نشسته ام در سالن رایانه دانش گاه فنی وین و در ساعت استراحت طولانی کنفرانس روش های پیش رفته ریاضی در فاینانس که به مدت یک هفته این جا برگزار می شود کار و تفریح می کنم. اول یک سرمقاله برای روزنامه نوشتم، بعد کمی وب گردی کردم و ایمیل جواب دادم و دست آخر هم نشستم فیلم “مرد مرمری” از ساخته های معروف آندره وایدا را ببینم. مخفف دانشگاه فنی وین به آلمانی می شود TU ولی معروف است که در واقع همان Tehran University است چون هم کف و سالن رایانه اش پر است از جماعت ایرانی. من این قضیه را باور نداشتم تا این که در این سه روزی که ظهرها می آیم این جا موضوع را به عینه لمس کردم. از کل سالن صدایی نمی آید جز حرف زدن مداوم تعدادی دختر و پسر ایرانی.
حالا حرفم این است: شاید در این سه روز بیش تر از ۲۰ نفر جوان ایرانی دیده ام (در واقع گفت و گوهایشان را شنیده ام و تیپشان دستم آمده است) ولی هیچ علاقه ای در خودم برای برقراری ارتباط با آن ها حس نکرده ام. الان وسط فیلم از بس صدای خنده هایشان روی اعصابم بود که فیلم را قطع کردم و گفتم این را بنویسم. راستش من بعد از سه سال هنوز در بین ایرانیان مقیم وین (غیر از دوستان گروه چای داغ که تعدادشان به نسبت کل ایرانی های این جا نزدیک به صفر است) احساس غریبی مطلق می کنم و هر بار که در جایی هستم که جمع ایرانی هم آن جا هست (مثلا سالن انتظار فرودگاه) همین حس به شدت برایم زنده می شود.
کاری با سلطنت طلبان و فرش فروش های سبیل دار و کراوات پهن و رستوران دارها و خانم های با آرایش دهه پنجاه و پناهندگان واقعی و دروغین دهه شصت و هفتاد ندارم که هر که هستند تیپ شان از ما جدا است و معمولا سر و کارمان هم به هم نمی افتد. مشکلم این است که من حتی با نسل جوان دانش جویان ایرانی مقیم این جا – که احتمالا سالی یکی دوبار هم به ایران رفت و آمد می کنند – و متخصصان ایرانی فارغ التحصیل ۱۰-۱۵ سال گذشته که مثلا در زینمس و آی بی ام کار می کنند هم هیچ حرفی برای گفتن ندارم. گفتم بروم با این جوان های دور و برم راجع به چه چیزی حرف بزنم؟ کنفرانسی که در دانشگاه شان برگزار می شود؟ یا وبلاگستان ایرانی؟ کتاب های جدید؟ فیلمی که دارم می بینم؟ کنفرانس ایران شناسی که این روزها در وین در جریان است؟ چی؟
البته می شود راجع به یک سری موضوعات دیگر حرف زد. همان چیزهایی که همین آدم های دور و برم الان دارند راجع بهش حرف می زنند: شب رقص ایرانی که ماهی یک بار برگزار می شود یا این که چه جوری می شود شهریه را دور کرد یا این که جدیدترین مارک موبایل مجانی چیست؟
نمی دانم جاهای دیگر (مثلا لندن و پاریس و تورنتو و بوستون) هم همین طور است یا فقط در وین است که حتی با قشر درس خوانده و جوان ایرانی اش هم حرفی برای گفتن نداریم. (در باب وضعیت ایرانی های شاغل (و نه دانش جو) در این جا بحث دیگری خواهم نوشت.)
پ.ن: فکر نمی کردم موضوعی بدیهی نیاز به توضیح داشته باشد ولی ظاهرا دارد. هر کس حق دارد سبک زندگی خودش را داشته باشد و کسی حق (و نیز معمولا قدرت) محدود کردن آن ها را ندارد. من هم حق دارم از تفاوت علایقم با دیگران و تنهایی معنوی ام شکایت کنم (و از این شکایت و یک تحلیل بعدی هدف دارم). همین. یک جای متن هم سوء تفاهم برانگیز بود که اصلاحش کردم.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید