• تناقض

    در طول این سال‌ها که می‌نویسم هم‌واره در معرض یک سوال بوده‌ام: چه طور تناقض بین توصیه‌های سیاستی و علایق یا احساسات فردی‌ات را توجیه می‌کنی؟ این سوال از سمت دوستان یا افراد بی‌طرف معمولن نشانه تعجب و پرسشی صادقانه است. آن‌ها با درک درست این تناقض از خود یا نویسنده می‌پرسند که چه طور می‌‌شود مثلن از یک طرف از نقش مثبت سوداگران در افزایش رفاه دفاع کرد (تحلیل بازار محور) و از طرف دیگر توصیه کرد که توان‌گران در دوره قحطی از مصرف خود بکاهند که قیمت به ضرر فقرا بالا نرود (توصیه‌ای غیر پای‌دار در محیط بازار). من نه نافی این تناقض (شاید ظاهری، شاید واقعی) هستم و نه فکر کنم صلاحیت صورت‌بندی و تحلیل دقیق و جامع آن‌را دارم.

    این تناقض البته تنها موجب سوال و حیرت نمی‌شود و گاه استفاده‌های “موثرتری” از آن می‌شود. پروپاگاندای “ضد انسان” جلوه دادن مدافعین بازار آزاد (یا بازسازی تصویر دراکولا) یک ابزار تبلیغاتی قدیمی و تا حدی موثر دشمنان جامعه باز است. وبلاگ پاره‌های منفی در پست اخیرش دو گزینه را برای روی‌کرد جدید چای داغ پیش می‌کشد که منصفانه و منطقن افرازگر هستند و نقدهای بعدش هم حاوی برخی نکات ارزش‌مند است. چون نویسنده پاره‌های منفی ظاهرن علاقه عجیبی به لغزش فرویدی دارد من هم به شوخی و طنز می‌گویم که آوردن امکان تغییر در افکار چای داغ به عنوان احتمال اول در واقع برآمده از ناخودآگاهی است که سعی می‌کند امثال چای داغ را با این صفت دراکولایی بازسازی کند تا نه تنها مبارزه را جذاب‌تر جلوه‌ دهد بل‌که حریفی – که به تصور آن‌ها متصل به سیستم است و لذا عدم رعایت انصاف در حق او خیلی هم بد نیست – را هم در موقعیت ضعف قرار دهد.

    این صرفن یک شوخی نیست. از مثال دوستمان که خارج شویم اصل قضیه واقعیت دردناکی است که خیلی از کسانی که در هژمونی رسانه‌ای تفکر چپ مبتذل (این برای نشان دادن تفکیک و بیان احترام نویسنده به اندیش‌مندان اصیل چپ است) زندگی می‌کنند واقعن خیال می‌کنند – یا سعی می‌کنند خیال کنند – که مدافعین سیاست‌های اقتصاد بازار نه تنها در زندگی و روابط شخصی عاری از هر نوع احساس والای انسانی و زیبایی‌‌شناختی و غیره هستند بل‌که در هر جای ممکنی از این قواعد بازاری و حساب‌گر و خودخواهانه پی‌روی می‌کنند. مثالی می‌زنم که در قیاس با مثال‌های واقعی دیگر، کم‌تر تراژیک است. چندی پیش شخصی را که در این فضا تنفس می‌کند را ملاقات کردم که علی‌رغم تحصیل در یک مرکز معتبر دانش‌گاهی به جد معتقد بود که “پول دانش‌کده‌های اقتصاد را کمپانی‌های بزرگ می‌دهند و لذا تحقیقات اقتصاد هم لاجرم باید در خدمت توجیه رفتار آن‌ها باشد ! “. شباهت حیرت‌آوری بین ساختار این گزاره و این‌که “پول برخی دانش‌کده‌های فنی توسط بخش دفاعی تامین می‌شود و لذا تحقیقات باید در خدمت جنگ باشد” نمی‌بینید؟ بازتولید قابل‌باور تصویر همان وضعیت

    برگریم به مقدمه. حالا این تناقض را چه طور توضیح می‌دهم؟ خلاصه این‌که اولن،‌ برای من عرصه سیاست عمومی عرصه شفافیت و ساده‌گی و فروکاسته‌گی است و قواعد آن باید طوری تنظیم شود که راه را بر اتکا به ویژگی‌های فردی و ابهام‌ها بندد. از این حیث من اگر مقاله‌ای در باب سیاست اقتصادی بنویسم سعی می‌‌کنم آن‌را با ایضاح تمام و در نهایت چارچوب تحلیل استاندارد و رایج بنا کنم و هیچ عنصری از عقل‌ستیزی و سیستم‌ستیزی (نویسنده عمدن از ترجمه کلمه سیستم خودداری کرده چون حوصله دردسر و سوء‌تفاهم ندارد، خوراک جذاب دیگری برای وبلاگ‌های رادیکال ۱۰۱) در آن باقی نمی‌گذارم. ولی احتمالن اگر قرار شد مقاله‌ای در باب وظیفه اخلاقی در دوره بحران اقتصادی بنویسم یا مثلن شبیه ترجمه‌ای که از سینگر داشتم را ادامه بدهم موضع کاملن متفاوت می‌گیرم.

    نکته دوم این‌که من هیچ اعتقادی به بی‌‌نقص بودن نظام بازار ندارم و اصولن دفاع‌های رادیکال یا همه‌جا‌شمول از قواعد بازار (مثل هر روایت کلان دیگری) را بسیار سطحی و ساده‌اندیشانه می‌بینم. بازار نهادی است که در چارچوب “محدودیت‌های رفتاری انسان” کارا (با تعریف خاصی از کارآیی) عمل می‌کند. از قواعد تئوری انگیزه‌ها و قراردادها می‌دانیم که وقتی مکانیسم بهینه را معطوف به محدودیت‌های رفتاری می‌کنیم از به‌ترین امکان (First Best) دور می‌شویم و باید تن به دومین گزینه بدهیم. این خودش گویای این است که هرچند مکانیسم ما در بسیاری از موقعیت‌ها به‌ترین گزینه “ممکن و شناخته‌شده تا الان” است ولی از آن طرف پر از اشکالاتی است که از دید طراحان یا مدافعان آن پنهان نیست. به این خاطر هم نقد مداوم و حتی رادیکال مکانیسم بازار یکی از راه‌های یادآوری این اشکالات است.

    دلیل چرخش در لحن نوشته‌های این‌جا هم شاید بنا به آن مقدمه روشن باشد. گفته بودم که نوشته‌های جدی اقتصادی را در مجلات داخلی منتشر می‌کنم. پس این‌جا دیگر محلی نشان‌دار برای گفت و گو در باب سیاست یا سیاست اقتصادی نیست. این الزام که برداشته شود نویسنده هم به بیان بی‌ملاحظه زندگی و احساسات و برداشت‌های شخصی خودش بر می‌گردد که احتمالن خیلی متفاوت از تجربه بقیه آدم‌های متوسط و معمولی دیگر نیست.

    بازگشت
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا با فونت انگلیسی به سوال زیر پاسخ بدهید: *

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها