من راستش با نگاه غالب بر فلسفه ازدواج که هم از تریبون های رسمی و هم از زبان بسیاری از زوج ها – حتی زوج های خیلی مدرن – بیان می شود موافق نیستم و آن را نمی پسندم. فکر کنم بارهای بار این را از زبان زوج ها – خصوصا خانم ها – شنیده ام که ازدواج فرصتی برای ” با هم حرکت کردن ” ، ” با هم پریدن ” ، ” به هم تکیه کردن ” و ” با هم ساختن ” و خلاصه انواع این “باهم” های مختلف است. می دانم که لزوما گفتن این حرف ها به معنی تحقق آن ها نیست و آدم ها گاه آمال خودشان را در قالب واقعیتی که تصویر می کنند بیان می کنند ولی فهم من این است که می شود شکل تا حدی متفاوتی هم به مساله داد. به نظرم به جای این همه تاکید بر حذف فردیت و ذوب آن در ” ما ” می توان ازدواج را فرصتی برای لذت متقابل دید در عین این که دو طرف زندگی روحی مستقل خود را با همه علایق و اهداف و روحیات حفظ می کنند. منظور من از این استقلال به جای یک کلمه گنگ به ابتذال کشیده شده واقعا استقلال عینی و ملموس و عملی و فیزیکی است. دو نفر آدم بالغ مسیر زندگی خودشان را می روند و در این مسیر آن قدر به خودشان اعتماد و اتکا دارند که نیازی به بال یا هم راه دیگر نداشته باشند منتها بر حسب طبیعت انسانی شان از بودن با کسی از جنس دیگر لذت می برند. بی آن که این لذت جای انواع لذت ها یا تجربه های دیگر را تنگ کند. ازدواج در تعریف من دیگر آن شکل نهادی-اجتماعی-وظیفه ای-اخلاقی و همه چیزهای از این نوع را البته ندارد و بر اساس قرارداد مبتنی بر لذت (در معنی بسیار عام) بین دو نفر آدم خوداتکا تنظیم می شود. من واقعا دوست دارم که شریکم به جای آن که خودش و من را یک واحد ببیند از هم خانگی و هم سفری با من لذت ببرد. شرط بقای ازدواج هم چیزی جز لذت نیست. حال بر اساس این تعریف بنیان خانواده از هم می پاشد؟ خب بپاشد. به من چه؟ من مسوول زندگی انسانی خودم و تجربه های درون آن هستم و لاغیر.
پ.ن۱: کامنت های این مطلب شده مثل Old Boys Club ! نگاه کنید. هیچ خانمی در جمع حضور ندارد. یعنی این قدر نگاه خانم ها به مقوله متفاوت است؟
پ.ن ۲: به خاطر کوتاهی متن برخی استدلال های آن رادیکال به نظر می رسد. با توضیحاتی که دوستان دادند باید اضافه کنم که من هم قبول دارم که مثل هر رابطه دیگری این جا هم به حداقلی از سرمایه گذاری عاطفی و تعهدات اخلاقی (البته در چارچوب قرارداد شخصی طرفین) برای پایدارسازی یا حداکثرسازی این لذت نیاز داریم و من آن را نفی نمی کنم. در واقع استقلال را فقط در یک سطح استراتژیک و برای مسیر کلی زندگی بحث می کنم. قطعا در یک سطح روزمره تر درجه ای از استقلال فدا خواهد شد. تلاش من برای قراردادن مساله “لذت انسان مستقل” در محوریت قضیه بود.
پ.ن ۳ : کامنت یکی از دوستان درست است. بچه ماجرا را عوض می کنید. این پست منطقا باید با پست بچه در درون یک بسته دیده شود.
پ.ن ۴: اینم کامنت مریم در این باب است که چون همسر من است شاید برایتان جالب باشد :
در باب مقوله ازدواج باید بگم که قضیه خیلی پیچیده تر از این حرف هاست و نمی شه یک حکم کلی صادر کرد و هر نوع آدمی با هر شرایطی رو توی اون گنجوند و مطلبی هم که حامد به اون اشاره کرده تنها بخشی از ماجراست که به گمان من بخش نادرست آن “نیست”.
دیدگاهتان را بنویسید