• خستگی

    عجیب است. هم دیروز و هم امروز از نه صبح تا دوازده و نیم یک سره درس داده ام. ناهاری سرپایی (واقعا سرپا) خورده ام و بعد رفته ام سخنرانی های شلینگ را گوش کرده ام (دیروز عمومی و امروز محدود) و بینش هم با ده ها نفر ملاقات کرده ام و سوال جواب داده ام و ایده رد و بدل کرده ام و تازه بعدش هم سخنرانی کرده ام. این هفته هر شب تا ساعت دوازده مشغول آماده کردن پرزنت های روزهای بعد بوده ام و الخ. با این همه وقتی ساعت ۸:۳۰ یا ۹:۰۰ شب بر می گردم کاملا سر حال هستم و تا نیمه شب هم خوابم نمی برد و به زور خودم را می خوابانم که فردا صبح زود بتوانم بلند شوم.

    وین هوای به مراتب تمیزتری دارد، ترافیک ندارد و غذایی که می خورم سالم تر است، اعصاب آدم هم از دعوای با نگهبان دم در دانشگاه خرد نمی شود و خلاصه همه چیز مرتب است. صبح بدون اضطراب می روم دفترم و سرم به کارم مشغول است و یک روز در میان هم سخنرانی یک آدم درست و حسابی را می شنوم. عصر هم حول حوش ۷ و ۸ بر می گردم. وقتی بر می گردم این قدر خسته ام که گاهی حوصله مسیر ۴ دقیقه ای مترو را ندارم و می خواهم زودتر تمام شود. شب ها هم معمولا ساعت ده خواب هفت پادشاه می بینم.

    نمی دانم چه سری در این خاک و در این هوای دودآلود و این دانشگاه لعنتی که من بعد از دوازده سال هنوز مثل روز اول عاشقش هستم و این آدم ها نهفته است که هر وقتی این جا هستم انگار باطری هایم یک باره از اول شارژ می شود و از حیث سرحالی آدم دیگری می شوم. خیلی خوشحالم که می توانم هر دو سه ماه یک بار سری به این جا بزنم.

    بازگشت
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا با فونت انگلیسی به سوال زیر پاسخ بدهید: *

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها