• دو دره بازی

    دوره دانش جویی از آن هایی بودم که برچسب “دو در کن” بسیار روی من می خورد. دلیلش هم روشن بود. ده تا کار بر می داشتم و خوب برخی کارها وسط ها دو در می شد و الخ. البته وقتی وارد دنیای کار حرفه ای شدن فهمیدم دوره در بودن بد ترین صفتی است که ممکن است روی یک کارشناس بخورد. اگر دو در باشی علامه دهر هم که باشی کسی روی کارت حساب نمی کند و برای کار مهم دعوتت نمی کند. در این بین مهم ترین شیوه ای که برای دو در نکردن یاد گرفتم و تجربه جالبی هم برایم بود شیوه کنار آمدن با ذهن بود. فهمیدم که بخشی از دو در کردن ناشی از شکست ذهنی است که در مقابل انبوه کار رخ می دهد. ذهن در مقابل سیاهه کارها خودش را کنار می کشد و می گوید آقا من نیستم و کارها را به امان خدا رها می کند. خیلی هم به این فکر نمی کند که شاید این سیاهه مجموعه ای از کارهای کوچک باشد که بشود هر کدامش را در عرض نیم ساعت تمام کرد. یک بار در اوایل فارغ التحصیلی لیسانس باید چند تا پروژه جدی را تمام می کردم و هیچ کدام هم جای شوخی و تاخیر نداشت. در جریان آن تجربه بودم که فهمیدم در کار ما (که حجم زیادی ندارد ولی تولید خروجی در آن سخت است) اگر بتوانم بر ذهن مسلط شم و قصد کنم که تک تک کارها را تمام کنم و علامت بزنم ماجرا خیلی ساده تر می شود. مهم ترین قدم هم همین غلبه بر تردید برای بستن کار در یک جا و تصمیم برای تولید کار نهایی با همه جزییاتش است. مرحله ای که من همیشه به چیزی مثل “زایمان” و ترس و درد آن تشبیهش می کنم. مرحله ای که وقتی رد می شود نفس راحتی می کشی و حس می کنی یک کار درست و حسابی انجام دادی.

    الان داشتم فایل هایم را مرتب می کردم و به چیزهایی رسیدم که خاطره اولین کاری که دو در نکردم و از آن پس یاد گرفتم کار را تمام کنم را برایم زنده کرد. سال ۷۶ توی دانشگاه با برخی رفقا یک گروه درست کرده بودیم به اسم “گروه مطالعات مدیریت و اقتصاد” و کارهای مختلفی می کردیم از جمله برگزاری سمینار. یک پروژه هم از دانشگاه آزاد گرفته بودیم و بین اعضای گروه تقسیم کرده بودیم. رفقا هم که یکی از یکی دو درتر بودند بخش خودشان را زخمی کرده و به امان خدا رها کرده بودند. یک روز کارفرمای دانشگاه که از دوستان بود و الان از مدیران کلیدی شرکت کاله است زنگ زد و گفت بی چاره شدیم باید این گزارش را تحویل شورای عالی انقلاب فرهنگی بدهیم و هنوز هیچ بخش آن برای ارائه آماده نیست. خلاصه من به عنوان مسوول گروه یک جوری گردنم افتاد که کارها را “جمع” کنم. رفتم و دیدم همه بخش مهم کارها را انجام داده اند ولی جزییاتی مثل نوشتن مقدمه و نتیجه گیری و خلاصه مدیریت و منابع و تصحیح نهایی و این جور چیزهای گزارش ها باقی مانده. یکی دو روز نشستم و برای تک تک آن شش هفت گزارش این کارها را کردم و همه آماده تحویل شد. کارفرما هم نامردی نکرد. پول دست مزد ساعتی بچه ها را حساب کرد و پرداخت و باقی بودجه هر بخش پروژه را به عنوان پاداش اتمام کار به من داد. آن جا بود که به این نتیجه رسیدم که نه تنها “کار را آن کرد که تمام کرد” بل که “پول را آن گرفت که کار را تمام کرد”. البته آخر سر هم بیست تومان از بودجه اصلی باقی مانده بود که بهمان دادند و ما چون رقم کم بود تقسیمش نکردیم و یک شب سوار بر پیکان همین آق بهمن وبلاگ نویس – که تنها ماشین دار جمعمان بود- رفتیم و همه اش را خرج یک شام حسابی در رستوران سیب کردیم.

    الان به فهرست کارهای دو در شده ام نگاه می کنم. آخ چه قدر زیاد است. از همه مهم ترش این کتاب اقتصاد به زبان ساده که فقط ویرایش نهایی اش مانده و من دو ماه است که تنبلی می کنم تمامش کنم.

    راستی کسی می داند این اصطلاح “دو در کردن” از کجا آمده؟ من چیزهایی شنیده ام و می نویسم.

    پ.ن : خاطره های دانشکده صنایع برایم زنده شد. اساتیدی که از دو در گذشته و شش در بودند و اساتیدی که کتاب نوشته بودند. مثلا :
    Two Door Theory and it Applications

    بازگشت
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا با فونت انگلیسی به سوال زیر پاسخ بدهید: *

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها