• امام موسی

    مدتی است که آن چنان در خواندن و نوشتن آکادمیک در باب اقتصاد غرق شده‌ام که هیچ حس و حالی برای اقتصادی نوشتن در این‌جا ندارم. دوست دارم مدتی آزاد باشم و بیش‌تر از چیزهایی که برایم جذاب‌تر از اقتصاد هستند بنویسم.

    در بیست سال گذشته خواندن تاریخ خصوصا تاریخ معاصر یکی از علایق دائمی و مهم من بوده. تاریخ که می‌خوانی به دنبالش قضاوت‌ها هم می‌رسد و نظرت راجع به آدم‌ها بالا و پایین می‌شود. خیلی‌ها در خیال من آمده‌اند و رفته‌اند و از قله احترام به پایین کشیده شده‌اند و از حضیض نفرت به مقام احترام برگشته‌اند ولی وقتی به گذشته نگاه می‌کنم می‌بینم سال‌ها است که سه نفر جای‌گاه ثابتی برایم داشته‌اند: سید محمود طالقانی که از ۱۵ سال گذشته که شناختمش و کتاب‌های نایابی را در باب جزییات زندگی‌اش خواندم عاشقش شدم و هر چه جلوتر رفتم ذره‌ای از احترامم به این روح بزرگ و آزاده و پرمدارا کاسته نشد. افسوس که خیلی پیش از آن که حلال مشکلات اساسی باشد از دست رفت. مهدی بازرگان دومی بود که از قبال طالقانی او را شناختم و نمونه بی‌مانندی از اخلاق و اصول‌گرایی و میانه‌روی در سیاست ورزی برایم شد. بازرگانی که جوانان انقلابی آن سال‌ها تازه تازه ارزش منش و روش او را درک می‌کنند و می‌کوشند مثل او باشند.

    امام موسی صدر را دیرتر از این دو کشف کردم و واقعا برایم عجیب است که چنین گوهری در جامعه ایرانی این چنین ناشناخته مانده است – و البته می‌دانیم چرا قرار است ناشناخته بماند-. اولش قصه‌های پراکنده‌ای می‌شنیدم و بعد امکاناتی دست داد تا بیش‌تر در موردش بخوانم و بشناسمش. “عظمت خردکننده” تنها صفتی است که می‌توانم او را با آن توصیف کنم. عظمتی که عجیب با نرم‌خویی و تدبیر گره خورده است و درست در جایی که زمینه‌اش را داشت – عروس خاورمیانه – بارور شد. یک هفته قبل فرصتی دست داد تا دیدار کوتاهی با خاتمی داشته باشیم. ادب و وقار و تواضع این آدم آن هم در در یک دیدار خصوصی و شخصی تکانم داد – بی هیچ اغراقی-. شب قبلش در باب امام موسی خوانده بودم و بعد از دیدار همه آن خاطرات از این دست که از او نقل می‌کردند در ذهنم زنده شد و …

    این هفته سایتش را باز گذاشته بودم و هر بار که خسته می‌شدم نگاهی به عکس‌هایش می‌کردم – در سیما و خصوصا چشمان این مرد بنگرید. آدم را تکان می‌دهد. شک ندارم که می‌شد اسطوره‌ای جذاب‌تر از چه‌گوارا را از آن خلق کرد؛ از مردی که “امید محرومان” بود – و چیزهایی از نوشته‌های دیگران را می‌خواندم و زنده می‌شدم. گفتم پیش از آن که ببندمش این‌جا لینک بدهم که شما هم دوست داشتید نگاهی بیندازید.

    بازگشت
نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

لطفا با فونت انگلیسی به سوال زیر پاسخ بدهید: *

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها