فکر کنم این یک روند برای شما هم پیش اومده باشه که هر چی مقطع تحصیلی می ره بالاتر آدم جدی تر درس می خونه. برای من که کاملا این طوری است.
دانشجوی لیسانس که بودم اکثریت مطلق درس ها دو در می شدند. تمرین تقریبا هیچ وقت تحویل نشد و بیش از ۳۰% درس هام را با صفر جلسه حضور سر کلاس پاس کردم. یعنی چهره استاد را سر جلسه امتحان دیدم. شب امتحان جزوه گرفتن یا کتاب خوندن و فردای امتحان هم همه مطالب را فراموش کردن نتیجه طبیعی این مدل درس خوندنی بود.
فوق لیسانس وضع فرق کرد. تقریبا اکثر درس ها را با جدیت خوندم و معدلم هم از دوره لیسانس کلی بالاتر رفت. یک دلیل مهمش این بود که بر خلاف دوره لیسانس که اصلا نمی دانستم قرار است چه کاره شوم و کدام درس عملا مورد نیازم خواهد بود – در عمل هیچ کدامش را به کار نگرفتم – توی فوق لیسانس آدم به کار و مسیر شغلی نزدیک تر است. لذا من هر درسی که می خواندم خودم را توی جلسه کاری مربوط به آن موضوع حس می کردم و تصور می کردم اگر بیسواد باشم یا کار گیرم نمی آید یا کارم آبکی می شود و لذا جدی می خواندم.
حالا این دوره جدید قضیه دیگه خیلی ناجور شده. تمام کلاس هام را مرتب می رم. تمام تمرین های کتاب را حل می کنم. هیچ سطری از کتاب را نفهمیده رد نمی کنم و یا وقتی نمی فهمم همش در نگرانی و هراسم. برای هر درس چند تا کتاب می خونم و خلاصه کلی بچه درس خون هستم. به این دلیل ساده که این دفعه حس می کنم که تا چند سال دیگر باید همین مطالب را خودم درس بدم و این خیلی ترسناکه. هر وقت که سر کلاس هستم خودم را جای استاد تصور می کنم و فکر می کنم اگر حتی یک مساله یا فرمول از درس را بلد نباشم چقدر مایه تمسخر دانشجوها قرار می گیرم. یاد استادای بیسواد که می افتم از ترس این قضیه هم که شده مجبورم حسابی درس بخوانم.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید