فکر کنم همه به جمعبندی رسیده باشیم که کار پیشرو بلندمدت است و مردافکن و اندیشهسوز. باید ایدههایمان را به اشتراک بگذاریم که چه طور در این زمانه جدید “موثر” و “آیندهساز” و “اخلاقی” رفتار کنیم.
اولین قدم من برای نیل به این اهداف و ساختن یک سبک زندگی جدید در زمانه عسرت، حذف کامل اخبار مربوط به احمدینژاد و حامیانش از ورودیهای ذهنم بوده است. در چهار سال گذشته احمدینژاد و سوتیهای خود و اطرافیانش آنقدر فضای ذهنی ما را پر کردند که فرصت نکردیم به هیچ چیز مهمتری بیندیشیم. از همین الان میتوانیم بنشینیم و فهرستی از گافهای مورد انتظار در سالهای آینده را هم تولید کنیم. بنا بر این نه دیدن این رفتارها در آینده مایه تعجب خواهد بود و نه تحلیل آنها چندان مفید فایده. دلیل اینکه میگویم صرف انرژی برای تحلیل رفتار احمدینژاد و اطرافیانش را بیفایده میدانم این است که این رفتارها نشان از هیچ واقعیت عمیقی نیستند. در واقع صرف برآمدن این جریان نشانه یک واقعیت مهم از ذهنیت مردم عادی جامعه بودند که از آن غافل بودیم و دریافتیم. تا اینجایش پرداختن به آن مفید بود ولی ورای آن، بیشتر رفتارهای این جریان ماحصل نوسانات روزمره ذهنها و شخصیتهای ناپخته و کوچک و تازه به دورانرسیدهای هستند که به ناحق بر منصب بزرگان تکیه کردهاند. از چنین شخصیتهایی خلق ماجراهای دو از انتظاری هم هیچ بعید نیست و ارزششان هم در حد نویز یک سیگنال است. انگار بخواهیم که زیگزاگهای یک راننده ناشی و بدون گواهینامه را تحلیل کنیم. به عنوان کسی که کمی اقتصاد میفهمم میتوانم شهادت بدهم که اگر سیاستهای اقتصادی این دولت را روی یک نمودار مفهومی ببریم هیچ الگوی مشخصی از آن بیرون نمیآید که ارزش تحلیل داشته باشد. طرف یک روز میرود وسط جمعیت در اسلامشهر و جو جمعیت میگیردش و یک چیز میگوید و فردا میرود در جلسه انجمن رانتخواران صنعتی و چیز صد در صد مخالف آنرا میگوید. این وسط من ضرر کردهام اگر بخواهم هیچ کدام از این حرفها را جدی بگیرم و له/علیه آن چیزی بنویسم.
پیشنهاد مشخص من چشمپوشی کامل (Ignore) نسبت به تمام اخبار احمدینژادیها است. لازم نیست کاریکاتوریستها و طنزنویسهای ما هر سوژه روزهشان را حول محمود قرار دهند و از هزاران موضوع دیگری در بطن جامعه که ارزش پرداختن دارد غافل شوند. لازم نیست گفت و گوهای روزمره ما دائمن حول آخرین صحبتهای او باشد و همه یادداشتهایمان در تحلیل سیاستهای دولت و الخ. در غیر این صورت ما تسلیم گردابی شدهایم که ذهن و روحمان را در تسخیر خودش گرفته است و به شکل منفی یعنی از طریق جلوگیری کردن از اندیشیدن به مسایل بنیادی و افقهای بلند آینده آن را مسخ کرده است.
میگویید اینها سیاستهایی است که زندگی و سرنوشت کشور را تعیین میکنند و نمیشود نسبت به آنها بیتفاوت بود. من میگویم اولن که کسی گوشش به نوشتههای من و شما بدهکار نیست که بخواهیم خودمان را اذیت کنیم و فکر کنیم با نوشتن و گفتن روی آن تاثیر میگذاریم. ثانین ما قرار است از اساس این دولت را به رسمیت نشناسیم. بگذاریم یکبار با خیال راحت هر کاری دلشان خواست بکنند و ایدههایشان را تا نهایتش به اجرا برسانند. این هم بخشی از هزینهای است که ما باید برای رسوا کردن این دولت بپذیریم.
میدانم مشکل است ولی نشدنی نیست. فقط همت و مقداری صبر و خویشتنداری میخواهد. من روزی که گیاهخوار شدم باورم نمیشد بتوانم مقاومت کنم و از لذت خوردن گوشت صرفنظر کنم. الان بعد یک سال دیگر کوچکترین میلی به غذاهای گوشتی ندارم و اصلن وجود آن را حس نمیکنم. آدم با شرایط کنار میآید. بیایید قرار بگذاریم و طوری رفتار کنیم که انگار این شخص و دولتش وجود ندارند. به جایش کتابها و مقالههای مهم بخوانیم، در مورد سوالات پایهای مربوط به کشورمان و مفاهیم و گفتمانهای جدیدی که هنوز وارد جامعه ایران نشدهاند به بحث بنشینیم، ترانه و فیلمهای کوتاه تولید کنیم، در فضای رسانهای و علمی و فرهنگی جهانی حضور پررنگتر و عمیقتری داشته باشیم و خودمان را برای آینده این کشور آماده کنیم. اگر این کار را نکنیم فردا میآید و ما میبینیم که قد و قواره ذهنهایمان را در حد ذهن احمدینژاد پایین آوردهایم.
من اینها را از زاویه چشم یک خارجنشین نوشتهام و طبعن به این سمت بایاس است. خوب میشود یک نفر روایت داخلنشینش را هم بنویسد.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید