چون حوصله چنین مکالمه توهین آمیز و اعصاب خرد کنی را که نسخه های مختلفش ده ها بار برایم تکرار شده است ندارم سعی می کنم برای خرید کتاب به انقلاب نروم:
کتاب فروش: بفرمایید!
من: آقا کتاب های اقتصاد/ریاضی/تاریخ/فلسفه/…تان کدام قفسه است؟
کتاب فروش: مال کی را می خواهید؟ (در همین حین دو خانم یا سه آقای جوان وارد شده و از روی کاغذی که دستشان هست می گویند آقا روش های خاک شناسی فلاحی را داری؟)
من: کس خاصی را نمی خواهم. می خواهم ببینم کتاب جدید آمده است.
کتاب فروش: این طوری نداریم. (رو به مشتریان خوبش: چاپش تمام شده. مال مجیدی را داریم …)
البته او حق دارد مغازه خودش هست و سودش این طوری بیشینه می شود. من هم به جایش می روم کریم خان و از گپ زدن با فروشندگان نشر چشمه و نی لذت می برم. البته اگر مجبور شوم بروم انقلاب راهش را یاد گرفته ام. باید چنان محکم و از بالا با فروشنده صحبت کنی که دست و پایش را گم کند و به طور استثنایی یک مشتری را به سمت یک قفسه خاص هدایت کند. قطعا فروشنده بخش ادبی/فلسفی کتاب فروشی خوارزمی از این ماجرا مستثنی است. چند بار است که کمک خوبی بهم می کند. می گویم آقا سالی یکی دوبار سر می زنم و قبلی ها را هم همه را خوانده ام یا در خانه داریم. خودش می رود و همه کارهای جدید قابل اعتنا را برایم می آورد. سلیقه اش حرف ندارد. کم تر کتابی بوده که بهم توصیه کرده باشد و بی خودی از آب درآمده باشد. (این هم رپورتاژ آگهی برای یک کتاب فروش خوب).
پ.ن: لطفا یک نفر وبلاگ من را پینگ کند. این آی اس پی ما بلاگ رول را هم بسته.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید