فکر کنم حوصله همه از دست این بحث های اقتصادی سر رفته است. پس به تر است زنگ تفریح بدهیم و به بحث شیرین شکم بپردازیم.
الان نزدیک دو ماه است که برنامه غذایی ام را تغییر داده ام. چند قلم ماده غذایی مثل برنج و نان سفید و ماکارونی و روغن و کره و گوشت قرمز و تخم مرغ و شیرینی و شکلات و بستنی و کباب ترکی و پیتزا و مک دونالد و نوشابه و ماء الشعیر را تقریبا به طور کامل حذف کرده ام (هفته ای یک وعده به خودم مرخصی برای غذای ایرانی می دهم). چای سیاه را با چای سبز جای گزین کرده ام و قهوه را دارم حذف می کنم. صبحانه فقط نان سیاه و پنیر کم چرب و گوجه و فلفل می خورم. ناهار هر روز یک ظرف سالاد با یک چیزی کنار آن (پنیر، ماهی، مرغ آب پز) و شام هم چیزی در مایه های عدسی یا خوراک سبزیجات. در همین مدت حدود ۵ کیلو وزن کم کرده ام. از آن مهم تر این که دو ماه است که دیگر بعد از غذا خوابم نمی گیرد و کسل نمی شوم و احساس سنگینی نمی کنم. خلاصه از سیستم تغذیه جدیدم که ایده آن را از طبقه بندی سه گانه یوگا گرفتم حسابی راضی هستم و کاملا هم به آن عادت کرده ام.
رمز موفقیت این سیستم غذایی جدید که کالری ورودی ام را روزانه تقریبا ۱۵۰۰ واحد کم تر کرده و ورودی کلسترولم را تقریبا به صفر رسانده وجود محیط تشویق کننده است. هر روز ظهر به یکی از این سوپرمارکت ها می روم و صاف می روم سراغ قفسه مورد علاقه ام که انواع غذاهای این طوری را دارد. از انواع سالادهای بسته بندی شده گرفته تا خلال هویج و ترب با سس ماست و مخلوط گوجه و خیار و پنیر و ظرف میوه و سوشی (ماهی خام) و هویج و ذرت پخته و الخ. نان سیاه هم که آدم را از غذا خوردن بی زار می کند ولی کم ضررتر از نان سفید است (و به خاطر همین طعمش در همان لقمه های اول سیر می کند) به وفور و در مارک ها و سایزهای مختلف هست. پنیر و ماست و شیر با چربی واقعا کم هم در دسترس است. از همه مهم تر این که بوی غذای چرب و تحریک کننده در فضا نپیچیده و آدم های دور و بر هم همه دارند چیزهای ساده ای در همین مایه ها می خورند.
مشکلم این است که یکی دو هفته دیگر که می روم ایران چه کار کنم. محیط ایران برای سالم خوردن اصلا مناسب نیست. از یک طرف فروش گاه دم دست و ارزانی که بتوانی از محل کارت چند قدم راه بروی و یک غذای بی کالری تازه و پاکیزه و سریع بخری چندان وجود ندارد. از طرف دیگر فضای داخل و خارج خانه به شدت آدم را به چرب و چیلی خوردن تشویق می کند. من کم تر رستورانی را در سازمان ها دیده ام که در کنار چلو کوبیده و قیمه و قرمه و پلو مرغ روزانه یک غذای سبک کم کالری عرضه کند. بارها برایم پیش آمده که وقتی در رستوران سفارش مرغ با یک بشقاب سبزیجات داده ام آخر سر یک مرغ روغن چکان با یک بشقاب سیب زمینی سرخ شده تحویل گرفته ام. تکلیف مهمانی ها که مشخص است. بدترین حالت وقتی است که از صبح درس داده ام و ظهر خسته از کلاس بیرون می آیم و با سالن غذاخوری که باقالی پلوی معطر در آن آماده پذیرایی است مواجه می شوم. در این حالت دیگر هیچ چیزی نمی تواند جلوی یک شکم سیر غذا خوردن را بگیرد.
خلاصه فکر کنم زیرساخت تغذیه سالم خیلی در ایران فراهم نیست. تازه گی ها به این فکر می کنم که اگر روزی برگشتم ایران و نتوانستم در رشته خودم شغلی پیدا کنم رستورانی بزنم و در آن غذاهایی از جنس این ها که دارم روش تهیه شان را در این وبلاگ می نویسم باز کنم و به مردم (خصوصا مدیران و متخصصان) غذای کم کالری بدهم. اگر هم که جاهایی در تهران باز شده اند که این کار را می کنند لطفا به ما هم خبر بدهید که بهره مند شویم.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید