هرگز دوست سابقم را که تهمتی ناجوان مردانه بر علیه من ساخت و متهمم کرد به تلاش برای کسب پست و مقام در ایران نخواهم بخشید. هر چند به نظرم تلاش برای پست گرفتن فی ذاته امر بدی نیست و من هم اگر کاری غیر از وبلاگ نویسی می کردم شاید نیازی به بیان روشن این ماجرا و دفاع از خودم نبود ولی چون این تصور از رفتارم ممکن است روی برداشت و تحلیل دوستان از نوشته هایم تاثیر بگذارد بد نیست که یک موضوعی را توضیح بدهم. خیلی روشن می گویم که در جریان نوشتن این وبلاگ و بقیه فعالیت هایم چیزی که ابدا دنبال نمی کنم کسب موقعیت کاری در دل سیستم حکومتی ایران است. به این دلایل :
اول این که برنامه تحصیلی من حداقل ۶-۷ سال دیگر طول خواهد کشید و تا آن موقع چه کسی می داند که در این دنیا چه خبر است. چه کسی مرده است و چه کسی زنده.
دوم این که من هرگز علاقه ای به داشتن پست دولتی ندارم. اگر داشتم که همان موقع که ایران بودم و بیشتر درگیر کارهای اجرایی بودم یکی از پیشنهادات متعددی که بهم شد را قبول می کردم یا حداقل خودم را در آن مسیر می انداختم. پیشنهاداتی که اگر هرکدامشان را چسبیده بودم شاید یک پست مدیریت رده سوم یا چهارم در یک وزارت خانه مهم داشتم که برای این سن و سال بد نبود و حداقل به خاطرش مثل برخی رفقا از مزایای سفر خارج و بورس تحصیلی و پروژه های کاری و ماشین و موبایل و لپ تاپ بهره مند می شدم.
سوم این که آن هایی که من را می شناسند می دانند که اصلا سودای کار ثابت داشتن در سرم نیست. تمام چند سال گذشته را کار فری لنس کرده ام و آن مدل را بسیار دوست دارم. آن قدر که حتی نتوانستم محیط کار یک سازمان بین المللی در خارج از ایران را برای بیش از یک سال تحمل کنم و برگشتم به مسیر کار آکادمیک. برای من مطلوب ترین و شاید تنها شغل متصور در آینده معلمی دانشگاه و مشاوره دادن و نوشتن است. برای کسب این شغل ها نه تنها نیازی به وبلاگ نوشتن نیست بلکه زمانی که برای وبلاگ نوشتن می گذارم فرصتی را که باید صرف نوشتن مقاله و درس خواندن کنم کم تر می کند.
چهارم این که باید کسی خیلی خام باشد که فکر کند آدمی مثل من با این نوع نوشته ها و افکار حتی می تواند پایین ترین رده کار مدیریتی در این کشور را کسب کند. من اگر نوشته هایم همان امکان کار ساده دانشگاهی را در سال های آتی ازم نگیرد خدا را شکر می کنم.
پنجم این که بادسنجم خیلی بد کار نمی کند. اگر قرار بود به جهت باد فعلی و آتی برقصم باید چهره دیگری به خودم می گرفتم. حداقلش این بود که در فضای وبلاگستان وجهه ای چپ گرا به خودم می گرفتم تا هم روشن فکران را خوش آید و هم دوستان آقای احمدی نژاد را.
دست آخر این که من از تغییرات بی چشم انداز می ترسم و از پا درازکردن و ابراز نقدهای کافه ای بیزارم. چون چند سالی از دور دستی در آتش داشته ام می دانم که ایجاد تحول و کار جلو بردن در کشوری مثل ایران چقدر مشکل و پیچیده است و می دانم بسیار کسانی در درون سیستم اجرایی این کشور از خودشان مایه می گذارند یا می گذاشتند تا امورات مملکت در حداقش بگردد. این را خیلی خوب می فهمم که بسیاری از ایده هایی که مخالفین ابراز می کنند رویایی بیش نیست. پس به اصول خودم می چسبم و از واقع گرایی دفاع می کنم حتی اگر این واقع گرایی به دفاع از حکومت تفسیر شود. ضمن این که هر کسی که مردانه در این کشور کار کرده و حق مردم را پایمال نکرده و برای موقعیت خودش سر خم نکرده را می ستایم. خاتمی یکی از این مردان است که برای من به عنوان نمونه ای کم نظیر از سیاست مدار با اخلاق و باشعور در آسمان سیاست این کشور درخشید و رفت. من امثال خاتمی را به خیلی های دیگر ترجیح می دهم. حتی اگر روان پریش مجهول الهویه ای صفت هایی که خودش لایق آن است را به خاتمی نسبت دهد و من را به سبب علاقه ام به او شماتت کند.
ببخشید اگر تند و بی ربط بود.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید