دانش آموختگان و استادان رشته های مهندسی، تحقیق در عملیات و حتی اقتصاد مقدماتی می توانند به جد طرف دار نظریه برنامه ریزی مرکزی شوند. مهندسان کنترل بلوک دیاگرام سیستم را ترسیم می کنند و با دانستن تابع تبدیل آن و تعبیه کنترل کننده های مناسب (و حتی پایدار) می توانند تا حد خوبی سیستم را تحت کنترل درآورند. در تحقیق در عملیات برای بسیاری از توابع هدف بردار مشخصی از متغیرهای کنترل کننده پیدا می شود که اوضاع را بهینه می کند و نهایتا در اقتصاد می توان نقشی برای برنامه ریز مرکزی تعریف کرد که با انتقال ثروت توزیع بهینه پارتو را ایجاد کند.
نقد هایک بر تصورات مبتنی بر مدل های پاراگراف قبل معروف است: حل آن مدل ها و یافتن جواب های بهینه مستلزم داشتن اطلاعات کلیدی در باب نیازها و هزینه های تولید کالای مختلف است و چون دست گاه اداری قادر به تولید و پردازش چنین حجم عظیمی از اطلاعات نیست نقش بازار به عنوان آشکارکننده قیمت و تخصیص دهنده منابع کلیدی می شود. در مقابل استدلال هایک معمولا اولین استدلالی که به ذهن می رسد این است که نقد هایک مربوط به ۵۰ سال پیش است ولی چه می شود اگر دولت مجهز به نظام پردازش اطلاعاتی قدرت مندی باشد (مثلا در وضعیت فعلی که دولت ها می توانند اطلاعات بسیاری را از طریق شبکه های رایانه ای جمع آوری و توسط رایانه های پرقدرت پردازش کنند) که چنین ضعفی را از میان بردارد؟ آیا به تر نیست در چنین شرایطی اجازه دهیم تا دستگاه مرکزی برنامه ریزی تصمیمات تولیدی لازم را بگیرد و لذا نیازی به فرآیند سعی و خطایی و پرهزینه بازار برای تولید محصولات مختلف (و در نتیجه مازاد یا کم بودهای مداوم در بخش هایی از بازار) نباشد؟
به نظر من نظریه برنامه ریزی مرکزی تا این جا مشکل چندانی ندارد مشکل از بعد از این شروع می شود و آن جایی است که بحث عدم تقارن اطلاعاتی پیش می آید. شعار معروف “کار هر کس به اندازه توانش و مصرفش به اندازه نیازش” را در ذهن بیاورید. این شعار در نگاه اول جذاب است و مشکلات فنی پیاده سازی جزیی آن هم چه بسا به کمک رایانه های جدید حل شود. مشکل اساسی این است که ما نمی دانیم “توان” هر کسی چیست و “نیازش” چه قدر است. در مقابل این را می دانیم که انسان این توانایی را دارد که هم توان و نیاز واقعی اش را مخفی کرده و آن را به گونه ای به افراد بیرونی عرضه کند که به نفع خودش باشد.
اگر قرار باشد افراد با توان بدنی بیش تر کار بیش تری انجام دهند همه خود را ضعیف و مردنی نشان می دهند، اگر قرار باشد دوربین های محدود عکاسی به افراد هنرمندتر برسد همه خود را صاحب هنر جلوه می دهند، اگر قرار باشد افراد خلاق تر وظیفه سخت مدیریت تولید محصولات جدید را بر عهده گیرند همه خود را خنگ بروز می دهند و اگر قرار باشد خدمات محدود درمانی با اولویت بیش تری به افراد دارای مشکلات حادتر اعطا شود همه سخت بیمار می شوند و اگر قرار باشد نگه داری از وسایل و تجهیزات به افراد سپرده شود همه خرابی های پیش آمده را به گردن حوادث بیرونی غیرقابل کنترل می اندازند و نهایتا اگر قرار باشد کسانی که الان زیادی دارند منابعی را برای آینده جامعه پس انداز کنند همه خود را در وضعیت کم بود نشان می دهند. لطفا قبل از این که با اطمینان بگویید که می شود این ها را تشخیص دهد به قدرت عظیم انسان برای مخفی کردن توانایی هایش و نیز “هزینه” بالای کشف وضعیت واقعی افراد فکر کنید.
نظام بازار کاری که می کند این است که عنصر “سازگاری مشوق ها” (Incentive Compatibility) را به آن جواب های بهینه یافته شده در پاراگراف اول اضافه می کند و مساله را تحت این قید جدید دوباره حل می کند. می دانیم که این قید جدید هزینه دارد و قطعا ما در به ترین حالت خود (First Best) نیستیم ولی آن به ترین حالت خیالی در عمل قابل دست رس نیست. ما اگر در جهانی زندگی می کردیم که “ترجیحات” و “توان مندی های” افراد روی پیشانی آن ها نوشته شده بود شاید می شد با پیش رفت فناوری نظام موثری از برنامه ریزی مرکزی را به وجود آورد. در غیاب چنین شفافیتی نظام برنامه ریزی مرکزی (و انواع شقوق ضعیف تر آن) باعث می شود تا افراد “دروغ بگویند” و استعدادهای خود را آن چنان که باید به جامعه عرضه نکنند.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید