چند روز پیش یادداشتی در نقد نوشته دکتر غنینژاد گرامی در سرمقاله «دنیای اقتصاد» که با رویکرد «مهندسی» به اقتصاد مخالفت کرده بود نوشتم و از اقتصاد جریان اصلی و نقش اقتصاددانان در شکلدهی به بازارها و رفع شکست بازار دفاع کردم. درست دو روز بعد از آن خودم سرمقالهای در «تعادل» نوشتم و سیاست مالیات ۷۰ درصدی بر درآمد پزشکان را به عنوان سیاستی «مکانیکی» (بخوانید مهندسی) نقد کردم. تناقض ظاهری این دو یادداشت پشت سر هم ممکن است خواننده را دچار گیجی یا سوال کند که پس بلاخره موضع نویسنده چیست؟ آیا منتقد رویکرد مهندسی/مکانیکی به اقتصاد هست یا نه؟ اگر هست پس از چه منظری مقاله دکتر غنینژاد را نقد کرده است؟
به نظرم این تضاد ظاهری فرصت خوبی است تا برخی اختلافهای نظری بین «اقتصاد جریان اصلی» و «اقتصاد اتریشی» در برخی ابعاد شکافته و برجسته شود و بحثهای بیشتری حول آن صورت بگیرد. هر چند که دو جریان در بسیاری از مباحث سیاستگزاری و رسانهای در کشور ما با هم متحد و هم سو هستند ولی در آبشخورهای نظری با هم تفاوتهایی دارند که گاهی در شکل اختلاف نظرها و نقدهای این هفته بروز میکند.
ابتدا ببینیم که موضع مشترک دو جریان چیست؟ هر دو جریان متفقا منتقد رویکرد «مکانیکی» به اقتصاد خواهند بود. منظور از رویکرد مکانیکی یعنی سیاستگزاری و توهم تغییر در وضع جامعه بدون در نظر گرفتن «پاسخهای درونزای» عوامل. در مثال مالیات پزشکی، نشان دادیم که نگاه مکانیکی و عدم لحاظ کردن واکنشهای مختلف پزشکان به مالیات بالاتر چهطور ممکن است منجر به سیاستی بیاثر و ناکارا شود. یک اقتصاددان اتریشی هم در این نقد احتمالا همراه ما خواهد بود.
پس در این بعد که در نظامهای اجتماعی (و مشخصا اقتصاد) با عاملهای «هوشمند» و «هدفمندی» طرف هستیم که رفتار خود را طوری بازتنظیم میکنند که در پاسخ به سیاستهای جدید همچنان در نقطه بهینه جدیدی باقی بمانند اختلافی بین دو رویکرد نیست. بسیاری از خطاهای سیاستگزاری در ایران متاسفانه از عدم توجه به این موضوع ساده ناشی میشود و منجر به سیاستهایی بیاثر یا حتی بدتر از آن کاهش دهنده کارایی میشوند و هر دو جریان در نقد قاطعانه چنین سیاستهایی موضع مشترک دارند.
اختلاف ولی در قدم بعدی شروع میشود: اقتصاد جریان اصلی معتقد است که حال که میدانیم که سیستمهای اقتصادی واکنش درونزا دارند، دینامیک همین واکنش را هم مدل کرده و سیاستها را «با لحاظ کردن پاسخ دینامیکی سیستم» طراحی کنیم. رویکردی که خصوصا بعد از «نقد لوکاس» در اقتصاد جریان اصلی برجسته است. به زبان نظریه کنترل، باور ما این است که این سیستم هوشمند ولی کنترلپذیر است، ولی تابع تبدیل خیلی پیچیده (و به لحاظ ساختاری مانا) دارد که باید به کمک ریاضیات، آمار، دادهها و اخیرا مطالعات آزمایشگاهی و رفتاری آنرا بهتر و بهتر شناخت و سیاستها را با لحاظ کردن این تابع تبدیل بهبود داد. هر چند در بسیاری از حوزهها ما هنوز از این شناخت دقیق دور هستیم ولی منطقا قادر به شناخت و مدل کردن آن هستیم.
ٔدر مقابل اقتصاد اتریشی همین تلاش اقتصاد جریان اصلی را «توهم» میداند. از دید اکثریت اتریشیها «تابع تبدیل» نظامهای اجتماعی-اقتصادی یا قابل شناخت نیست یا آنچنان متغیر و پویا است که اصولا تخمین مکان یا زمان قبلی آن هیچ ارزشی برای سیاستهای لحظه یا مکان بعدی ندارد. اتریشیها معتقدند که کنش انسانی چنان مقوله پیچیدهای است که معنی آن گاه فقط در لحظه رخ دادن منکشف میشود و ناظر بیرونی هم قادر به درک و مدلسازی آن نیست. در نتیجه این مکتب بیش از آنکه روی تخمین سیستم متمرکز باشد، روی بررسی نهادهایی مثل «بازار» و مکانیسمهایی مثل «قیمت» متمرکز است که از دید آنها بیشترین امکان انکشاف، انتقال اطلاعات و تعامل بین میلیونها عامل انسانی را فراهم میکند. از دید اتریشیها هر قدمی برای تحمیل نظم بیرونی به این بازار عملی «مهندسی» و محکوم به نقد و شکست است. به این خاطر اتریشیهای کلاسیک و ارتودکوس معمولا ناقد جدی کاربرد ریاضیات در اقتصاد و مشخصا «اقتصادسنجی» هستند. این یکی از دلایلی است که علیرغم شهودهای مهمی که این رویکرد پیشنهاد میکند، مقالههای چندانی از اقتصاددانان اتریشی در ژورنالهای رایج علم اقتصاد نمیبینیم.
یک اقتصاددان پخته جریان اصلی، اصولا یک اقتصاددان «دو دست» (On one hand; on the other hand) است: یعنی معمولا خروجی یک سیاست را منوط به دانستن مقدار یک سری پارامتر (مثلا کشش عرضه و تقاضا) میداند و محتمل است که بگوید تحت مقدار X چنین میشود و تحت مقدار Y عکس آن. در مقابل چنین جنس گزاره مشروط و عدد-محوری را از یک اقتصاددان اتریشی کمتر میشنوید. اتریشیها اصرار دارند که تحلیل اقتصادی فقط باید بر گزارههایی استوار شود که به صورت پیشینی کاملا درست هستند و در نتیجه به جای تحلیل آماری و عددی بر یک فرآیند استدلال عقلانی و استنتاجی متکی هستند.
به عنوان مثال عملی برای جمعبندی بحث، اقتصاد جریان اصلی سعی میکند با مدل کردن رفتار «آیندهنگر» و «دینامیکی» بنگاهها، خانوادهها، واسطههای مالی و دولتها و «لحاظ کردن پاسخ آنها به سیاستهای پولی» نهایتا به سیاستی بهینه مثلا برای سیاست پولی و نرخ بهره برسد. از نظر اتریشیها هر تلاشی از این جنس در راستای «مهندسی» اقتصاد است و وضع را بدتر میکند. به این خاطر مثلا در یادداشت آقای دکتر غنینژاد تلاش برای تطبیق نرخ بهره با تورم عملی عبث و غلط خوانده شده بود.
بازگشت
سلام معلم بزرگوار
ابتدا جسارت من را به صراحتم ببخشید که “استاد” خطاب نکردم، استاد دقیقا برایم مفهومی مکانیکی یا بهتره بگم استاتیکی دارد تا داینامیک و استاد کسی است که در انتهای مسیر “ایستاده و ساکن” است.
واقعیت آنقدر که من اقتصاد را فهمیدم و ترجیح میدهم شاگرد رشته سیستمهای اقتصادی-اجتماعی باشم تا دانشجوی آن، نگاهم به شخصی مثل آقای سرزعیم نزدیک تر است.
شاید این دو مفهوم به نوعی لازم و ملزوم و به تعبیر شما دو دست باشند. بنظرم نگاه سلسله مراتبی به آنها میتواند مفید باشد.
ولی فکر میکنم فضای اقتصاد کشور ما بیشتر به مدلسازی ریاضی سوگیری دارد، ار این رو نگاه به مکتب اتریشی مغفول مانده است. تفاوت آنها برای من چیزی مثل تفاوت “خرد و دانش” است. سنگ بنا دانش، خرد است. بهتر است ارجاع دهم به دوست شما و معلم من در کتاب نشت نشا:
“و البته تفاوتی هست میان علم و حکمت که چنین باید مراقب بود در اخذ علم که از چه کسی فرا میگیری اش اما حکمت حقیقت علم است، پس:”حکمت را ولو از منافق بگیر” و خیال همه تخت که در متون دانشگاهی حکمت را درس نمیدهند..”
فکر میکنم اقتصاد، نیاز به نگاه سیستمی و میان رشته ای دارد، و اگر با فرض محال بتوان یک رشته را به آن مرتبط دانست، بنظزم آن رشته ریاضیات نیست (چون مهندسی مکانیک خوانده ام، فکر میکنم محق باشم که این عقیده را داشته باشم)، شاید جامعه شناسی به آن نزدیکتر باشد.
آنالوژی خوبی بین این بحث و تفاوت “تفکر سیستمی” و “سیستم داینامیک” به ذهنم خطور کرده است. بیتوجهی به نقش انسانها به معنای ایجاد سازمان و جامعه و اقتصاد ضدانسانی نیست، بلکه به معنای ایجاد ساختاری غیرانسانی است. مجموعه ای که اگر اعضای آن روبوتهای مکانیکی بودند با استفاده از برنامهریزیها و الگوهای فکری ریاضی رایج میتوانست رشد کند. اما در حال حاضر چنین شرایطی وجود ندارد و همین باعث میشود که این مدلسازی ها با آنچه در عمل اجرا و مشاهده میشود فاصله زیادی پیدا کنند.
خلاصه این که فکر میکنم پیش از اقتصاد جریان اصلی، نیاز به زیربنای اقتصاد اتریشی هست.
پینوشت مربوط: کتابی تحت عنوان “مبانی فکری مدیریت اقتصاد ملی” از آقای محمد تقی زاده در خصوص این موضوع برای من مفید بود. اگرچه راجع به شیوه ژاپنی و چینی در این کتاب سخن به میان آماده و من تا اسم کشوری دیگر میان می آید، پیش فرض غیربومی بودن در ذهنم تداعی میشود، ولی چون نگاه و تحلیل ایشان در لایه مدل ذهنی( نه رفتار) بوده است، کتابی با محتوای عمیق بنظرم رسید.
پینوشت نامربوط: موضوعی کاملا شخصی است، و مسلما انتظار نسخه یا حتی پاسخ ندارم، داشتم فکر میکردم که شما چرا رفتید و چرا ماندید ؟ شخصی مثل دکتر مشایخی عزیز هم میتوانست بماند، ولی چرا برگشتند؟ شاید به دلیل تاثیرگذاری. با تمام سختی ها و توهین هایی که از جانب برخی رسانه ها (لطفا بخوانید توپچی ها) به ایشان میشود و ایشان را جاسوس غرب میخوانند. دم از انسانیت زده میشود و همچنان در واژه ها نژاد پرستیم، یکی را غربی یکی را عربی میدانم، کو تا انسانیت!
خیلی از دوستان که نگاهی نزدیک به من دارند، تقریبا متفق القول بر این عقیده اند که در جایی غیر از کشورت بعید از بتوانی تاثیر بگذاری، و برای من هدف زندگی چیزی جز ایجاد حس خوب کوچک و پایدار نیست ولی میدانم این نگاه برای شما غریب نیست، صلاح دیدید خوشحال میشم راجع این موضوع هم بنویسید. کسی که بلاتکلیفه برای خودش هم کاری نمیتونه بکنه، چه برسه به بقیه.
لینک مرتبظ:
http://mrshabanali.com/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%B4%D8%AF-%DB%8C%D8%A7-%D9%86%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%85-%D8%A8%D8%B4%D9%88%D8%AF%D8%9F/
از همه دوستانی که این کامنت را خواندن، به دلیل طولانی شدن پوزش میخواهم.
در کامنت قبل این موضوع مغفول موند که منکر “سواد عددی” نیستم و تحلیل شاخص های عملکردی نیستم ولی در چارچوب هزینه فرصت. معمولا مقایسه ای که در رسانه ها میشه، صرفا دستاوردها مستقل از منابع سنجیده میشه.
کمتر کسی پیدا میشه که نگاهی به فضای انرژی کشور داشته و منکر پایین بودن قیمت حامل های انرژی در کشور باشه، ولی مقایسه مصرف گاز ایران با جزیره ژاپن بنظرم بیشتر از سواد عددی مغالطه عددی است.
اول کتابِ شاخص های اقتصادی دکتر حمیدرضا ارباب به نقل از یکی از اساتید اقتصاد دنیا نوشته شده بود:
“اقتصاددان کارشناسی است که فردا میفهمد به چه دلیل چیزهایی که دیروز وقوع آنها را پیش بینی کرده بود، امروز اتفاق نیفتاده است.”
و بنظرم این موضوع از درست از آب درآمد پیش بینی، اهمیت کمتری نداره.
این متن شما باید روال تخصیص یک نظریه بر یک واقعیت در جامعه را هم تعمیم میداد به نوعی مصداق اقتصاد اتریشی و خروجی مصداقی این روال …۰۹۹۰۲۶۲۰۹۹۵
البته بیسار از مقاله شما تشکر میکنم
ارادتمند پیکانی