از موقعی که ماجرای لبنان پیش آمده مرتب پیش خودم فکر کرده ام که چیزی بنویسم و بعد وقتی به نتایج نوشته های قبلی از این جنس مراجعه کرده ام منصرف شده ام. تجربه ام می گوید هر وقت چیزی خارج از حوزه تخصصم نوشته ام خودم بعدا از استحکام منطقی و نتایج نوشته ام احساس نارضایتی کرده ام. هر چند که از کامنت ها و تذکرات دیگران آموخته ام.
من خودم را مقید کرده ام که تا حد امکان راجع به دو چیز بنویسم. اول مطالبی که به اقتصاد مربوط است و به نظرم می رسد تحلیل مشخصی از مساله ای را به معرض اشتراک و نقد دیگران می گذارم و دوم هم نوشته های شخصی است که هیچ آداب و ترتیبی برایش نمی جویم.
ماجرای لبنان روشن تر از این است که امثال من بخواهیم چیزی در موردش بنویسم. از دید من ماجرا با حماقت یک گروه که فکر عواقب تحرکاتش را نمی کند شروع می شود و با دیوانگی طرف مقابل که برای حفظ موجودیت خودش و امنیت شهروندانش حاضر است دست به کشتار گسترده بزند ادامه می یابد. من نه متخصص مسایل خاورمیانه و فلسطین و لبنان هستم که نوشته ام چیزی به دانش و فهم خوانندگان بیفزاید و نه چنان قلمی دارم که حسی در کسی برانگیخته کنم و موجب حرکتی شوم. اگر بنویسم فقط تکرار مکررات است. پس برای چه باید بنویسم؟
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید