علم اقتصاد مدرن بر چند فرض اساسی محدود بنا شده است:
۱) آدمها عقلانی هستند. به این معنی که اگر الف را به ب و ب را به ج ترجیح دهند الف را به ج ترجیح میدهند.
۲) آدمها دایما در پی بیشینه کردن رضایت خود در چارچوب امکانات محدودشان هستند لذا دایما سبدی از مصرف را انتخاب میکنند که از تمام سبدهای ممکن دیگر برایشان لذتبخشتر باشد.
۳) رضایت آدمها از مصرف یک واحد اضافی کالا با بالا رفتن مصرف کم میشود. یعنی لیوان اول یا دوم نوشابه لذت بیشتر از لیوان پنجم یا دهم ایجاد میکند.
۴) بنگاهها در پی بیشینه کردن سود خود هستند. در این چارچوب دایما به این فکر میکنند که باید چه چیزی تولید کنند و به چه قیمتی بفروشند و از چه طریقی این تولید را انجام دهند که بیشترین سود را برای آنها تولید کند.
همانند هر علم دیگری این فروض سادهکننده هستند یعنی در دنیای عمل مقداری انحراف تصادفی از آنها مشاهده کنیم و کسی منکر آن نیست – ضمن اینکه اقتصاددانها و کسانی مثل روانشناسان دایما در پی ارزیابی اعتبار این فروض در دنیای واقعی هستند- ولی به نظر میرسد از بقیه فروض رقیبی که میتوان پیشنهاد کرد جامعتر و قابل دفاعتر و معقولتر هستند و قابلیت بیشتری برای توضیح دادن رفتار آدمها به صورت عمومی دارند. از موردهای استثنایی بگذرید. اگر بخواهید رفتار آدمها را در شرایط معمول و عادی توضیح بدهید آیا این فرضیات را قبول میکنید؟ اگر قبول ندارید چرا؟ چه فرضی پیشنهاد میکنید که معتبرتر باشد.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید