۱) تلویزیون نمی بینم ولی تکه هایی که جسته و گریخته به چشم می خورد همه مملو از القای جای گاه فروتر برای زنان است. انگار هر قدر جنبش فمینیسم و تلاش برای برابری حقوق زن و مرد در جامعه ما بیش تر شده رسانه ملی کوشش بیش تری برای ارائه نقش زن نجیب حرف گوش و مرد توان مند اداره کننده زندگی از خود نشان می دهد تا حد امکان این تلاش ها را خنثی کند.
۲) بازار کار خدماتی حرفه ای در این یک ساله بعد از دولت جدید به شدت راکد شده است. راننده ای که من را به اراک می برد تعریف می کرد که تا سال قبل هفته ای حداقل دو سه بار در این مسیر تردد می کرده ولی الان من اولین استادی هستم که در چند ماه اخیر به اراک می برد. دوست دیگرم تعریف می کرد که چند جا مشغول انتشار نشریه و خبرنامه کاغذی و الکترونیکی و در این مدت تمامی کارهایش تعطیل شده است. شرکت های مشاوره تقریبا هیچ قرارداد جدیدی در این یک سال جدید نگرفته اند و هنوز هم خبری از تخصیص بودجه های جدید به این منظور نیست. شنیدم بنیادی که عده ای از بچه های علامه حلی راه انداخته بودند و نوعی نقش تینک تنک را داشت با مشکلات مالی جدید در حال رسیدن به نقطه بحرانی است و …
۳) رانندگی در ایران سال به سال بدتر می شود. چون به فاصله می آیم می توانم این روند را حس کنم. پری شب ساعت ده در اتوبان چمران احساس کردم که دیگر حاضر نیستم در تهران ماشین برانم. از بس که از چپ و راست قیچی شدم و خطر تصادف برایم به خیر گذشت. دیشب در یادگار می آمدم و دو تا پیکان درست وسط بزرگ راه مشغول خوش و بش (یا شاید هم دعوا) بودند و هیچ اعتنایی هم به بوق های متعدد و چراغ های ماشین های پشت سری که ناگهان ترمز می کردند نداشتند. شاید اغراق نباشد اگر بگویم یک دقیقه تمام به همین وضع در بدترین جای بزرگ راه می راندند.
۴) در مورد کلاس نظریه بازی یک اشتباه بزرگ مرتکب شدم. فکر نمی کردم دوستان مستمع آزاد این قدر زیاد باشد ولی عملا آن قدر جمعیت زیاد بود که در جلسه اول کل کلاس پر شد. سطح متفاوت دو گروه یعنی دانش جویان کارشناسی ارشد اقتصاد شریف و مستمعین آزاد باعث می شود تا نتوانم روی یک گروه متمرکز شوم. اگر متناسب با خواسته های مخاطبان اصلی پیش بروم شاید برای گروه دوم کمی سریع و غیرقابل فهم شود و اگر برای گروه دوم متناسب کنم برای گروه اول خسته کننده و کند می شود. اگر می دانستم این تعداد شرکت کننده خواهم داشت حتما دو گروه مجزی می کردم.
۵) بر خلاف انتظار ما ظاهر زندگی عمومی در ایران تقریبا تغییری نکرده است. خانم ها با همان سطح حجاب بیرون هستند و کافی شاپ ها و رستوران ها فعال. به نظرم می رسید جلوه زنان خیابانی کم تر شده اند. روزنامه شرق هم چنان منتشر می شود و خانه هنرمندان هم چنان برقرار است. این سطح ظاهری از زندگی مدرن تاکنون تحمل شده است.
۶) وضع اینترنت در ایران باید مایه شرمندگی دولت های قبلی و فعلی باشد. بیش از ده سال از ارائه خدمات خانگی اینترنت در ایران می گذرد و سرعت و کیفیت اتصال و سطح فن آوری برای بیش تر کاربران هنوز در سطح همان موقع ها است. قیمت های واقعی البته پایین آمده و با احتساب تورم شاید به کم تر از یک پنچم آن سال ها رسیده است.
۷) صالح صحابه هربار که می آیم لطف بسیار می کند و من و عده ای از دوستان هم سن و سال خودش را به صرف غذا و گفت و گو دعوت می کند. مجالس صالح که فرصت آشنایی من را با عده قابل توجهی از دوستان جوان علوم انسانی خوان فراهم کرده برایم همیشه نقطه امید است. این گروه در فضایی متفاوت از نسل قدیم حاکم بر علوم انسانی ایران می اندیشند و کار می کنند. پرکار و پاهوش و زبان دان هستند و کاملا این نوید را به من می دهند که اگر مشکلی پیش نیاید و برگردند چیزی حدود ده سال دیگر طبقه جدیدی از جامعه شناسان و علوم سیاسی دان ها و دین پژوهان جوان خواهیم داشت که به سطح روز دنیا نزدیک هستند.
۸) امید از جامعه ایرانی که من می بینم رخت بربسته. این را می توانم با قاطعیت بگویم. سال های اول ریاست جمهوری هاشمی و خاتمی امیدواری بسیاری برای یک وضعیت جدید و مطلوب در جای جای جامعه به چشم می خورد. الان یک جوری تن به وضع موجود دادن و تسلیم محض در مقابل آینده نامعلوم را می بینم.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید