• ما و بیژن

    بیژن پاکزاد از دنیا رفت. عده‌ای سوگوار شده و برای از دست دادن این بزرگ‌مرد آریایی و افتخار نژاد پاک ایرانی و الگوی بشریت و الخ افسوس خوردند. برای من اما زندگی و مرگ بیژن اهمیت بیش‌تری از زندگی و مرگ هر انسان معمولی دیگری – که به صرف انسان بودنش محترم است – نداشت. نه هرگز دوست داشتم جای بیژن باشم، نه تحسینش می‌کردم، نه کسی را تشویق می‌کردم که جای او باشد و نه دوست دارم در خدمت فرآیندی باشم که نهایتن به خلق و رشد او می‌انجامد. مخالفت حادی با بودنش نداشتم ولی به نظرم بودنش و نبودش هم اهمیت خاصی نداشت.

    بیژن و کارها و شگردهایی که به خاطر آن معروف و ثروت‌مند شد به نظرم چیزی از درد و رنج انسان‌ها کم نکرد. اگر بی‌احتیاطی به خرج بدهم شاید بتوانیم بگوییم که چیزی هم به درد و رنج موجود افزود. بیژن با محصولاتش به عده‌ای این امکان را داد که به ثروت‌ و موقعیت‌شان بنازند و نمایش آن‌را به رخ بقیه بکشند. بعید نیست که این اسباب تفاخر در نهایت خودش چیزی هم به رنج‌ها افزوده باشد. من رابطه حامی مالی ثروت‌مند و هنرمندی که اثر ماندگار خلق می‌کند و میلیون‌ها نفر را در نسل‌های بعد از لذت اثرش بهره‌مند می‌کند را می‌فهمم. متاسفانه کارهای بیژن چیزی در ردیف “دختری با گوشواره‌های مروارید” و امثال آن نبود که بگوییم ثروت مشتریانش را در خدمت ارتقاء میراث هنری و الهام‌بخشی به بشریت به کار گرفت. رمز موفقیت بیژن تا حد زیادی مدیون حس تمایزی بود که به مشتریانش می‌داد. طبعن من این‌جا از بیژن در تصویرش در فضای عمومی به مثابه یک مرد کسب و کار حرف می‌زنم. این‌که در زندگی فردی و شخصی‌اش چه بود و ثروتش را صرف چه کاری کرد را ما نمی‌دانیم و ربطی هم به ما ندارد. چه بسا آن‌را در خدمت خوش‌حال انسان‌ها قرار داد. من چیزی نمی‌دانم و قضاوتی نمی‌کنم.

    هجده ساله بودم و باید برای انتخاب رشته کنکورم تصمیم می‌گرفتم. معماری یک گزینه بود. با دوستم رفتیم دفتر پدرش که معروف‌ترین معمار شهر بود. سوالم را خیلی زمخت و صریح پرسیدم: من اگر معمار معروفی شوم آیا باید کارم را اجبارن در خدمت فلان ثروت‌مند (اسم بردم) قرار دهم تا او و هم‌سرش شکوه خانه‌شان را به رخ بقیه بکشند یا کار دیگری دیگری هم برایم متصور هست؟. دو تا نکته شنیدم: اول این‌که این قدر راحت راجع به آدم‌ها نظر نده. از کجا می‌دانی که فلان ثروت‌مند شایسته تحقیر شدن است و دوم این‌که بلی! می‌توانی به جای آن مدرسه و بیمارستان بسازی. از این‌که در ۱۸ سالگی این سوال را پرسیدم رضایت دارم. الان هم احتمالن دوباره همان سوال را می‌پرسم. شاید با ظرافت بیش‌تری و البته با این تفاوت که از کسی اسم نمی‌آورم و قضاوت نمی‌کنم.

    آن سوال آن روزم به طور عجیبی به ماجرای ام‌روز بیژن پیوند می‌خورد. امثال من نمی‌توانیم از کنار ماجرای بیژن به سادگی عبور کنیم. اتفاقن بیژنی که این قدر برای من بی‌‌اهمیت به نظر می‌رسد یک جایی نسبت قوی با کار من نوعی پیدا می‌کند. بیژن یکی از قهرمانان مدل اقتصادی است که امثال ما سال‌ها از آن دفاع می‌کنیم. به قول دوستی اقتصاددانان باید در مقابل تبعات نظام اقتصادی مطلوب‌شان پاسخ‌گو باشند و بیژن هم یکی از این تبعات است. بیژن رویای خیلی‌ها در این نظام است و من اگر این چنین نظامی دفاع کنم به پرورش آن رویا کمک کرده‌ام. راه دور نروم. برای امثال من یک شغل معمول و جذاب درس دادن در مدارس بازرگانی و امثال آن است. حقوق آدمی مثل من را شهریه گزاف دانش‌جویانی پرداخت خواهد کرد که ایده‌آل خیلی‌های‌شان تبدیل شدن به یک بیژن دیگر است و بخشی از کار من قاعدتن صرف درس دادن به همین دانش‌جویان خواهد شد. طبعن هر کسی تا جایی قدرت بازی دارد. شاید اگر من آن معلم شوم موضوعاتی را درس بدهم که افق‌های متفاوتی را هم برای دانش‌جویانم بازگشایی کند یا آن‌ها را در جنبه‌‌های دیگری رشد دهد که در نهایت به کار انسان‌های بیاید. ولی در کلیت ماجرا و فارغ از این تصمیمات فردی، تخصص من نوعی شاید در نهایت در خدمت فرآیندی قرار گیرد که انگار بی‌شباهت به ساختن خانه اشرافی برای آن ثروت‌مند نیست.

    در مقابل ماجرا این قدر منفعل نیستم. به نظرم پرسیدن سوال از نسبت ما و بیژن تا حدی به روشن شدن مسیر کمک می‌کند هر چند که لزومن جواب همه سوال‌ها را ندانیم یا برای بقیه هم آن‌قدر روشن نباشد: آیا بیژن یک نتیجه اصلی نظام اقتصادی است که از آن دفاع می‌کنیم یا یک محصول فرعی؟ اگر می‌توان از نسخه‌ای دفاع کرد که نهایتن به خلق بیژن‌ها ختم نشود؟ آیا می‌توان نسخه‌ اصلاح‌شده‌ای ارائه کرد که شانس ظهور بیژن در آن کم شود؟ آیا ظهور بیژن یک شر لازم برای کارکردن موثر نظامی است که به بقیه هم سود می‌‌رساند؟ آیا جلوگیری از بالندگی بیژن‌ها در این نسخه اصلاح‌شده نهایتن به هدف اصلی مورد نظر ما لطمه می‌زند؟ …

    بیژن صرفن یک مثال از موارد مشابهی است که از تصادف ایرانی بود و موضوع این نوشته قرار گرفت.

    بازگشت
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا با فونت انگلیسی به سوال زیر پاسخ بدهید: *

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها