چون دیروز شما را در ناراحتیام شریک کرده و موجب تشویش خاطر دوستان شدم بد نیست تجربه امروز را هم اضافه کنم. امروز دقیقن به توصیه یکسری از رفقا عمل کردم و کلن بیخیالی در پیش گرفتم. صبح چند ساعتی روی ادامه یک مقاله فارسی در مورد طرح یارانهها کار کردم و از اینکه بعد مدتها مقالهای به فارسی مینویسم خوشحال شدم. ظهر با دوستم رفتیم “ناهار توسعه” دانشکده اقتصاد که اصولن یکی از لذتبخشترین لحظههای اقامتم در برکلی است و حالم حتی بهتر شد. عصر رفتم کافه همیشگی و به جای اینکه دوباره حال خودم را با فکر کردن و سر و کلهزدن با مزخرفاتی که باید به خاطر کامنتهای ریفریها به نسخه آخر مقالهام اضافه کنم بد کنم روی برنامه سمینارهای آنلاینی که به زودی خبرش را خواهید شنید مشغول کردم. تا ساعت ۴ تقریبن هیچ کاری که احتمالن همکلاسیها و رقبای آدم در این روزها میکنند نکرده بودم. رفتم غذای هندی بگیرم و بروم خانه و بقیه روز را مشغول کار بیربط دیگری باشم. در انتظار غذا شروع کردم به خواندن یک مقاله و ناگهان ایده مهمی را برای یکی از گیرهای اصلی یکی از کارهایم که سه هفته بود متوقف بود گرفتم. خودم را رساندم خانه و از ۵ عصر تا ۱۱:۳۰ شب یکنفس (به معنی دقیق کلمه) کار کردم. مدل کار کرد و نتایج رضایتبخش داد. چند صفحه نوشتم و برای نویسندههای همکار فرستادم و …
خلاصه زندگی آکادمیک همیشه همیشه بد نیست. ماهی یا دو ماهی بار یک روز ممکن است روز خوبی از آب در بیاید. رمزش همین بیخیالی بود و قبول کردن این نکته که روز خوب روزی است که ترکیب بهینهای از کارهای دوستداشتنی و سخت در آن وجود داشته باشد. این نکته خیلی بدیهی و ساده است ولی آدم گاهی یادش میرود.
ممنون و عزت زیاد
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید