حرف حکیمانهای باید باشد این گفته که “گاهی بخشی مهمی از مشکل در طرح نادرست آن مساله، خصوصا در قالب یک دوگانه (Dichotomy) است”. به نظرم دوگانه “چاه علم” در تقابل با “اقیانوس یک سانتیمتری” از جنس این دوگانههای نادقیق و گمراهکننده است که باور به وجود قطعی آن و فرانرفتن از چارچوبی که ترسیم میکند میتواند مخرب باشد.
خلاصه حرفی که میخواهم بزنم این است که فقط این دو راه پیش پای ما نیست. حداقل یک راه سوم هم هست که بیایید اسمش را مثلا بگذاریم “دریاچه عمیق” و احتمالا دنبال کردنش برای اکثریت ما هم ناشدنی هم نیست. در دفاع از این استدلال به صورت تیتروار یک سری نکات را مینویسم.
– در کاربرد معمولش، معمولا تشبیه اقیانوس یکسانتی به استراتژی خواندن فرد بیارتباط نیست. اگر فردی در حوزههای مختلف بخواند انتظار میرود که به چنین وضعیتی دچار شود ولی اگر مدت زمان زیادی را صرف خواندن در یک حوزه کند تمایل داریم که تصور کنیم که به آن چاه پرآب نزدیک میشود. احتمالا اصل حرف در برخی از حوزههای دانش صادق است ولی استثناهای زیادی هم دارد.
– در عمل همیشه تمرکز برای خواندن زیاد در یک حوزه کمکی برای رفع مشکل کمعمق بودن نیست. ادبیات برخی حوزهها (از جمله زیربخشهای متعددی از اقتصاد و فاینانس و شاخههای دیگر علوم انسانی) در کل کم جان و سطحی است. کمجانی البته لزومن با جوانی حوزه مربوط نیست و حوزههایی را میشناسیم که سالها است فعال هستند ولی بصیرت مهمی تولید نمیکنند. در این نوع رشتهها میتوان به موضوع ورود کرد و سر تا ته ادبیات “با کیفیت” آن حوزه را ظرف زمان نه چندان بلندی به پایان رساند و امهات نتایج آنرا فرا گرفت. البته میشود وقت بیشتری برای خواندن گذاشت و سالها به خواندن ادامه داد ولی وقتی مابقی ادبیات موجود آن حوزه کمکیفیت و تکراری و فکرنشده باشد این خواندنها کمک چندانی به افزایش بصیرت علمی نمیکنند. در واقع ما با یک منحنی غنای علمی مواجه هستیم که شیب آن زود هموار میشود و لذا اصرار برای جلورفتن روی منحنی آنقدر مثمر ثمر نیست.
– برعکس، تحقیق و همنشینی و مواجهه جدی با مسایل (واقعی یا نظری) بصیرتزا و عمقدهنده است. به نظرم یک اصل مهم برای فرارفتن از تله اقیانوس کمعمق، درک شکاف بین پیچیدگی جهان واقعن موجود از یک طرف و کمجانی ادبیات علمی موجود ما از طرف دیگر است. کسی که این شکاف را جدی نگیرد پیچیدگی واقعیت را به مرزهای ادبیات فرومیکاهد و درکش لزوما از متوسط ادبیات موضوع فراتر نمیرود. برعکس کسی که این شکاف را خوب میشناسد میداند که بخش مهمی از نقبش به درون مساله از دل تامل و شهود و تجربه و گفت و گو و آزمایشهایی میگذرد که جنبه ضمنی و غیرصریح و غیرمستند دارند و فقط به مدد ممارست و پایکار نشستن فردی یا جمعی فراهم میشود.
– اقیانوس بندانگشتی شدن در عین حال که یک واقعیت بیرونی است ولی در واقع یک رویکرد و یک وجه شخصیتی است که الزاما ربطی به تعداد حوزههای کاری یا میزان تمرکز یا زمان صرف شده ندارد. آدمهایی را میشناس(ی)م که کارهای متعدد ولی خوب کردهاند و میکنند. در رشته ما آدمهایی هستند که مقالات فراوان و در حوزههای حقیقتن متفاوتی دارند ولی تکتک مقالههایشان منشاء اثر شده و ارجاعات فراوان گرفته است. نفی نمیکنم که آدمهایی هم هستند که صرفا روی یک موضوع مشخص ماندهاند و منشاء اثر شدهاند ولی میخواهم بگویم تاثیرگذاری محدود به این نوع از دانشمندان نبوده است. در نگاه اول ممکن است دانشمندان گروه اول اقیانوس کمعمق به نظر برسند ولی واقعیت کارهایشان آنها را تبدیل به دریاچههای عمیق میکند.
اگر بخواهیم بر اساس مشاهدات سرانگشتی نتیجه سریع بگیریم، اینهایی که همزمان هم دریاچه هستند و هم عمیق: مبانی حوزه علمی خود را درست و دقیق میدانند و بعد آنرا با جدیت و نظم فکری در حوزههای مختلف به کار میگیرند، عادت دارند تا با جوابها و نتایج دمدستی خودشان و بقیه راضی نشوند و تردید کنند، از ذهنشان در هر لحظه از زمان کار بیشتری بکشند، گوششان را برای شنیدن انتقادات دیگران باز بگذارند و شاید مهمتر از همه دچار خودشیفتگی علمی نشوند.
– دیدهام که اینجا و آنجا کسانی اقیانوس یکسانتیمتری شدن را جزو (متوسط) خصوصیات فردی ایرانیها میدانند. شاید این بخشی از ماجرا باشد، شاید هم نباشد ولی نکته مهمی که فروکاستن ماجرا به خصوصیت فردی از آن غفلت میکند نقش شرایط محیطی در فراتر بردن فرد از این وضعیت است. یک محیط جدی و با انتظارات بالا و حساس به خطا و بیدقتی و در عین حال آموزنده، یک اقیانوس یکسانتیمتری بالقوه را راحتتر به سمت دریاچه شدن سوق میدهد تا فضای اجتماعی/فکری که این فرصت را در اختیار فرد نمیگذارد و او را رها میکند در عمق بندانگشتش غرق شود.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید