سرمقاله امروز دنیای اقتصاد را در دفاع از ایده ریاست اقتصادانان بر بانک مرکزی نوشتهام. (وقتی سرمقاله را ارسال کردم هنوز انتصاب دکتر نوبخت قطعی نشده بود).
*********
فعالان اقتصادی منتظر هستند تا رییس جمهور دو نفر از مهرههای کلیدی اقتصادی دولت یعنی رییس بانک مرکزی و رییس سازمان (محتمل) مدیریت و برنامهریزی را در روزهای آتی معرفی کند. گمانهزنیها در مورد گزینههایی که برای ریاست بانک مرکزی مطرح هستند نشان میدهد که انتخابگر این مدیر کلیدی اقتصاد به نوعی بین گزینههای «بانکی» و «اقتصادی» در حال تامل است.
اتفاقا همین دو روز پیش خبر انتصاب پروفسور راجان استاد مطرح و ممتاز دانشگاه شیکاگو به ریاست بانک مرکزی هندوستان اعلام شد که در دل خودش درسهایی برای کشور ما دارد. راجان فارغالتحصیل دکترای اقتصاد مالی از دانشگاه MIT است و در طول ۲۰ سال گذشته مقالات بسیار مهمی در حوزههای مختلف اقتصاد مالی نوشته است. از جمله مقالات بسیار معروف او معروف مقاله پیشرویی بود که برای اولین بارشواهد تجربی در مورد رابطه توسعه بازارهای مالی و رشد اقتصادی را ارائه کرد. سیاستمداران هندی تصمیم گرفتهاند تا در میانه یک جنگ سیاسی در کشور یکی از برجستهترین اقتصاددان هندیتبار دنیا را به خدمت بگیرند تا با تخصصی که در زمینه نگاه کلان و نظریهمحور به کارکرد نظام بانکی و مالی و تاثیرات کلان آنها دارد هدایت این بخش را برعهده بگیرد.
این ذهنیت در مورد رییس بانک مرکزی باید در کشور ما هم روی آن تاکید شود و گفته شود که رییس بانک مرکزی باید یک متخصص برجسته اقتصاد کلان یا کلان مالی (Macro-Finance) باشد. بانک مرکزی صندوق تامین مالی دولت از طریق خلق اعتبار نیست و رییس بانک مرکزی نیز قرار نیست صرفا مستوفی و خزانهدار ارزی دولت و کشور باشد (هر چند متاسفانه در سالهای اخیر رییس بانک عملا به این نقش تنزل پیدا کرده بود). بانک مرکزی مسوول مدیریت ارزش و اعتبار پول ملی و نظام بانکی است و پول و نظام بانکی در دنیای مدرن در واقع نقش روغنکاری٬ روانسازی و گاه خنککنندگی عملیات اقتصادی در کشور را بر دوش میکشد. این نقش روغنکاری و روانکاری صرفا وقتی درست ایفا خواهد شد که رییس بانک درک ذهنی درست و عمیقی از شیوه کار ماشین اقتصاد داشته باشد.
برای روشنتر بحث مثالهایی از چالشها و تصمیمهای مهم که رییس بعدی با آنها مواجه خواهند بود میآوریم:
کشور تورم همراه با رکود را تجربه میکند. بانکها با مساله بدهیهای معوق مواجه هستند و هر تصمیمی از طرف بانک مرکزی برای حل این معضل مستقیما میزان عرضه اعتبارات توسط این بانکها را تحت تاثیر قرار میدهد. رییس بانک مرکزی باید مدل روشنی از کارکرد اقتصاد ایران در ذهن داشته باشد تا بتواند پیامدهای سیاستهای پولی و مداخله در مقررات بانکی بر روی عملکرد اقتصاد کلان را درست ارزیابی کند.
مساله بسیار مهم دیگر موضوع مدیریت ارزی در سالهای آینده است. رییس بعدی بانک مرکزی باید تصمیم جدی برای تعیین نرخ جدید ارز و تعیین سیاستهای ارزی با هدف حذف بازارهای موازی و تکنرخی کردن ارز اتخاذ کند. تعیین نرخ درست ارز و سیاستهای بهینه برای تنظیم نرخ فقط در چارچوب درک درستی از رفتار بازار ارز٬ تجارت خارجی کشور و تاثیرات کلان نرخ ارز ممکن است.
بانک مرکزی سیاستهای خود را عمدتا از مسیر نظام بانکی اعمال میکند و لذا شناخت درست از مکانیسم کار نظام بانکی هم برای رییس این بانک الزامی است. در حالت ایدهآل رییس بانک مرکزی باید اقتصاددانی باشد که در دل نظام بانکی هم تجربه داشته باشد. مارک کارنی رییس بانک مرکزی انگلیس دکترای اقتصاد از آکسفورد دارد ولی پیش از رسیدن به ریاست بانک مرکزی سالها در بانکهای خصوصی مثل گلدمن ساکس در حوزههایی که نیاز به تخصص کلان دارند کار کرده است. متاسفانه بیشتر عملکرد بانکی در کشور ما در بخش بانک تجاری و عملیات اعتباری خلاصه میشود و بانکهای تخصصی و سرمایهگذاری که نیازمند تخصص اقتصادی هستند وجود نداشتهاند تا چنین اقتصاددانی تربیت شوند.
با این حال میتوان همچنان بین دو گزینه «بانکدار غیراقتصاددان» و «اقتصاد کلاندان غیربانکی» مقایسه کرد و دید که اقتصاددان نبودن رییس بانک مرکزی و تخریب هر چه بیشتر اعتبار این نهاد و رییس آن میتواند هزینههای بالاتری برای کشور داشته باشد تا برعکس آن.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید