چون ممکن است این تابستان به علت برخی مشکلات شخصی نتوانم دوره نظریه بازی را برگزار کنم سعی میکنم برخی مفاهیم پایه را اینجا آموزش دهم. خب بهترین ابزار برای آموزش یک مفهوم مجرد استفاده از مثالهای روزمره و دم دست مردم عادی است و من هم همین کار را میکنم. ابتدا تعریف برخی مفاهیم پایه:
الف) استراتژی: در یک بازی ایستا استراتژی به مفهوم مجموعه اعمالی است که بازیگر میتواند دنبال کند. مثلن فرض کنید وضعیت بدی در یک کشور پیش بیاید. استراتژی بازیگران میتواند دربرگیرنده مجموعه مقابل باشد : {بیتفاوت بودن، توجیه کردن و حتی همراه شدن با وضع بد، ساکت نبودن}. اجازه دهید مثال دیگری بزنیم. فرض کنید من و شما قرار است همدیگر را ببینیم و با هم کمی راه برویم. انتخابهای ما ممکن است شامل مکان/زمانی باشد که برای این راهرفتن دو نفری انتخاب میکنیم مثلن {انقلاب روز دوشنبه، انقلاب روز پنجشنبه، هفت تیر روز سه شنبه، ولی عصر روز سه شنبه}.
ب) ماتریس منافع: نکته مهم در یک بازی این است که مطلوبیت هر بازیگر فقط تابع استراتژی خود او نیست بلکه تابعی از استراتژی انتخاب شده توسط او و بازیگر(ان) طرف مقابل است. به همان مثال قرار گذاشتن برای قدم زدن برگردیم. فرض کنید به خاطر مشکلات فنی تلفن خانه ما قطع باشد و ما نتوانیم با هم حرف بزنیم. من ممکن است از بین آن چهار استراتژی یکی را انتخاب کنم و شما هم همین طور. مثلن ممکن است من استراتژی “هفت تیر،سه شنبه” را انتخاب کنم و شما “انقلاب، دوشنبه” را. در این صورت هر دو ما مجبوریم تنها قدم بزنیم و حتی ممکن است توسط جوانهای علاف آن محله اذیت شویم. ولی اگر تصادفن هر دو ما انقلاب دوشنبه یا ولیعصر سهشنبه را انتخاب کنیم، خب هم را میبینیم و گپی میزنیم و دیداری تازه میکنیم. لاتهای محل هم ممکن است چون ما دو نفر هستیم کمتر اذیتمان کنند.
تا اینجا به این نتیجه رسیدیم که ترکیب استراتژیهای مختلف مطلوبیتهای مختلفی تولید میکند. متاسفانه چون من از استراتژی شما خبر ندارم (به علت قطع بودن تلفن) هیچ تضمینی نیست که ما لزومن ترکیبی از استراتژیها را انتخاب کنیم که برای هر دو مان خوب باشد. به این در نظریه بازیها شکست هماهنگی (Coordination Failure) میگویند. وقتی شکست هماهنگی اتفاق میافتد هر بازیگری تلاش خودش را میکند ولی منافع کلی تولید شده خیلی کمتر از حالتی است که استراتژیهای آنها با هم تقاطع میکرد.
پ) نقاط کانونی (Focal Point): تجربه عملی نشان داده است که انسانها از ذهنیتهای مشترکی برای هماهنگ کردن ضمنی استراتژیهایشان استفاده میکنند. ترکیب استراتژیها حول این ذهنیت مشترک نقاط کانونی بازی نامیده میشوند. مثلن فرض کنید در همان مثال قدم زدن، من نمیدانم که شما کی و کجا را انتخاب کردهاید ولی یادم میآید که مردی در شهر هست که شما به او علاقه دارید. این مرد برخی روزهای خاص مثلن میرود خیابان آزادی و راه میرود. یادتان میآید که دوستتان هم به این مرد علاقه دارد. بعد فکر میکنید که خب من میدانم که به این مرد علاقه دارم. دوستم هم میداند که من به او (مرد) علاقه دارم و نیز میداند که من میدانم که او هم به مرد علاقه دارد و نیز میداند که من میدانم که دوستم میداند که من به مرد علاقه دارم و الخ (این مفهوم در نظریه بازی دانش مشترک یا Common Knowledge) نامیده میشود. او هم همین فکر را در مورد من میکند. وقتی هر دو همین فکر را بکنیم شانس انتخاب مشترک استراتژیهایی که با قدم زدن مرد هماهنگ است بالا میرود. این میشود نقطه کانونی بازی بدون اینکه ما به هم تلفن زده باشیم.
پیشنهاد تحقیقات آینده: یک توضیح درونی برای پایدار شدن تعدادی از نقاط کانونی از بین مجموعهای از نقاط کانونی ممکن
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید