• سال‌های امید

    داشتم دنبال چیزی می‌گشتم که به طور تصادفی رسیدم به رزومه دکتر رضا منصوری و ذهنم یک‌باره رفت به سال‌های ۷۲ و ۷۳٫ آن موقع ما دانش‌آموزان دبیرستانی علاقه‌مند به فیزیک (و البته برنامه‌نویسی سی++ و علی شریعتی و چند چیز دیگر) بودیم و دکتر منصوری کاریزمای تمام عیاری بود برای کسانی که در رویاهاشان می‌خواستند زمانی دانش‌مند-مدیری مثل او شوند. منصوری انجمن فیزیک ایران را احیا کرده بود و در قالب برنامه‌های یکی از محدود نهادهای مدنی بعد از انقلاب شروع کرده بود به نوشتن درباره چیزی که مفهومش برای خیلی‌ها تازگی داشت: “سیاست توسعه علمی”. به طرز خستگی‌ناپذیر و شجاعانه‌ای می‌نوشت و کار می‌کرد و انگار یک تنه بار تغییر ذهن سیاست‌گذاران در مورد علم و تحقیقات را به دوش می‌کشید. از آن طرف هم فکر کنم همان سال‌ها جایزه عبدالسلام – که ظاهرا جایزه معتبری در فیزیک است – را گرفته بود و ظاهرا دانش‌مندی‌اش را هم به نوعی به اثبات رسانده بود. من به عنوان یک آدم غیر متخصص در فیزیک نمی‌توانم قضاوت کنم که آیا منصوری واقعا دانش‌مند جدی هم هست یا نه – با این که تمایل دارم بگویم هست ولی خب در ایران باید از نتیجه‌گیری در مورد شخصیت علمی افراد بر اساس معروفیت رسانه‌ای‌ آن‌ها جدا احتراز کرد – ولی می‌دانم که در آن سال‌ها شخصیتی نسبتا منحصر به فرد داشت و با انرژی بی‌نظیری فعالیت می‌کرد. همان موقع حدس‌هایی بین ما بچه‌هایی که پا در کفش بزرگان می‌کردیم در جریان بود که در کابینه سوم هاشمی رفسنجانی – بلی کابینه سوم – وزیر علوم خواهد شد. البته این حدس دقیقا به وقوع نپیوست ولی خب در دوره اول خاتمی معاون تحقیقات وزیر علوم شد (و یک کار عجیب هم در جریان برکنار نصرالله پورجوادی از مرکز نشر کرد که فراموش نشدنی است).

    چه چیزی منصوری را تبدیل به این کاریزما کرده بود؟ قضاوت من این است که جدا از شخصیت خودش فعالیت‌های او محصول دوره طلایی اول دهه هفتاد بود. دوره‌ای که من قبل از آن را با جزییات لازم شخصا به خاطر ندارم و فقط خوانده‌ام ولی آن دوره و دوره‌های بعد از آن را ذره ذره حس کرده‌ام و یک جوری وسط گود بوده‌ام و می‌توانم به خوبی قضاوت کنم. اول دهه هفتاد همان سال‌هایی است که کرباسچی در تهران فرهنگ‌سرا می‌ساخت و طرح نواب را جلو می‌برد؛ محمد جواد لاریجانی مرکز تحقیقات فیزیک نظری و ریاضیات – اولین و شاید تنها مرکز تحقیقاتی با استانداردهای جهانی در ایران- را راه انداخته بود؛ مرکز علوم پایه زنجان راه افتاده بود تا جزیره کیفیتی برای علوم پایه باشد؛ سد کرخه کلید خورده بود و شرکت آب نیرو برای مدیریت طرح‌هایی در این سطح شکل گرفته بود و مشایخی تازه موسسه نیاوران را درست کرده بود و یک تیم عظیم را جمع کرده بود تا در مورد موانع توسعه در ایران تحقیق کنند. صنعت رایانه و نمایش‌گاه سالانه‌اش در ایران راه افتاده بود و داشت اوج می‌گرفت. دکتر محمد صنعتی زرنگار را نوشته بود و ۲۰۰۰ نسخه‌ آن را به قیمت هر نسخه ۱۲۰۰۰۰ تومان آن سال‌ها فروخته بود تا رکوردی برای درآمد حاصل از نرم‌افزار نوشتن در تاریخ ایران باشد. حاتمی کیا از کرخه تا راین و مخملباف عروسی خوبان را می‌‌ساختند و من هر سال که از شهرستان به تهران می‌آمدم انگار با دنیای جدیدی مواجه می‌شدم.

    من نمی‌خواهم همه آن‌چه در نیمه اول دهه هفتاد گذشته بود را خوب جلوه بدهم. دور از پختگی است که بدی‌هایی که همه می‌دانیم را نفی کنم ولی یک چیز مهم و اساسی این سال‌ها را هم نمی‌توانم فراموش کنم و آن شور عظیمی بود که برای ساختن یک ایران جدید این‌جا و آن‌جا می‌دیدیم و ماحصلش هم کارهای بزرگ بود. از آن‌هایی که در همان سال‌ها زندگی خارج را رها کردند و به کشور برگشتند تا به موج سازندگی بپیوند بپرسید تا حس و حال ماجرا را برایتان تصویر کنند.

    در سال‌های بعد از آن دوره خیلی کارها شد. به جای یک مرکز تحقیقاتی ده‌ها و صدها مرکز رشد و موسسه پژوهشی در هر شهرستان ایران راه افتاد. توسعه علمی که شاید منصوری اصطلاحش را نمی‌دانست و مفهومش را دنبال می‌کرد لق لقه زبان‌ها شد و باقی ماجراها که به‌تر می‌دانید ولی از یک استثنا که بگذریم – عسلویه که آن هم دست‌پخت بیژن زنگنه بود – تقریبا هیچ اتفاق مهم و فراتر از وضع موجودی رخ نداد. تحلیل من این است که یک دلیل مهم این ماجرا به مدیران باز می‌گردد. مدیران هاشمی جوان‌های سابق بودند که از جوانی عبور کرده بودند و در میان سالی می‌توانستند به حمایت شخص خود او کارهای خطیر را بر عهده بگیرند. بخش مهمی از ایده‌پردازان و مدیران دولت‌های بعد جوان‌ها یا میان‌سالان بی‌تجربه‌ای بودند که از این طرف و آن طرف جمع شده بودند – مثلا از فلان روزنامه یا از دفتر تحکیم – و نمی‌توانستند سنگ‌های بزرگ را جا به جا کنند.

    گفتم که نوستالژی دارم. یک نوستالژی‌ام هم این است که شوق آن‌ سال‌های طلایی دوباره در دل‌ها زنده شود. افسوس که با هر کدام از گرداندگان آن سال‌ها که گفت و گو می‌کنی یا نوشته‌هاشان را می‌خوانی جز خستگی و یاس نمی‌یابی.

    بازگشت
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا با فونت انگلیسی به سوال زیر پاسخ بدهید: *

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها