تجربه زندگی در خارج از کشور را میتوان در چند لایه گزارش کرد. لایه اول که بیشتر از همه هم معمول است روایتی است که عمدتا به لایه معلولهای توسعهیافتگی مربوط است مثل اینکه چقدر حقوق بازنشستهها این جا زیاد است، اینکه هیچ وقت بچهای را نمیبینید که به خاطر یک بستنی یا خوراکی گریه کند و مادرش قدرت خرید آن را نداشته باشد، اینکه چقدر سیستم اداریشان روان است، چقدر نظام حمل و نقل عمومیشان منظم است و الخ. معمولا گویندگان و شنوندگان این روایتها این نکته کوچک را از یاد میبرند که قصهای که روایت میشود مربوط به سرزمینی است که هیچ نسبتی با ما ندارد و لذا گفتنش فقط حسرت شنوندگان را زیاد میکند بیآنکه بگوید چطور شد که این طور شد. این روایت به نظرم روایت عوام است.
سر دیگر طیف هم روایتی است که از ریشههای پیشرفت غرب داریم. از زمان ملکم خان گرفته تا الان آنها که ماجرا را از این منظر دیدهاند مرتبا بر قانونگرایی و نظم و پرکاری غربیها تاکید کردهاند و آن را به عنوان سوغات فرنگ آوردهاند. کسی در اهمیت روایت روشنفکران تردید ندارد ولی وقتی در نتایج عملی آن نگاه میکنیم میبینیم بحثها حول موضوعاتی مشخص مرتب «دور میزند» و تاثیر عملی چندانی هم بر جای نگذاشته است. به نظرم یکی از دلایلی که میشود برای کماثر بودن چنین روایتی در بهبود زندگی مردم ارائه کرد ندیدن ریزهکاریها و جزییات عملی پشت این بحثها است.
دست آخر روایت مفیدتری که کمتر کسی به آن می پردازد و اتفاقا هم تجربه نشان داده است که به طور عملی هم به درد ما میخورد نگاه کردن در مکانیسمها و سیاستهایی است که باعث شده وضعیت آنها به این جا برسد. از چیزهای روزمرهای مثل اینکه چطور حق بیمه ماشین با قدرت موتور آن و در نتیجه شانس تند رفتن و تصادف آن متناسب است یا اینکه میشود هزینه آب و برق را به صورت علیالحساب و برابر متوسط سال قبل دریافت کرد و حساب را یک بار و آخر سال تسویه کرد و کلی توی هزینه کنتورخوانی و صدور قبض صرفهجویی کرد و اینکه میشود ماشینهای قبض خوان دم در بانکها گذاشت تا هر کس شماره حسابش را روی آن بنویسد و توی صندوق بیندازد تا حجم کار بانکها نصف شود گرفته تا چیزهای پیچیدهتری مثل اینکه مردم به جای یک نامزد خاص در یک شهر به حزب رای بدهند و حزبها بعدا کرسیهای مجلس را به افراد حرفهای خودشان تخصیص بدهند تا مطمئن شوند که یک فرد بیتجربه روی صندلی مجلس نمینشیند تا در مورد بودجه تصمیم بگیرد، یا اینکه ورود به دوره لیسانس برای همه آزاد باشد تا جوانی بچهها سر درس خواندن برای کنکور تلف نشود و بعد رقابت را به مقاطع تحصیلات تکمیلی منتقل کنند. و از همه مهمتر پاسخ به این سوال که در عمل چه مکانیسمهایی به کار گرفته میشود که باعث شود رقابت تقویت شود و بخش خصوصی برای سرمایهگذاری تشویق شود و سوبسیدها به کالاهای مناسب داده شود و الی آخر.
این سوغاتی است که درسخواندههای ما در حوزههای مختلف میتوانند هدیه بیاورند. به نظرم سطح آگاهی ما و سطح نیازهای جامعه ما از حد روایتهای روشنفکری لایه دوم گذشته است. ما به روایتهای دقیقتر و ریزبینانهتری نیاز داریم. روایتی که بتوان آنرا در عمل پیاده کرد و نتایجش را در کوتاهمدت و بلندمدت دید.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید