قبلن در مورد اثر بویینگ یا هزینه ریخته صحبت کردهام. دن گیلبرت استاد روانشناسی هاروارد در این سخنرانی جذابش در تد مثالی مربوط به همین مساله (البته از زاویهای کمی متفاوت) را مطرح میکند که موضوعش همانند پست چند سال پیش من در مورد سینما و کنسرت رفتن است. اول مثال گیلبرت را دوباره مطرح میکنم و بعد موضع خودم را میگویم که به نوعی نقدی است بر مثال گیلبرت.
فرض کنید بلیط گرانی برای تماشای یک کنسرت خریدهاید به قیمت مثلن ۵۰۰۰۰ تومان. وقتی میرسید دم کنسرت میبینید که بلیط را گم کردهاید. بلیط اضافی هم به راحتی برای خرید موجود است. چند نفر از ما حاضریم یک ۵۰۰۰۰ دوباره بدهیم و کنسرت را تماشا کنیم؟ احتمالن X درصد.
حال فرض کنید که وقتی میرسید دم کنسرت میبینید که بلیط سرجایش است ولی یک چکپول ۵۰۰۰۰ تومانی که در جیبتان داشتهاید را گم کردهاید. (این را گیلبرت نمیگوید ولی فرض کنید میتوانید بلیط را راحت پس بدهید و همه پولش را بگیرید). چند درصد ما با وجود گم شدن چکپول حاضر هستیم همچنان در کنسرت شرکت کنیم؟ شاید Y درصد از ما.
به احتمالن زیاد عدد X خیلی کوچکتر از Y خواهد بود. یعنی احتمالن عده کمتری از ما حاضریم دوباره پول بدهیم و بلیط مجدد بخریم ولی عده خیلی بیشتری از ما (علیرغم ناراحتی از گمشدن پول) کنسرت را تماشا خواهیم کرد. نکته مهم این است که به لحاظ خروجی این دو موقعیت دقیقن یکسان هستند! اگر شک دارید چرا که یکسان هستند به این فکر کنید که دو تکه کاغذ در جیبتان دارید که یکی بلیط کنسرت و دیگری چکپول است و هر دو ۵۰۰۰۰ تومان ارزش دارند (پس از دید مالی عملن یک چیز حساب میشوند هر چند اسمهای مختلفی دارند). در موقعیت اول کاغذ اول گم شده و دومی هست. در موقعیت دوم کاغذ دومی گم شده و اولی هست. در هر دو موقعیت میتوان با دادن کاغذ باقیمانده در جیب (بلیط یا پول) به متصدی بلیط کنسرت را تماشا کرد و آخر شب هم هیچ کدام از کاغذها را در جیب نداشت.
از دید تئوری تصمیم رفتاری، تفاوت در مقدار X و Y نشانگر رفتارهای (شبهغیرعقلانی) است که در آن مواردی مثل وضعیت پیشین (Status Quo) یا هزینههای بیارتباط به تصمیم فعلی (Sunk Cost) یا شیوه بیان مساله (Framing Effect) وغیره روی تصمیم ما تاثیر میگذارند. لذا تمایل داریم تا این تاثیرات را به عنوان انحراف از تصمیمگیری عقلانی تلقی کنیم.
حالا نقد من اینجا وارد میشود: ادعای من این است که شاید این نوع رفتارها آنقدر که به نظر میرسند غیرعقلانی نباشند! به مثال بلیط کنسرت برگردیم. از دید ریاضی دو موقعیت یکسان هستند ولی افراد رفتارهای متفاوتی در آنها بروز میدهند که من آنرا نشانهای از “پایبندی به انضباط مصرف” مینامم.
استدلال من بر این اساس استوار است که میتوانیم فرض کنیم که افراد چون نمیتوانند هر لحظه قیمتهای نسبی کالاهای مختلف را دریافت کرده و مساله بهینهسازی مصرف حل کنند از قواعد حسی (Heuristic) برای تخصیص وقت و پول به مصارف مختلف استفاده میکنند. یکی از این قواعد حسی تعیین یک سقف (و شاید کف) برای سهم مصارف مختلف در زندگی روزمره است. به این ترتیب کسی که مبلغی را برای کنسرت هزینه کرده است دوست ندارد که با خرید مجدد یک بلیط سهم این هزینه خاص را بالا ببرد. هر چند از دید ریاضی اگر مساله بهینهسازی را یکبار دیگر حل کنیم (با این تفاوت که بودجه فرد به اندازه ۵۰۰۰۰ تومان کمتر شده است) ممکن است به این جواب برسیم که باید یک بلیط جدید خرید ولی حفظ انضباط رفتاری حکم میکند که از تکرار این هزینه خودداری کنیم.
در وضعیت دوم که بلیط سرجایش بود و پول گم شده بود ما اثر درآمدی را داریم (بودجه باقیمانده فرد برای ماه کمشده است). فرد همچنان میتواند با فروش بلیط بودجهاش را به حالت قبل برگرداند و دوباره مساله را حل کند و احتمالن جواب بهینه همانند مورد قبلی این است که بلیط کنسرت بخرد. با این تفاوت که در این مساله بلیط کنسرت فقط یکبار خریداری میشود و لذا قاعده انضباط مصرف نقض نمیشود.
شاید این فرضیه من بتواند برخی رفتارهای روزمره را توضیح دهد که در آنها علیرغم داشتن وقت یا پول کافی برای مشارکت در یک فعالیت همچنانجذاب (یعنی با مطلوبیت حاشیهای همچنان بالا) حاضر نمیشویم آنکار را بکنیم و به نظرم به درستی استدلال میکنیم که “دیگر بس است”
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید