جست و جوی من در گوگل اسکالر به دنبال املاهای مختلف محمود حسابی چیز دندانگیری به بار نمیآورد. با این همه نظر دادن در مورد اینکه آیا حسابی شخصیت علمی مهمی داشته است را به دوستان فیزیکدان واگذار میکنم. (نیما جان؟). چیزهایی هم که ازش در خاطرات معاصرانش خواندهام (مثلن خاطرات علیاکبر سیاسی) چندان مثبت نبوده است. با این همه مساله من شخص محمود حسابی نیست مساله من قشر تحصیلکردهای است که به طرز خستگیناپذیری افسانهها یا اغراقهایی که در مورد او گفته میشود را برای بقیه ارسال میکند.
به عنوان مثال (به خلاصه): وقتی دکتر حسابی کار خودش را به عنوان استاد در دانشگاه پرینستون شروع میکند (واقعن استاد پرینستون بوده؟) در کشوی میزش یک دسته چک سفید امضاء شده مییابد (دقت دارید که یکی از توهمات ثابت جامعه ایران این است که در غرب به استادان چک سفید میدهند) و فکر میکند که به اشتباه در آنجا جا مانده است. سعی میکند برگرداند و با این پاسخ مواجه میشود که نه این را اینجا گذاشتهایم که اگر شما آخر هفته نیاز به وسیلهای داشتید لنگ نمانید!
من بارها این داستان مضحک را توسط ایمیل دریافت کردهام و همیشه از خودم پرسیدهام که آیا ارسالکننده از خودش نپرسیده که؟
۱) هر سازمانی برای هر فعالیتی بودجه مشخصی دارد. این منبع نامحدود برای حسابی از کجا آمده است؟
۲) پژوهشگر داستان ما قرار بوده آخر هفته چه چیزی بخرد؟ میکروسکوپ اتمی یا شتابدهنده؟ ظاهرا دانشگاهها آخر هفته تعطیل هستند ولی بقالی دیوید و شرکا که در آن خیابان بغلی دانشگاه پرینستون که کافههای خوبی دارد (رجوع به پست قبل) حتمن آخر هفتهها از این جور وسایل میفروخته که حسابی میتوانسته برود و بخرد. ضمن اینکه ظاهرن کارپردازی هم در کار نبوده است. خود محقق شخصن چک کشیده و با تامینکننده حساب میکرده است. گاهی وقتها هم نسیه حساب میکرده است.
۳) …
حالا این روزها هم این ماجرای هفتسین حسابی خوراک سایتها و ایمیلها شده است که برای هر کسی که با گفتمان فکری و شکل بیان احساسات غربیها (آن هم کسی مثل اینشتن با تربیت آلمانی – یهودی) آشنا باشد بسیار غیرقابل باور و ساختگی مینماید. در واقع عناصر این داستان کاملن در چارچوب شناختی-ارزشی-گفتاری فرهنگ ایرانی تدوین شده و بعد به شخصیتهای غربی نسبت داده شده است. ولی در همین تعطیلات در دهها سایت نقل شده و در ایمیلها چرخیده است.
همان طور که گفتم مساله من انگیزه تولیدکننده این داستانها نیست که کاملن قابل فهم است. افسوس عمیق من از جذابیت این داستانها برای تحصیلکردگان جامعه ما است. آیا این نشانه کوچکی از کمبود علاقه/دستیابی به کتابها و مقالات اصیل و ضد افسردگی فکری (Anti Mind Numbness) در جامعه ما است و یا ضعف بنیادی تفکر انتقادی/تحلیلی بین قشر تحصیلکرده و یا نبود Role Modelهای بهتر و واقعیتر برای رجوع کردن؟
پ.ن: نوشته سیما را در این مورد هم بخوانید.
پ.ن۲: شاید لازم است مجددن روشن کنم که من نه قصد و نه صلاحیت نظر دادن در مورد شخص دکتر حسابی و عملکردهای او را دارم. لطفا دوستان بحث را به این سمت نکشانند.
بازگشت
دیدگاهتان را بنویسید