«عبدالمطلب خطاب به ابرهه: من نگران شترهای خودم هستم، کعبه را خدایی هست که محافظتش میکند.»
من به این موضوع که کسی بگوید کار خیری انجام داده و برای آدم نیازمندی که بیکار بوده کار پیدا کرده است با تردید کامل نگاه میکنم. برای اینکه به نظرم میرسد که طرف به دوست و آشنا سپرده و بلاخره او را سر شغلی گذاشته است. ولی با این کار خیرش در واقع یک نفر دیگر که او هم میخواسته این کار را بگیرد و به آن نیاز داشته را بیکار نگه داشته است. فیالواقع کار خیر ما این است که خیالمان را از بابت وضعیت کسی که جلوی چشممان است راحت میکنیم و در عوض جلوی بهتر شدن وضعیت یک نفر دیگر را که نمیشناسیم میگیریم. این بازی یک بازی جمع صفر است. برای اینکه تعداد شغلها در جامعه ثابت است و ما با این کار خیرمان معمولا شغل جدیدی خلق نمیکنم فقط جای دو بیکار را عوض میکنیم. وقتی خوب دقیق میشوم میبینم تعداد این تیپ کارهای به ظاهر خیر که مجموع درد و رنج بشریت را تقریبا تغییر ثابت نگاه میدارد خیلی زیاد است. آن قدر زیاد که شاید قسمت عمده کارهای خیر ما را تشکیل دهد. تصور داشتن ایده و برنامهای برای بهبود وضع انسانها معمولا توهمی بیش نیست. به این ماجرا که فکر میکنم اهمیت این گفته نغز سروش که بشر بهتر است «دعوی خدایی کردن و تغییر امور عالم» را نداشته باشد و به همان بندگی خودش بچسبد برایم آشکارتر میکند.
دیدگاهتان را بنویسید