دلتنگیهای بهاری
یکی از زیباتری سخنرانیهایی که شنیدهام آن باری بود که اکبر گنجی اومد دانشگاه و در مورد خاتمی، ناگی و دوبچک صحبت کرد. حیف که بهار تهران هم مثل بهار پراگ کوتاه بود. هر چند من فکر میکنم بهار واقعی تهران درست یکی دو سال قبل از دو خرداد بود. با آمدن دوم خرداد آن بهاری که داشت در پشت صحنه جوانه میزد ناگهان پژمرد. آنها که آن سالها درگیر کارهای سیاسی و فرهنگی بودند میتوانند به خاطر بیاورند که پرنشاط ترین دوره فکری در ایران همان دوره بود. مرکز تحقیقات استراتژیک، حلقه کیان، مجله کیان، عصر ما، آدینه، جزوههای بشریه، مقالههای محسن کدیور، دفتر مطالعات فرهنگی، حرفهای توی کوهنوردیها، هفته نامههای بهمن و بهار، نامه یوسفعلی میرشکاک و … چیزهایی بود که من هرگز مشابهش را بعد از دوم خرداد ندیدم. یادم است همان موقع با بهنود در مورد کمبود آزادی حرف میزدیم. گفت: اندیشه در ایران در فضای آزاد رشد نمیکند، سال ۵۷ تا ۶۰ آزادترین سالها در ایران بود و چیزی خلق نشد. درست بعد از آن بود که شاملو شاهکارش را سرود: «دهانت را میبویند … ». پارادکس عجیبی است و بازی است که در تاریخ ایران تکرار شده است. بعد از انقلاب مشروطه، بعد از شهریور بیست، بعد از بهمن پنجاه و هفت و بعد از دوم خرداد. هر جا که آزادی بوده انرژیها مصروف شادی ناشی از آزادی شده و اندیشیدن واقعی اولین چیزی بوده است که فراموش شده است. شاید بیدلیل نباشد که در تاریخ ما اندیشههای بزرگ از حجرهها و از اتاقهای تنگ و تاریک بیرون آمده است. از جایی که روزمرگی و قیل و قال نیست. سختی است و تنهایی. الان که فکر میکنم به نظرم میآید بعد از هشت سال از مصرف کردن ایدهها بازهم به پرده نشینی نیاز داریم. این جمله عجیب انگار زبان حال ما در ایران است :
“Freedom is Boring, Censorship is Fun”
دیدگاهتان را بنویسید