در حوزه مدل سازی رفتار فردی سه جریان اصلی را می شود شناسایی کرد. نظریه تصمیم که کسانی مثل آومن و سویج و اشمایدلر و اپشتاین روی آن کار می کنند و عمدتا مبتنی بر پذیرش فرض عقلانیت و تلاش برای طرح ریزی پایه های نظری آن است. جریان بعدی جریان رفتاری است که با کارهای مهم و تاثیرگذار کانمن و ترسکی شروع شد که در آن نظریه چشم انداز (Prospect) نقش محوری دارد. فرق دو روی کرد در این است که اولی نگاه نرماتیو به مقوله تصمیم گیری دارد و سعی می کند با فرض گرفتن عقلانیت پایه های خرد آن را طوری بسط دهد که به رفتار انسانی نزدیک باشد. در روی کرد رفتاری ماجرا برعکس است یعنی رفتار عامل ها مشاهده شده و از طریق آن نظریه پردازی صورت می گیرد و لذا روی کرد بیش تر توصیفی است.
روی کرد سوم هم که جدیدتر است روی کرد عصبی است که سعی می کند مکانیسم تصمیم گیری تحت شرایط مختلف را از طریق ردیابی تاثیرات آن در فرآیندهای مغز روشن کند. البته در این بین کسانی هم وضعیت میانی دارند و سعی می کنند مقاله های ترکیبی منتشر کنند.
دی روز تقارن جالبی رخ داد. صبح تا ظهر با لری بلوم از دانشگاه کرنل کلاس نظریه تصمیم داشتیم که کاملا در جناح اول قرار می گیرد. یکی از مقاله هایی که لری اول کلاسش به شدت توصیه کرد بخوانیم مقاله نسبتا مشهوری از گول و پسندورفر با عنوان موضوعی برای اقتصاد فراموش کار است که در آن روی کرد عصبی نقد شده و گفته که انتزاعی که اقتصاددان ها برای کارهایشان لازم دارند با انتزاع روان شناسان متفاوت است و لذا دو برنامه تحقیقاتی نمی تواند ناقض یک دیگر باشد. عصر رفتم سخن رانی پیتر بوسرت از انستیتو تکنولوژی کالیفرنیا (کل تک) که جز افراد مشهور در حوزه عصبی است – اگر اطلاعات من اشتباه نباشد آزمایش گاه آن ها در کل تک در این زمینه پیش رو است – و حرف هایی کاملا خلاف جهت لری را می زد. صبح برای لری تعریف کردم که دی روز در چه تضاد عمیقی بین نظریه ها قرار گرفتم و او کلی افسوس خورد که چرا دی روز متوجه برنامه نشده که پیتر را آن جا ببیند. ظاهرا هم دیگر را فقط از مقاله ها می شناسند و تا حالا هم را ندیده اند. این را هم فراموش نکرد که از من بپرسد که آیا نقدهای گول و پسندورف را در جلسه پیتر مطرح کردم یا نه؟ البته این کار را نکرده بودم و دو تا سوال هم دلانه پرسیده بودم.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید