۱) چند سال پیش در یک سری کارگاه مربوط به جهانی شدن شرکت کرده بودم و البته تا آنروز حتی یک مقاله هم راجع به جهانی شدن نخوانده بودم. بحث یکی از جلسات راجع به این بود که فرهنگهای دیگر دارند فرهنگ ملی و هویت ما را از بین میبرند و چه باید کرد و از این جور حرفها و دوستان داشتند انواع نظرات مدرن و پست مدرن جامعهشناسی و علوم سیاسی و مردمشناسی و مطالعات فرهنگی را مطرح میکردند. من گفتم که این حرفها و نظریهها را نمیفهم. ولی قضیه را این طور میفهمم که جهانی شدن چیزی نیست جز گستردهتر شدن دایره انتخاب شهروندان در حوزههای مختلف فرهنگ و اقتصاد و با منطق خیلی سادهای میشود فهمید که با افزایش دامنه انتخاب آدمها، مطلوبیتشان کمتر از حالت قبلی نمیشود.
۲) همان جا مثال زدم و گفتم که فیالمثل کسی مردم را مجبور نمیکند که همبرگر بخورند. اگر همبرگر به اشکنه ترجیح داده میشود حتما دلیلی دارد و موردی هم ندارد که ما دلنگران بیرونق شدن بازار اشکنه باشیم. این منطق همیشگی تاریخ است که چیز بهتر به چیزهای قبلی ترجیح داده شود. به نظر خودم حرف خیلی ساده و بدیهی زده بودم ولی سخنران -دکتر حسین سلیمی- از این حرف من خیلی خوشش آمد و یادم هست که از این نوع روش تحلیل قضیه تمجید کرد. برای خودم عجیب ولی هیجانانگیز بود. این اولین باری بود که در یک محفل عمومی یک مساله اجتماعی را با روش خاص خودم تحلیل کرده بودم.
۳) به نظرم میرسد برای تحلیل مسایل اجتماعی حداقل دو رویکرد متفاوت وجود دارد. یکی رویکردی که مساله را از طریق آوردن مثال و عدد و رقم و شواهد تاریخی و بیان تئوریها و نظرات شخصیتها و تمرکز روی جزییات و روشهایی از این دست بررسی میکند و یکی هم رویکرد مورد علاقه من که شاید نوعی نگاه استعلایی است. روش من این است که خود را از شلوغی و جزییات مساله بیرون بکشی و سعی کنی منطق کل ماجرا را در قالب یک تحلیل ساده و روشن بیان کنی و بعد با زبانی که برای همگان قابل فهم است بررسیاش کنی. نکته اصلی البته همین یافتن و جمعبندی منطق مساله است.
۴) با این روش البته میدانیم که داریم «مدل» میسازیم و لذا همیشه کارمان نقص دارد ولی چون ماجرا را ساده میکنیم و از پیچیدگیهای ظاهری آن کم میکنیم و به منطق بنیادین قضیه کار داریم امکان نقد و بحث و گفتگو و اضافه کردن منطقهای جدید و حذف کردن جاهای نادرست وجود دارد. این را هم بگویم که یک خصوصیات مهم رویکرد مورد علاقهام این است که برچسب «علمی» اصلا و ابدا بهش نمیچسبد و اصولا هم فکر میکنم ادعای تحلیل علمی داشتن یعنی فرار از بیان منطق مساله و پنهان شدن پشت نظریههای بعضا توخالی. رویکرد مورد علاقه من رویکرد «عقل سلیم» است.
۵) بحثهایی که با صالح صحابه و احمد سیف و سیما شاخساری و بقیه دوستان میکنیم و نوشته اخیر علی سرزعیم تازگیها من را به شک انداخته است که نکند این رویکرد روشی مناسب یا جامع برای برخورد با مسایل اجتماعی نیست. من این رویکرد را از فلسفه علم و فلسفه دین و البته اقتصاد خرد آموختهام و دارم با تعمیم دادن آنرا برای بررسی انواع مسالههای اجتماعی به کار میگیرم. باید بگویم که ذهنم جوری شکل گرفته که از این کار گریزی ندارم. شاید برخی دوستان بدانند که تا مرز جامعهشناسی خواندن رفتم و با وجود علاقه خیلی شدید به دلیل همین تفاوت منطق ذهنی نتوانستم فضای علمی این رشته را تحمل کنم.
۶) حالا از خودم و شما میپرسم که آیا کار اشتباهی میکنم؟ آیا منطقم زیادی صفر و یکی است؟ آیا مسایل اجتماعی نگاه دیگری میطلبند؟ آیا باید در مسایل اجتماعی کمی نرمتر بود و از دقت خشن و ریاضیاتی بحثهای فلسفی دوری کرد؟ آیا گریزانی من از رویکردهای خطابهای در علوم اجتماعی کاری اشتباه است؟ نمیدانم. فعلا کل قضیه برایم سوال بزرگی است. فقط این را میدانم که «دقت» و «روشنی» و «سازگاری درونی» برایم همچنان بسیار مهم هستند و نمیتوانم نادیده بگیرمشان.
دیدگاهتان را بنویسید