در برلین یک جای مهمی از شهر (چارلی گیت) که به خاطر مرز منطقه آمریکاییها و شورویها و ایست و بازرسیهای بین شرق و غرب شهرت تاریخی دارد و الان توریستی شده، رد دیوار هم مشخص است. روی دیوارهای اطراف عکسهایی از سیر تاریخی ماجراها را هم زدهاند. در یکی از عکسها خانم توریستی (من دوست دارم فرض کنم آمریکایی است) با همان تیپ معمول و راحت توریستی کوله و صندل و الخ دارد از بقایای دیواری که هنوز برپا است عکس میگیرد. این یعنی اینکه عکس باید خیلی نزدیک به زمان فروپاشی گرفته شده باشد چون بلندی دیوار بعدن پاک شد و فقط ردش مانده است.
عکس این توریست در کنار بقیه عکسها و در تقابلش با خط دیوار دوگانه عجیبی را میسازد. دیواری که سه دهه تمام زندگی چند میلیون آدم را تاریک کرده بود، یک روز بعدش فقط موضوعی برای عکاسی یک توریست خندان است. برای گروه اول احتمالن یادگار یک شب خوابیدن و پاشدن و خود را از جهان جدا دیدن، آدمهایی که موقع فرا کشته شدند، استازی (پلیس مخفی دیدیآر (آلمان شرقی))، کمبود و همبستگی و مقاومت و نهایتن فروریختن خفقان است. برای آن نفر دیگر صرفن یک عکس است، کنار عکسهای دیگری از مثلن شکلکی با دوستش موقع پیتزا خوری. فاصله بینهایتی بین داغی و سردی.
نمیتوانم تصور کنم که یک آدم آلمان شرقی موقع دیدن توریستهایی که از اینجور جاها عکسهای خوشحال میگیرند یا سرخوشانه یادگاری میخرند چه حسی خواهد داشت. عین این سوال را چند سال پیش موقع بازدید از آشویتس هم داشتم. آنجا البته تذکر داده بود که سرخوش نباشید و بذلهگویی نکنید. در آشویتس البته بوی مرگ آنقدر قوی بود که نمیشد چنین بود.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید