حسین درخشان در وضعیت ناجوری قرار گرفته است. تقریبا می توان گفت که بین آدم های جدی اعتبار چندانی ندارد و حالا که دارد در جنگی که از سر بی فکر نوشتن راه انداخته بود می بازد دست به ابتکاری می زند که شبیه چیزی است که در استراتژی نظامی اصطلاحا بهش می گویند فرار به جلو. یعنی سعی می کند با ساختن حرفی غیرقابل باور، خود را در موقعیت جدیدی قرار دهد که شاید از آن وضعیت قبلی خلاصی یابد. این رفتار را بیش از همه در کودکان دیده ایم که چون تجربه و پیچیدگی بزرگان را خبر ندارند دلایلی می آورند که نادرست بودنش برای بقیه مثل روز روشن است ولی خود طرف این احتمال را می دهد که دیگران حرفش را بپذیرند.
با این همه نمی خواهم دو رویی پیشه کنم و حرف هایی از این دست بزنم که مثلا آدمی مثل هودر بی ارزش تر از آن است که برایش وقت بگذاریم و خوب یا بد در موردش حرف بزنیم. اتفاقا من فکر می کنم که باید به پدیده ای به اسم هودر پرداخت چرا که بازتابی دیدنی از گوشه هایی از وضعیت خود ما است.
۱) نوشته های هودر دقیقا مدل ایده آل نوشته ای است که جامعه ما می پسندد. نوشته ای که تکلیف یک موضوع بزرگ را در چند سطر معلوم کند بی آن که روی موضوع ریز شود یا اصلا صلاحیت اظهار نظر داشته باشد. در این مدل نویسنده و خواننده صرفا حسی کلی از موضوع دارند- گاهی حتی این را هم ندارند- و با این حال به خود حق می دهند که قضاوت کنند بی آن که چیزی دقیق در مورد جزییات و پیچیدگی های مساله بدانند.
۲) هودر سمبل سهل جویی رایج در جامعه ما است. گوشه امنی را که آدم های جدی به خاطر کم اهمیت بودنش به آن بی توجه اند به عنوان حوزه کار انتخاب کنید و با زحمت کمی زندگی تان را بچرخانید و مطرح شوید و سفر کنید و الخ. البته خودتان می دانید که کل ماجرا کمی به بازی شبیه است لذا گاهی به فکر می افتید که برای آینده تان کاری بکنید.
۳) هودر متخصص مسایل فنی وبلاگ که اتفاقا این چیزها را خوب می فهمد چون کمی معروف می شود فیلش یاد هندوستان می کند و به نظرش می رسد که می تواند راجع به چیزهای بی ربط به خودش هم همان قدر دقیق نظر بدهد. آخرش می شود این نوشته های خنده دار یکی دو سال اخیرش. آیا این خصلت بسیاری از روشنفکران روزنامه گرای ما نیست که در باب هر چیزی حرف می زنند؟ به عنوان نمونه فریبرز رییس دانا را نگاه کنید.
۴) هودری که در محدودیت بوده لذت و ارزش آزادی را درک می کند پس تلاش می کند تا تلاشش برای جبران عقب ماندنش از قافله را با اشاره های مداوم به لذت های ممنوعه به بقیه نشان دهد.
۵) از یک دید فرویدی هودر دچار عقده زبان ندانستن است به این خاطر دایما در دیگران دنبال چنین عیبی می گردد تا کمی خیالش از بابت خودش راحت شود.
۶) به طور متوسط از هر چهار حرفش یکی آن قدر پرت است که از فرط بی ربط بودن خون ملت را به جوش آورده و سر و صداشان را در می آورد و آن وقت هودر و طرفدارانش به نظرشان می رسد که حرف مهمی زده شده است. درست عین ماجرای انکار هولوکاست.
۷) نان خوردن هودر از راه ارائه تصویر کلیشه ای از ایران به غربی ها است. کلیشه هایی که تنها تفاوتش با کلیشه های موجود نشاندن ۵% مرفهین شمال شهر به جای ۵% مذهبی های تندرو جامعه است. از قبل ایران نان خوردن عادت رایج خیلی از اساتید مقیم خارج است که کارنامه پژوهشی شان را از طریق تحقیق های سهل و ممتنع در زمینه مسایل ایران پر می کنند.
۸) و دست آخر این که هودر نمونه کامل هر دم به راهی بودن و متمرکز نبودن است. یک روز پروژه اش اسراییل است، دفعه بعد اسپانیا و روز بعد را خدا می داند. مهم این است که هیچ کدام را نباید جدی گرفت چون می دانیم که فقط حرفی است که زده می شود.
با این همه یک چیز هست که در هودر هست و هنوز صد در صد به جامعه ما سرایت نکرده است. هودر بی نزاکت است. در نوشته های زیر لینک ها به بقیه توهین آشکار می کند یا مثلا در رادیو اش می گوید « اگر خنگید و شماره یادتون نمی مونه دوباره تکرار کنم» ظاهر حس باحال بودن از طریق رها کردن زبان هنوز عادتی همه گیر نشده و امیدوارم هرگز نشود.
من هر وقت که به سایـت حسین درخشان نگاهی می اندازم یادم می آید که خودم هم ممکن است مثل او باشم. او فقط بی خیال تر است و این خصلت ها را بیشتر بازتاب می دهد. خصوصا گاهی که بعدا به نوشته ام نگاه می کنم به خودم می گویم باز مثل هودر نوشتی.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید