• برو خانه‌ات

    می‌رم در کافی‌شاپی در آمریکا که تا قبل از رسیدن دوستم کمی کار کنم. سیب و چای می‌گیرم و می‌رم سراغ تنها مبل خالی که نزدیک پریز است. مرد سفیدپوست میان‌سالی‌ هم روی مبل مجاور نشسته است. وقتی دارم وسایلم را باز می‌کنم به طور عجیبی نگاهم می‌کند. بهش می‌گویم مشکلی پیش آمده؟ می‌گوید در جایی که من از آن می‌آیم قبل از نشستن روی میز یک نفر اجازه می‌گیرند. می‌گویم همه جای دنیا آدم‌ها وقتی روی میز مقابل کسی می‌نشینند اجازه می‌گیرند نه روی مبل جداگانه‌ای که یک میز بزرگ مشترک با مبل بغلی دارد و محدوده هر نفر کاملن جدا است. خانم جوانی که روی میز کوچک بغلی نشسته پیش‌نهاد می‌کند که روی میز او بنشینم. می‌گویم نه اتفاقن همین‌جا را می‌خواهم چون پریز لازم دارم… حرف‌مان کمی بالا می‌گیرد. می‌گویم اگر ادامه دهی پلیس خبر می‌کنم. واقعن هنوز چیز بدی نگفته ولی دوست دارم ببینم چه می‌شود و پلیس چه واکنشی نشان می‌دهد. به پلیس زنگ می‌زنم و می‌گویم آقایی این‌جا است که رفتار درستی ندارد. می‌گوید مرد سفید پوست است؟! آدرس محل و اسمم را می‌گیرند. شروع به فحاشی می‌کند و وسایلش را جمع می‌کند که برود و می‌گوید که برو همان جایی که آمده‌ای. توی دلم می‌گویم تو لازم نیست بگویی خودم دارم می‌رم و به زودی خواهم رفت خانه‌ام ولی به او می‌گویم اتفاقن می‌مانم به تو هم ربطی ندارد. یک دقیقه بعد پلیس از راه می‌رسد و مرد از در دیگر کافه بیرون می‌رود. پلیس ماجرا را می‌پرسد و می‌گوید نمی‌توانم کاری بکنم چون آزار فیزیکی نداشته. حداکثر این‌که مدیر کافی‌شاپ می‌تواند ازش بخواهد که مغازه را ترک کند. می‌گویم در کشور من اگر کسی اهانت زبانی کند می‌توانم ببرمش دادگاه (واقعن نمی‌دانم به لحاظ حقوقی این طور هست یا نه ولی خب به پلیس این طوری گفتم) و جواب می‌دهد که این‌جا...ادامه مطلب ...
  • کارایی پویا و خانه‌ای که می‌سوزد

    من مدت‌ها است که چیزی در دفاع از بازار آزاد نمی‌نویسم ولی به نظرم رسید در مورد یک حادثه دارد بدفهمی رخ می‌دهد. دوست خوبم از آمریکا لینک خبری را فرستاده. ماجرا این است که برای استفاده از خدمات آتش‌نشانی در روستایی در ایالت تنسی باید سالیانه ۷۵ دلار پرداخت و آتش‌نشانی حاضر نشده آتش خانه کسی که این پول را نداده را خاموش کند و خانه‌اش سوخته است. این طرف و آن طرف وب نظرات و نوشته‌هایی دیدم که بیش‌تر به شعاردادن ایدئولوژیک شبیه بود و نه چیزی که ماجرا را به درستی تحلیل کند. قضیه این است که واحد آتش‌نشانی شهر مجاور این روستا حاضر می‌شود با دریافت مبلغی خدماتش را به روستای مجاور گسترش دهد. تا این‌جا چیز عجیب و غیرقابل فهمی وجود ندارد. خدمات آتش‌نشانی در آمریکا محلی است و هزینه آن هم از مالیات و عوارض ساکنان محل تامین می‌شود. وقتی یک روستای دیگر بخواهد از این خدمات استفاده کند باید سهم خودش را بپردازد که همان نفری ۷۵ دلار در سال بوده است. قسمت کمی پیچیده‌تر ماجرا به انگیزه افراد برای تامین مخارج آتش‌نشانی مربوط می‌شود. از تئوری‌های ابتدایی اقتصاد بخش عمومی این را می‌دانیم که اگر پرداخت را اختیاری کنیم عده بسیار کم‌تری سهم‌شان را می‌پردازند (این عدد البته صفر نمی‌شود چون دست آخر کسانی وجود خواهند داشت که خدمات آتش‌نشانی برای‌شان خیلی ارزش دارد و حاضرند به هر قیمتی آن‌را حفظ کنند). پس باید راهی پیدا کنیم که افراد انگیزه داشته باشند در این کار مشارکت کنند و آن هم محروم کردن کسانی است که این هزینه را نمی‌دهند. ۷۵ دلار در سال هم برای یک آمریکایی کشاورز عددی نیست که نتواند بپردازد. کشاورزان آمریکایی بسته به دارایی‌شان ممکن است بین بیست هزار تا چند صدهزار دلار درآمد داشته باشند و ۷۵ دلار در سال سهم بزرگی از این عدد نیست. لذا...ادامه مطلب ...
  • زنجیره تضاد

    در فرودگاه هستم. خسته و گرسنه‌ام و کمی هم دیرم شده است. پروازهای آمریکایی هم که اکثرن هیچ خوردنی حتی برای خریدن ندارند. سعی می‌کنم قبل پرواز چیز سریعی بخورم. ساندویچ سرد با سیب‌زمینی سرخ‌کرده سفارش می‌دهم و خانم فروشنده که از لهجه‌اش عرب می‌زند می‌گوید که نمی‌تواند تضمین کند ساندویچ در پنج شش دقیقه آتی آماده شود. می‌پرسم می‌تواند سیب‌زمینی را اول بدهد تا در این مدت بخورم و کمی در وقت صرفه‌جویی کنم؟ تقاضا برایش خیلی مفهوم نیست. مجبورم می‌شوم آهسته‌تر و با اشاره و غیره موضوع را برسانم. با مهربانی لب‌خند می‌زند و می‌گوید تلاش‌مان را می‌کنیم. می‌رود که سیب‌زمینی‌ها را بیاورد. دختر جوان سفیدپوستی که ساندویچ‌ها را آماده می‌کند موضوع را نمی‌فهمد. باز با اشاره و نشان دادن من و زمان و غیره قضیه را حالی می‌کند. دختر سفیدپوست که زیر فشار سفارش‌های مختلف است عصبانی می‌شود و سرش داد می‌زند. زن عرب چیزی نمی‌گوید. خودش می‌رود و سیب‌ها را می‌آورد … من به عنوان مشتری چیز عجیبی درخواست نکردم. از فروشنده خواستم تا بخشی از غذایم را که همان بغل آماده بود بهم بدهد. خانم فروشنده عرب دقیقن همان کاری را کرد که احتمالن در دوره‌های فروش به‌شان گفته‌اند. سعی کرد برای خواسته مشتری راه‌حلی بیابد. دختر سفیدپوست کار دور از انتظاری نکرد. احتمالن از فشار کار خسته بود و از این‌که روتین عادی‌اش به هم خورده بود عصبانی شد. می‌توان نشست و در مورد این‌که چه طور طراحی غلط سیستم منجر به این تضادها شده است حرف زد ولی من فقط به زن عرب فکر می‌کردم که برای این‌که شغل نه چندان پردرآمدش را حفظ کند باید روزانه چندین و چند موقعیت این طوری را تحمل کند و لب‌خند هم بزن. فقط برای این‌که شرکت ازش خواسته است به خواسته (معقول) مشتری گوش بدهد.
  • سهام‌داران خرد و فرآیند خصوصی‌سازی

    اعطای گسترده سهام شرکت‌های دولتی به انبوهی از سهام‌داران خرد معمولن با این انتقاد رو به رو است که چنین کاری نظام حکومت‌گری (Governance) شرکت را تضعیف کرده و باعث می‌شود سهام‌داران دولتی سابق هم‌چنان اداره شرکت را در دست داشته باشند. فرض کنید ۷۰ درصد سهام یک شرکت بین ۷۰۰۰۰ نفر تقسیم شده باشد. در آن صورت سهم هر نفر آن قدر کوچک خواهد بود که کسی انگیزه‌ای برای نظارت بر کار مدیریت را نخواهد داشت و لذا آن اقلیت سی‌درصدی عملن تمام امور شرکت را در دست خواهند داشت. در مقابل اگر آن ۷۰ درصد فقط بین ده نفر تقسیم شده بود هر نفر آن قدر نفع از عمل‌کرد شرکت داشت که بخواهد برای نظارت بر عمل‌کرد مدیریت و به‌بود آن انرژی بگذارد. حتی اگر تک تک این ده نفر هم چنین انگیزه‌ای نداشته باشند، یکی از سهام‌داران فعال می‌تواند از طریق وکالت بقیه (Proxy) رای‌های کوچک را کنار هم جمع کرده و به صدای قوی در شرکت تبدیل شود. با وجود اثرات منفی پراکندگی سهام‌داران از زاویه حاکمیت شرکتی، از زاویه اقتصاد سیاسی وجود سهام‌داران انبوه می‌تواند مفید باشد. مساله‌ای که خیلی از برنامه‌های خصوصی‌سازی در دنیا با آن مواجه هستند مساله عدم تعهد دولت‌ها به حفظ قول‌های خود بعد از تحقق خصوصی‌‌سازی است. برای مثال فرض کنید دولت صنایع فولاد کشور را خصوصی‌سازی می‌کند و عده‌ای سرمایه‌گذاری خصوصی آن‌را می‌خرند. بعد از انتقال مالکیت صنعت فولاد به بخش خصوصی، دولت ممکن وسوسه شود که تا حد امکان از این صنعت باج‌گیری کند. مثلن مالیات صنعت فولاد را افزایش دهد، استانداردهای محیط‌‌زیستی را ارتقاء دهد، تعرفه واردات را کم کند و غیره. سرمایه‌گذاران دولتی این را می‌دانند که قول پیشینی دولت در مرحله پس از وقوع معتبر نخواهد بود و دولت انگیزه خواهد داشت تا زیر حرف خود بزند. این موضوع می‌تواند باعث افت شدید در ارزش...ادامه مطلب ...
  • نامه‌نگاری

    تمدید کارت اقامت اتریش معمولن دو هفته طول می‌کشد. سر موقع اقدام کرده بودم . تقریبن ۱۵ روز بعد از موعد تحویل ویزای تمدیدشده باید چند تا کنفرانس اروپایی می‌رفتم. سر موعد رفتم ویزا را بگیرم آماده نبود. هفته بعدش رفتم نبود. به خانم مسوولش گفتم که من هفته بعد باید بروم کنفرانس خارجی و ویزایم را لازم دارم. گفت نگران نباش. اگر کارت اقامتت هم نیامد ویزای اضطراری می‌دهیم که مشکل را حل می‌کند. یکی از این کنفرانس‌ها یک بورس عالی بهم داده بود. هزینه ثبت‌نام و چهارشب اقامت در یک هتل درجه یک و بلیط و مراسم شام و غیره. تا دو روز قبل از کنفرانس کارت اقامت نیامد. رفتم و ویزای اضطراری را گرفتم. وقتی ویزا را زدند معلوم شد شنگن نیست. این یعنی نمی‌توانم برای تردد به بقیه کشورهای اروپایی از آن استفاده کنم. این نکته را کارمندان اداره ویزا تا آن لحظه به درستی نمی‌دانستند و وقتی من جزیی بررسی‌اش کردم معلوم شد. خلاصه این که قطعی شد که به آن کنفرانس نمی‌رسم. فورن به شرکتی که کارهای کنفرانس را مدیریت می‌کرد ایمیل زدم و از اتفاق غیرمنتظره پیش‌آمده ابراز تاسف کردم و گفتم اگر می‌توانند هتلم را کنسل کنند که بودجه‌شان هدر نرود. بلیط طیاره در هر صورت از دست رفت. چند وقت پیش در مورد مساله‌ای دیگر از دبیر کنفرانس ایمیل آمد و یک جایش به تعریض این بود که ما باید هزینه از دست رفته هتل و بلیط را از تو می‌گرفتیم و حالا این بار را گذشت می‌کنیم. ضمنن (این قسمت مهم است) “دفعه بعد یادت باشد وقتی مشکل ویزا داری به دبیرخانه کنفرانس خبر بدهی تا پول‌شان هدر نرود”. فکر کردم در جواب چنین ایمیلی چه باید کرد؟ من و او اصلن هم‌دیگر را نمی‌شناسیم و نکته شخصی در میان نبود. اما ! از بین خطوط ایمیلش می‌توانستم این را...ادامه مطلب ...
  • مسوولیت‌شناسی

