خدا این خواننده های وبلاگ و این کامنت های ارزشمندشون را از من نگیره. واقعا یه دنیا می ارزند. دی روز کامنت ها دقیقا به دادم رسید. چون فکر می کنم وظیفه دارم خبر بدم که نتیجه بحث چی شد جمع بندی را می گویم :
۱) یک جمع بندی جالب این بود که دوستانی مذهبی تشویقم کرده بودند که یک جوری ماجرا را بی خیال شوم و دوستانی با اعتقادات غیرمذهبی اتفاقا تاکید کرده بودند که این حق من است که این کار را بکنم. به نظرتان این پدیده مبارکی نیست؟
۲) من با مجموعه صحبت ها به این نتیجه رسیدم که میزبانان حق ندارند از من بخواهند این کار را بکنم. ولی از طرف دیگر هم نباید کاری بکنم که جلسه همان اولش به هم بخورد و میهمانان که وقت صرف کرده اند و آمده اند وقتشان تلف شود.
۳) با یکی از دوستان که جمع میزبان را به تر می شناخت چک کردم و بهم گفت که احتمالا در جمع چیزی خیلی بدی نمی گند و جلسه را به هم نمی ریزند ولی بعدا پشت سرم می گن این یارو کی بود دیگه. خب طبیعی بود که این قسمتش برای من اصلا مهم نبود.
۴) پس تصمیم گرفتم به نام خدا را اول اسلایدهایم داشته باشم ولی بلند به زبان نیاورم.
۵) توی جلسه حسم این بود که آن هایی که باید متوجه این عبارت می شدند شدند و آن هایی که رفقای من بودند اصلا متوجه نشدند چون این اسلاید اول و تشریفاتی بود و سریع رد شد. اول صحبت توی قیافه رفقای مخالف دقت کردم و دیدم که ابروهای بعضی هاشان درهم رفت.
۶) کلا اول ماجرا به خوبی و خوشی گذشت. بعدش را نمی دانم که توانستم مخاطبین را به عرفان و کشف و شهود ناشی از درک مکانیسم بازار برسانم یا نه.
دیدگاهتان را بنویسید