صبح سوار تاکسی شدم. راننده از قضا آقای ایرانی محترمی بود و طول راه را گپ زدیم. وقتی رسیدیم کرایه شده بود ۸٫۵ پوند. لطف کرد و گفت هشت پوند بدهی کافی است. مثلن مودب بودم و لذا قبول نکردم و اصرار کردم همان نه پوند را بردارد. وقتی رفت یک دفعه از رفتار سادهلوحانه خودم عصبانی شدم. احتمالن برای آن آقای محترم حس دلنشین تخفیف دادن (ولو مختصر) به یک هموطن خیلی جذابتر بود تا آن یک پوند پول سیاه ناقابل. آن حس شاید نصف روزش را میساخت. آن یک پوند پول یک بطری آب هم نیست.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید