کامنتهایی که ملت برای ماجرای دیدار من و حسین گذاشتند آخر بامزه است. البته یک قسمت جالبش اینه که اکثر کسانی که کامنتهای این جوری گذاشتن من را از نزدیک نمیشناسن و برای خودشان تصورتان عجیب دارند. اونهایی که من را میشناسن میدونن -و فکر کنم توی این وبلاگ هم قبلا یکی دو بار اشاره کردم- که آدم نسبتا کوتاهبیایی هستم که اهل قهر و دعوا هم نیستم و همیشه سعی میکنم تا جایی که طرف مقابل به لحاظ حداقلهای استاندارد اخلاقی انسان غیرقابل قبولی نباشد – مثلا نژادپرست نباشد- این اختلافات را تا حد امکان از بین ببرم. در مورد حسین که تازه من فقط منتقد نوع نوشتنش بودم و البته هنوز هم هستم و باهاش پدرکشتگی که نداشتم که بخواهم به خاطر خوشآمد کسان دیگر فیگور دشمنی بگیرم. این وسط از رفتار حسین هم خیلی خوشم اومد. شاید من اگر جای او بودم بهش زنگ نمیزدم چون نمیدانستم حالا طرف چه جوری برخورد میکند و اصلا حوصله برخورد سرد و کم محلی از کسی را ندارم. وقتی زنگ زد حس کردم مثل هر دو وبلاگنویس دیگه میتونیم بنشینیم و از حرف زدن لذت ببریم. برداشتم هم از دیدار چند ساعتی این بود که شخصیت حضوری حسین خیلی جذابتر و معقولتر از شخصیت وبلاگیاش است. خب به لحاظ سیاسی و به لحاظ ایدههایی که حسین داشت اشتراکی با هم نداریم و من بر خلاف حسین اساسا هویت جنبشی یا اکتیویستی برای وبلاگستان قایل نیستم. بلکه معتقدم وبلاگ جایی است برای نوشتن و آموختن از نوشتهها و کامنتهای دیگران و لاغیر. واضح است که او غیر از این فکر میکند. در مورد انتقادم به لحن نوشتههایش هم خیلی با هم صحبت کردیم و حسین دلایلی داشت که برای من به صورت کامل قابل فهم یا قابل قبول نبود و لذا انتقادم هنوز به قوت خود باقی است. سعی هم نکردم...
ادامه مطلب ...