ظاهرن ماجرای بستنیهای روکش طلایی (که من هم مثل خیلیها نمیفهمم دقیقن یعنی چه و این طلا چه طور خورده میشود) که توسط یک روزنامه آمریکایی مطرح شد بالا گرفته و کار به مداخله شهرداری رسیده است. من کاری به این بستنی خاص و روکش طلا و غیره ندارم بلکه موضوع را بهانه میکنم برای طرح نظری مساله از زاویه رفاه اجتماعی و اقتصاد بخش عمومی.
پیشاپیش دقت کنیم که بحث بر سر عرضه این نوع بستنی در رستوران برج میلاد (متعلق به شهرداری) است و نه یک رستوران معمولی در شهر. این موضوع یک جنبه جدید به مساله ما اضافه میکند که در مساله یک رستوران خصوصی مطرح نیست. با این توضیح مساله را این طور صورتبندی میکنیم: “یک امکان محدود در شهر (رستوران برج میلاد) داریم. سیاست بهینه قیمتگذاری یا اخذ عوارض (مالیات) روی غذای این رستوران چیست؟”
خود این سوال به چند لایه شکسته میشود: اولین لایه این است که میخواهیم امکان چه نوع استفادهای از برج را به شهروندان بدهیم؟ حداقل دو حالت متصور است: حالت اول، تولید بیشترین درآمد برای شهر و خرج کردن این درآمد برای سایر زیرساختهای عمومی مثلن احداث بوستان یا اتوبان بیشتر است. حالت دوم، فراهم کردن امکان استفاده از جنبههای تفریحی و زیبایی (تماشای شهر حین صرف غذا) برج برای عده بیشتری از ساکنان است.
این دو گزینه جوابهای یک سوال اقتصادی نیستند و مربوط به ترجیحات شخصی شهروندان هستند. تعیین این نوع تصمیمات در حیطه تحلیل کارشناسی نیست (گرچه کارشناس میتواند با تحلیل و شفاف کردن مساله تصویر بهتری برای تصمیم فراهم کند)(۱) و باید نمایندگان مردم در شورای شهر که نماینده ترجیحات آنان هستند این تصمیم را بگیرند. شهرهای مختلف دنیا هم تصمیمهای مختلف گرفتهاند. مثلن شهر وین تصمیم گرفته مالیات بسیار اندکی روی برج مخابراتی شهر ببندد و لذا هر کسی میتواند با مبلغ مختصری یک ساعت در رستوران گردان بنشیند و ضمن صرف چای و قهوه از تماشای شهر لذت ببرد. مردم شهر دیگری ممکن است تصمیم دیگری بگیرند چون برای آنها صرف درآمد برج در بخشهای دیگر شهر بیش از مطلوبیت ناشی از تماشا ارزش دارد. (۲)
فرض کنیم تصمیم این بوده که رستوران برج منبع درآمد برای شهر باشد، که ظاهرن در مورد تهران این طور به نظر میرسد. با این گزینه مساله را از دو زاویه میتوان بررسی کرد. البته این دو زاویه در ظاهر متفاوت هستند ولی در نهایت، دو مساله قیمتگذاری کالاهای انحصاری دولتی و مساله مالیات بهینه مبانی نظری یکسانی دارند.
زاویه اول بحث بیشینه کردن درآمد شهر از محل برج است. در این حالت دغدغه ما تعداد افرادی که به تماشای شهر مینشینند نیست بلکه هدف اصلی بیشینه کردن عوارضی است که برای شهر تولید میشود. چون برج وضعیت انحصاری دارد، مساله ما تبدیل به مساله بیشینه کردن سود یک انحصارگر میشود و میدانیم که اگر کالای مورد بحث کشش کمی داشته باشد انحصارگر قیمت را تا حد امکان (طبعن تا جایی که درآمد را بیشینه کند) بالا میبرد. اگر کالاهای مختلفی در برج عرضه شود، جواب بهینه این است که آن کالایی را خیلی گران کنیم (عوارض ببندیم) که مصرفکنندهاش حاضر است قیمت زیادی را بابتش بپردازد.
زاویه دوم دیدن مساله از نگاه تئوری مالیات بهینه است. حتی اگر برج متعلق به شهر نبود سوال به این موضوع تحویل میشد که آیا باید روی بستنی ۳۰۰ هزارتومانی مالیات بست؟ این سوال در اقتصاد بخش عمومی مطرح میشود. در حالت ساده فرض میشود که ما باید مخارجی را صرف جامعه کنیم و برای تامین منابع آن دو گزینه داریم: یا مالیات را از درآمد کار یا سرمایه افراد بگیریم یا از محصولات مصرفی آنها. میدانیم که مالیات روی درآمد انگیزه فعالیت را کم میکند چون فرد از هر واحد تلاشش سهم کمتری نصیب خودش میشود. مالیات بر مصرف (مثل مالیات ارزش افزوده) این حسن را دارد که بدون نیاز به حسابرسی و ممیزی و غیره از افراد متناسب با درآمدشان مالیات میگیرد. اشکال مالیات بر مصرف گسترده این است که همانند مالیات بر درآمد، انگیزه افراد برای کار و تلاش را کم میکند (چون افراد باید روی هر نوع مصرفی پول بیشتری بدهند لذا مطلوبیت مصرفی ناشی از یک واحد کارشان کمتر میشود). این را اثر تخریبی مالیات می نامیم. این وسط آقای رمزی آمد و پیش نهاد بهتری داد. رمزی نشان داد که اگر مالیات را از کالاهایی که کشش کمتری دارند بگیریم اثر تخریبی مالیات کمتر میشود. کالای کم کشش هم یعنی کالایی که مصرفش با قیمت خیلی تغییر نمیکند. سیگار و بنزین و نوشیدنیها نمونه هایی از این کالاها هستند که در اکثر جاهای دنیا مالیات سنگین روی آنها بسته میشود. (۳)
با این استدلال، عرضه بستنی بسیار گران – که بخش مهمی از گرانیاش به دلیل عوارض خیلی بالای شهری است – از زاویه توزیع درآمد و عدالت اجتماعی و تامین مالی کالاهای عمومی کار درستی است. کسی که بستنی ۳۰۰ هزار تومانی میخورد، بخشی از پولش به جیب شهرداری میرود و صرف هزینههای شهر میشود و بخش دیگری هم به مدیر و کارکنان رستوران عرضهکننده بستنی میرسد.
این نکته مهم را هم اضافه کنم که در قضیه بستنی کذایی، اتلاف منابع حقیقی چندانی نداریم. یعنی این قضیه کمی با گرانی غذاهایی مثل سوپ بزاق پرستو (که ظاهرن در آسیای شرقی طرفدار دارد) یا دنبلان زمینی کباب شده فرق میکند. در قضیه سوپ بزاق یا دنبلان زمینی، باید انرژی زیادی صرف شود تا مقدار اندکی ماده غذایی جمعاوری شود. در قضیه بستنی مورد بررسی، بخش مهمی از قیمت بالا را عوارض یا قیمتگذاری انحصاری برج تشکیل میدهد و لذا با مساله تلاش هدررفته (Wasted Effort) مواجه نیستیم (۴). متاسفانه، این بدفهمی است که خیلی از سایتهای محافظهکار مثل الف به آن دقت نکردهاند. کامنتها و نوشتههای این سایتها نشان میدهد که این تصور در گروهی از افراد وجود دارد که کسی که بستنی ۳۰۰ هزار تومانی میخورد “منابع حقیقی” به ارزش ۳۰۰ هزار تومان را به خاطر هوسش هدر میدهد. بحث اینجا نشان میدهد که اگر بحث گرانی به خاطر عوارض بالا باشد مساله این طور نیست و ما با مساله اتلاف منابع حقیقی در اقتصاد مواجه نیستیم. در اینجا قیمت بالاتر به علت عوارض اضافی است.
از دید من مساله بستنی طلایی گران نمونهای از موقعیتهایی است که در آن یک رذیلت فردی یعنی اسراف و نمایش (دقیقتر بگوییم از زاویه یک ناظر بیرونی که خارج از تجربه شخصی آن مصرفکننده خاص این طور فرض میکند) در سطح اجتماعی به منفعت برای جامعه تبدیل میشود.
پانوشت:
۱) مثلن کارشناس میتواند بحث کند که اگر در یک شهر پرجمعیت با امکانات تفریحی محدود، سیاست دسترسی همهگانی به برج پیگیری شود ممکن است صفهای طولانی تشکیل شود که زیانهای متعددی برای ساکنین به دنبال داشته باشد.
۲) البته حالتهای بینابین و ترکیب دو سیاست هم متصور است. مثل میتوان در ساعتهای غیر غذایی، نوشیدنی را به قیمت معمول عرضه کرد ولی در ساعت ناهار و شام غذا با قیمت بالا فروخت
۳) وقتی از فرض “مصرفکننده نمونه” (Representative Agent)بیرون بیاییم موضوع البته در این حد محدود نمیماند و وقتی بین افراد اختلاف درآمد وجود دارد سوال این میشود که چه طور باید مالیات ببندیم که فقرا خیلی آسیب نبییند. اگر به اصل مالیات بستن روی کالاهای کمکشش اتکا کنیم ممکن است بیشترین مالیات را روی نان ببندیم که خب بیشترین مصرفش را طبقات فقیرتر دارند.
۴) عقیده من این است که وقتی که یک مصرف “مسرفانه” نیاز به صرف منابع حقیقی زیادی داشته باشد ممکن است روی رفاه بقیه اثر منفی بگذارد چون منابع کمیاب را به سمت خودش میکشد و لذا قیمت عوامل تولید را به زیان بقیه بالا میبرد. به عنوان یک مثال بارز تاریخی، فرعون که بخش مهمی از نیروی کار کشور را صرف ساختن اهرام میکند این اثر منفی را روی بقیه دارد چون با جذب نیروی کار از بخشهایی دیگر مثل کشاورزی عملن تولید غذا را در کشور کاهش داده و رفاه عامه مردم را کم میکند.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید