• خودش نیست

    نوجوان که بودم سعی کردم آیین دوست‌یابی کارنگی را بخوانم. با این‌که احتمالن چیز بدی نگفته بود ولی تقریبن ازش متنفر شدم. خوش‌بختانه همین یک کتاب بس بود که هرگز دست به این جنس کتاب‌های “رمز محبوبیت در ۲۴ ساعت” نزنم. چند شب پیش مریم پیش‌نهاد کرد سریال “آفیس” را ببینیم. تا الانش که خوب بوده و اسباب خنده. این وسط چیزی که در قسمت‌های اول آفیس بدجور به چشمم می‌آید رفتار مدیرعامل (مایکل) است که سمبلی به طنز‌کشیده‌شده از ماحصل فضای آموزش کسب و کار و موفقیت و زندگی در غرب و خصوصن آمریکا و به طور مشخص‌تر دوره‌های ام.بی.ای و امثال آن است.

    مشکل کارنگی و دوره‌های ام‌بی‌ای و القائات مدارس بازرگانی و دوره‌های موفقیت در ارتباط چیست؟ از دید من به ابتذال کشیدن رفتار انسانی در قالب ساده‌سازی‌هایی عمدتن مبتنی بر هوش متوسط و توصیه‌هایی که وقتی آدم‌ها‌ آن‌را جدی بگیرند از آن‌چیزی که هستند – و گاه دل‌چسب‌شان می‌کند – دورشان می‌کند و تبدیل‌شان می‌کند به بازی‌گرانی که بازی‌شان برای آن‌هایی که اندک هوش اجتماعی دارند سخت ساختگی به نظر می‌رسد.

    رفتار آدم از آسمان نمی‌آید. بازتاب همه آن‌چیزی است که (عمدتن در ناخودآگاه) طی سال‌ها انباشته شده است. عمدتن بی‌آن‌که خود صاحب رفتار بداند. ظرافت رفتاری هر کس هم از همین تجربه زیسته می‌آید. هر کس وجود خودش را به‌تر از بقیه می‌شناسند و آداب رفتار خودش را دارد. این وسط این آموزش‌های کذایی به این می‌ماند که عقربه فشارسنج یک دیگ بخار جوشان را با دست جا به جا کنیم و اوضاع را خوب نشان دهیم تا مخاطب را خوش‌حال کنیم. دیگ آن پشت البته دارد می‌جوشد و مخاطب با تجربه هم البته می‌داند که این روزها به عقربه تنها نمی‌شود اعتماد نکرد. کافی است کمی گوش بخوابانی تا صدای جوشیدن دیگ را بشنوی ولو این‌که عقربه اوضاع را ولرم نشان دهد.

    تا کردن با آدمی که خودش باشد و پشت چهره خندان و مهربان آموزش دیده پنهان نباشد برای من به مراتب ساده‌تر است. اعتماد کردن به رفتار طرف مقابل لذتی بزرگ در رابطه است. همان طور که احساس بودن در یک بازی سبک دائمی عذابی بزرگ است. چیزی که من در آموزش سنتی سیر و سلوک در این طرف دنیا (از ایران بگیر تا هند و چین) دوست دارم این است که بر خلاف آن نسخه فست‌فودی آمریکایی‌اش فقط با عقربه ظاهر آدمی کار ندارد یا شاید اصلن کار ندارد. مستقیم به سراغ دیگ می‌رود و یادت می‌دهد تمرین کنی تا از جوش بیفتد. حتی گاهی یادت می‌دهد که به آن عقربه بی‌اعتنا باشی.

    بازگشت
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا با فونت انگلیسی به سوال زیر پاسخ بدهید: *

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها