیل شده بود و اواسط دهه ۷۰ وزیر کار دولت پینوشه شد. البته دو برادر مواضع سیاسی متفاوتی داشت، سباستین بیشتر سوسیال دموکرات است.
حامد: هاروارد و MIT چه تفاوتهایی داشتند؟ به آنجا هم سر میزدید؟
جواد: خیلی فرق داشتند. آدمهای امایتی خیلی جدیتر به نظر میرسیدند و خیلی هم یکدستتر بودند، چه استادان و چه دانشجویان. هاروارد چندین نفر دانشجوی خارجی داشت که بیشتر اعتبار سیاسی داشتند تا تخصص اقتصاد آکادمیک. یادم هست که یک سرهنگ کرهای سر دفاع تزش مشکل داشت. پرکینس که استاد راهنمای او بود آخر سر از دستش خسته شد و دکترای او را امضاء کرد.
دانشجویان ایرانی MIT هم با هارواردیها فرق داشتند که مهمترینش به تفاوت رشتهها – هاروارد آن موقع رشته مهندسی نداشت – و طبقه اجتماعی بر میگشت. بینظیر بوتو دانشجوی لیسانس هاروارد بود و از خانواده سلطنتی ایران هم چند نفری در هاروارد بودند. به خاطر این تفاوتها کنفدراسیون دانشجویان ایرانی (چاغ داغ: تشکل دانشجویی بزرگ فراگیر و چپگرای قبل از انقلاب) در هاروارد شاخهای نداشت. MIT یک گروه تروتسکیست (طرفداران تروتسکی) داشت که جلسات هفتگی داشتند. چند باری که من به MIT رفتم یا برای شرکت در کلاس لانس تیلور بود و یا حضور در جلسات این دانشجویان. من شخصن هیچ وقت جذب هیچ گروه دانشجویی نشدم، ترجیح میدادم استقلال خوم را حفظ کنم. در کل فضای روشنفکری خیلی زنده و هیجانانگیز بود.
ادامه دارد …
بخش سوم
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید