نمیدانم چرا با اینکه راجع به هر چیز دیگری به راحتی مینویسم، وقتی پای رابطهام با مریم میآید این قدر محافظهکار میشوم. این محافظهکاری در سیستم فکری و رفتاری من نباید معنی داشته باشد. بنا بر این میشکنمش و از این به بعد راجع به او بیشتر مینویسم. هر چند مطمئن نیستم بتوانم خوب بنویسم.
الان دقیقن ده سال است که رسمن و قانونن با هم هستیم. چند ماهی هم قبلش که روی هم میشود ده سال و شش ماه. خیلیها وقتی ما را میبیند این را باورشان نمیشود. ما هنوز در ماهعسل زندگی هستیم.
خیلی وقتها فکر میکنم که هر کس دیگری بود با این زیادهخواهیهای من و زندگی بیقید و متلاطم و پر تغییر و تنشی که دارم و رفاه مادی که بر خلاف تصور بیرونیها نداریم و وقتهای طولانی که دور از هم بوده و هستیم و آینده ای که حتی برای چند سال هم بهتر از الان نیست خیلی وقت پیش کوتاه آمده بود و ول کرده بود رفته بود. مریم با آن چهره رویایی و آرام و دریای عمیق درونش ولی با من مانده تا تیزیهای زندگیام را بساید و رنگ و ظرافت و هنر را جایگزینش کند.
مریم هنوز هست و بعد از ده سال سمبل یک عشق هنوز در حال جوانهزدن است. با هم عهد کردیم که زندگیمان دستخوش معمولی شدن نشود و هنوز هم نشده. هنوز هم عشقمان را از پس بحرانهای زندگی نو میکنیم تا به زندگیمان عادت نکنیم.
من یک چیز مهم را در کنار مریم تجربه کردم: این که چه طور میشود عاشق بود ولی مستقل ماند. از ته دل دوست داشت ولی زندانی نبود. این به نظرم راز دوام عشق ما بوده.
به افتخار او و همه عاشقان جهان و خصوصن کشورم که با عشقشان تلخیهای دنیای بیرون را برای خودشان و بقیه تحملپذیر میکنند لیوان چایم را بالا میگیرم.
پ.ن: ممنون از محبت همهگی.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید