زبان گفتگو مدتها طول کشید تا زبان مناسب گفتگو با خارجیها دستم بیاید. اوایل که میرفتم توی جلسهها و سمینارها طبق معمول گیرهای فلسفی به ماجرا میدادم – مثل برخی نوشتههای این وبلاگ – و قشنگ میدیدم که لب و لوچه همهشان از شنیدن این سوالهای بیربط من آویزان میشود. به وضوح هم بداخلاقی نشان میدادند. مثلا یکبار جایی یه جلسه گذاشته بودند راجع به «مسوولیت اجتماعی شرکتها» و آدمها با حرارت داشتند راهکارهای عملی برای هماهنگی بیشتر و خلق همافزایی را بررسی میکردند. من هم طبق معمول سوال از دید اینها احمقانه خودم را پرسیدم. گفتم این مسوولیت اجتماعی شرکتها دیگر چه صیغهای است. اگر شرکت از جیب سهامدارانش خرج کارهای بشردوستانه میکند که بیخود این کار را میکند و باید در مقابل کاهش سود آنها پاسخگو باشد. اگر هم یکجا خرج میکند که جای دیگر مستقیم و غیرمستقیم ازش پول دربیاورد که دیگر اسمش مسوولیت نیست، استراتژی بازاریابی و مدیریت روابط خارجی آنهم به زیرکانهترین شیوه ممکن است. تا این را گفتم اخم همهشان رفت توی هم و حتی جوابم را هم ندادند. بگذریم که دو نفر بعد جلسه آمدند و گفتند که سوالت خیلی خوب بود و اتفاقا با هر دو شان هم دوستی خوبی به هم زدیم. این قضیه بارها تکرار شد تا نهایتا سرسختی خارجیها در تحویل نگرفتن این جور سوالها حتی من پر رو را هم از رو برد و نهایتا تسلیم شدم. در نتیجه تازگیها یاد گرفتهام که زبان و عبارتهای مورد علاقه اینها چیست و تا حد امکان باهاشان این طوری صحبت میکنم. به این دو نمونه مکالمه اخیر دقت کنید تا ماجرا دستتان بیاید. جملهها را ترجمه نمیکنم تا روح قضیه حفظ شود. لطفا به انگلیسی بد من نخندید. قبلا که گفته بودم وضعم خوب نیست. ضمنا کلمههای جالب توجه برای اینها را آبی کردهام. صحنه اول: داخلی، شب، رستوران ایرانی...
ادامه مطلب ...