• بازهم چرخ بوروکراسی

    آقاجان انگار این حضرت “بوروک‌ راسی” دست از سر ما بر نمی‌داره و می‌خواد هر جوری شده ما رو زیر چرخ‌هاش له کنه. پریروز منشی موسسه که دنبال کار ویزای من بود ایمیل کوتاه و کوبنده‌ای برام فرستاد. «حامد می‌تونی ویزای کاریت را تمدید کنی؟ اگر نه متاسفانه باید برگردی ایران و از اون‌جا برای ویزای دانش‌جویی درخواست بدی. امکان درخواست ویزا از داخل اتریش از این ماه لغو شده. ارادت‌مند». خوب مورد اولش که امکان‌پذیر نبود چون من به هوای درس خوندن بی‌خیال تمدید قرارداد کاریم شده بودم و می‌خواستم همه وقتم را برای درس بزارم. دومی هم معنی‌اش این بود که تا یک هفته دیگر باید برای همیشه با اتریش خداحافظی می‌کردم. چون موسسه ما درس‌هاش ترمی نیست و زنجیرواره و هر درسی را هم بیفتی اخراج می‌شی. ویزای دانش‌جویی اتریش هم که قربونش برم چند ماه تا یک‌سال انتظار رو شاخشه. این یعنی این‌که من حداقل چهار پنج‌تا درس‌را می‌افتادم و فاتحه تحصیلم خونده می‌شد. گفتیم ببینیم می‌تونیم از همون مسیر ویزای کاری بریم. از صبح تا ظهر تلفن را برداشتم و بخش عمده لینک‌های موجودم را فعال کردم که شاید بشه یه کاری کرد. دو سه تایی کار گیر آوردم ولی بدیش این بود که بوروکراسی لازم برای بستن قرارداد جدید هم چند هفته‌ای وقت لازم داشت و من ویزام فقط ده روز اعتبار داشت. یعنی به هر حال باید می رفتم و امتحان‌های ماه بعدم از دست می‌رفت. به رییس فعلی نازنین گفتم می تونی یه کاری کنی قرارداد فعلی‌ام یکی دو ماه تمدید بشه. اون بنده خدا هم که عازم ماموریت پاکستان بود کلی کارهاش را گذاشت کنار و این ور اون ور زنگ زد و دست آخر پاسخ بخش منابع انسانی منفی بود. چون بودجه قرارداد من مال سال ۲۰۰۵ بود و به هیچ وجه نمی‌شد توی سال بعد تمدیدش کرد. خلاصه تقریبا تمام درهای استاندارد و نیمه استاندارد بسته شده بود. گفتیم قسمته. حتما خیری توش بوده. این قدر از این اتریش و مردمش و دانشگاه‌هاش ناله کردیم که خدا گفت بیا برو همون کشور خودتون. قسمت بدش هم این بود که مریم منظم و وقت‌شناس برای ویزاش به موقع اقدام کرده بود و مال اون تو راه بود و در نتیجه ما باید بدون سلطان بانو بر می‌گشتیم ایران. خلاصه این‌که سناریوی واکنش سریع را تنظیم کردیم که ظرف یک هفته کارها را راس و ریس کنیم و برگردیم ایران و بشینیم تافل جی ار ای بخونیم که شاید بریم پیش بقیه رفقا.
    عصر بود که گفتم یه تلاش آخر بکنم. بدبختی این‌جا بود که اداره ویزای این‌ها هم از این ماه از پلیس به شهرداری منتقل شده بود و هنوز خیلی درست و حسابی نمی‌دونستیم چی به چیه. یه زنگ زدیم به این آبجی‌مون که آلمانی‌اش خدا است و گفتیم برامون بگرد. خدا خیرش بده یه سری تلفن پیدا کرد و من شروع کردم زنگ زدن به این ور و اون‌ور توی اداره ویزا. شاید با ده نفری صحبت کردم و موضوعم را توضیح دادم و هی این به اون پاس داد تا آخرش رسیدم به یک خانمی که انگلیسی‌اش خوب بود و حرف گوش کن بود و الخ. با این خانم در یک مورد توافق داشتیم. کیس من بسیار بسیار استثنایی است و کسی درست نمی‌دونه چی می شه. ولی آخر سر گفت فردا مدارکت را بیار ببینیم چی می شه. فرداش رفتم و خیلی ساده و سهل درخواستم را قبول کردند و هیچ هم نگفتند که نمی‌شه از داخل درخواست کرد. فقط گفتند نمی‌دونیم چه جور ویزایی باید بهت بدیم که اونم مشکل اون‌ها است نه من. ماجرا به همین سادگی تموم شد یعنی تقریبا کل اون پیام اولیه بی‌اعتبار بود.

    همه این‌ها را گفتم که پیام اخلاقی داستان را بیان کنم. این سومین تجربه من از این جنس بود. با وجود همه اهن و تلپ بوروکراسی این‌ها بهشون اعتماد نکنید. وقتی گفتن یه چیزی نمی‌شه یا راهش اینه از بقیه هم بپرسید که اونا چی کار کردند و بعد سعی کنید اثبات کنید می‌شه. یک دفعه می‌بینید که طرف خیلی هم نمی‌دونه چی به چی است. من اگر تلفن بعد از ظهر را نزده بودم و به پاسخ استعلام موسسه از وزارت کشور این‌جا اکتفا کرده بودم باید الان مشغول بستن ساکم بودم.

    راستی انگار تقدیر با ما یار نیست که بشینیم و مثل بچه آدم درس بخونیم. اون لینک‌های کاری که فعال شد را نمی‌شه نصف کاره ول کرد. فکر کنم مجبورم باز یه قرارداد کاری ببندم. اینم از ضربه‌ای که پیام اشتباه به ما زد.

    بازگشت
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا با فونت انگلیسی به سوال زیر پاسخ بدهید: *

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها