یک ویژگی جالب جلسات سخن رانی بین ایرانی ها این است که شنونده ها معمولا خیلی دوست دارند سخن ران همان حرف هایی را بزند که آن ها هم می دانند و ته دلشان مانده است. لذا اگر کسی بالای تریبون شروع کند راجع به این حرف زدن که چرا همه مملکت ما پیکان است؟ چرا با این همه ثروت باز ما این همه فقیر هستیم؟ چرا ما با کره شروع کردیم و الان این جا هستیم؟ و صد تا از این چراها و غرهای دیگر که صبح تا شب مردم در داخل تاکسی و اداره و مهمانی ها راجع بهشان تئوری پردازی می کنند، بسیار سخن ران محبوبی می شود.
بعضی وقت ها آرزو می کنم کاش کمی زیرک تر و موقع شناس تر بودم. چرا که اصلا بلد نیستم که وقتی کسی این طوری حرف می زند لبخند بزنم و بگویم چقدر جالب! عجب نکته های مهم و پایه ای را بیان می کنید! به جایش عصبانی می شوم و به نظرم می رسد که باید راجع به چیزی صحبت کرد که این قدر واضح نیست و همه آدم های عالم در موردش توافق ندارند. یا این قدر کلی و «همیشه درست» نیست و می شود در موردش حرف های متفاوت و مشخص زد یا برایش کاری کرد. خلاصه برای من جلسات گفت و گو محل درددل نیست جای حرف زدن انتقادی و یادگرفتن از هم دیگر است. به خاطر این رفتار هم فکر می کنم بین یک سری از دوستان اصلا آدم محبوبی نیستم. این که البته گفتن نداشت. از مدل وبلاگم معلوم است. خلاصه این مدل من است. نمی دانم تا کی می توانم تسلیم نشوم.
پ.ت: پارسا دوست عزیز و قدیمی من دردلی نوشته و جاهایی هم گلایه کرده از کسانی که هنوز «دکترایشان» را نگرفته اساتید رشته شان را نقد می کنند ولی خودشان ظرفیت نقد پذیری ندارند و از بقیه برای نقد کردن مدرک می خواهند. نکته بامزه این است که تیتر نوشته پارسا نقد از خودش است ولی بین خودمان باشد من هر چه خواندم چیزی جز پپسی بازکردن برای خودش توش ندیدم. حالا که این طور است این شما و این هم نقدی بر پارسا از علی حیدری.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید