جزیره سرگردانی
به نظر من آدمها سه جورند. گروه اول اهالی داگویلاند. گروه دوم آنهاییاند که تکلیفشان را با جهان و انسان در همان پانزده بیست سال اول زندگیشان معلوم میکنند. یک بار برای همیشه فکر میکنند و تا تمام عمر بر سر فکرشان هستند. اینها اهل عملاند و جوابهای روشن و قطعی برای همه چیز دارند. چون کشتی نجات را یافتهاند فقط مواظبند از کشتی به بیرون پرتاب نشوند. تغییرات کوچک در جهان فقط از عهده این آدمها بر میآید که زندگی را جدی گرفتهاند. گروه آخر اما نیهیلیست و آسمانجل و سرگردانند. حالشان از این جوابهای کلیشهای برای همه سوالات به هم میخورد. هر چه توی ماجرا سرک میکشند بیشتر میفهمند که اوضاع بدجوری عجیب و غریب است. برای این جماعت کشتی نجاتی نیست. اینها فقط دست و پا میزنند تا روی آب بمانند. زندگی برای اینها همیشه با «ترس و لرز» همراه است. یک روز هم که خسته شدند قضیه را ول میکنند و مثل آن آدم کاردرست میگویند «ما رفتیم شما بمانید با زندگی حقیرتان». من از این سومیها خیلی حال میکنم.
دیدگاهتان را بنویسید