    توی صف کنترل گذرنامه بودم. آمدم چیزی را از جیبم در بیاورم جعبه فلزی آدامسم افتاد پایین، باز شد و دو تا آدامس افتاد زمین. در همین یک ثانیه‌ای که داشتم خم می‌شدم جعبه را بردارم باید تصمیم می‌گرفتم چه کار باید بکنم. مجموعه‌ای از تنبلی و بی‌مسوولیتی و نبودن سطل اشغال در آن سالن و احتمال قاطی شدن آدامس تمیز و کثیف و طولانی بودن صف و غیره باعث شد که فقط جعبه خودم را ببندم و بردارم و آن دو قرص کوچک آدامس را همان‌جا رها کنم که بعدن تمیزش کنند. همین که بلند شدم دیدم یکی محکم می‌زند به کوله‌پشتی‌ام. خانم پیری بود که داشت به دو تا آدامس روی زمین‌مانده اشاره می‌کرد. منظورش را فهمیدم. برشان داشتم و ازش تشکر کردم. او هم لب‌خند زد و خندید. با مریم همیشه به شوخی و جدی می‌گوییم نصف نظم جامعه اتریش مدیون مسوولیت‌شناسی این خانم‌های پیرشان است.
  • گعده

    دو سه روز پیش اتفاق نادر و بسیار دل‌پذیری رخ داد. به واسطه یک کلاس دانش‌گاهی و از سر شانس و تصادف با دو دوست ایرانی آشنا شدیم که خود آن‌ها هم دو ساعت پیش با هم آشنا شده بودند. هر دو سال‌های طولانی در قم تحصیل کرده بودند و بعدن هم دکترای فلسفه غرب خوانده بودند و برای کار پژوهشی موقتن خارج از ایران بودند. شب یکی از دوستان دو نفر دیگر را به شام دعوت کرد و ماحصلش گعده‌ طولانی شد که در این شش هفت سال اقامتم در این‌جا هرگز مشابهش را نداشتم. از هر دری در احوالات فلسفه در ایران سخن گفتیم، از آی‌پی‌ام و فلسفه علم شریف و انجمن حکمت و فلسفه و موسسه دانش و پژوهش و موسسات قم و همایش فلسفه و … و احوالات و کارهای آدم‌هایی که من یا به واسطه شاگردی‌شان در گذشته یا ارتباطات شخصی یا خواندن کارهای‌شان می‌شناختم. خلاصه به تعبیر دوستی که بعدن فهمیدم این دو نفر هم او را می‌شناسند گفت و گوی بس لذیذی بود. یک نکته مهم که یکی از دوستان گفت و به نظرم ارزش نوشتن دارد این است که یکی از تاثیرگذارترین شخصیت‌های دو دهه اخیر در حوزه را آقای ملکیان می‌دانست. جالب است که دوستان می‌گفتند که تاثیرگرفتگان از آقای ملکیان لزومن به لحاظ سیاسی و فکری هم‌خط او نیستند ولی تاثیر روش‌شناختی و مفاهیم علمی را از او برگرفته‌اند. این را هم به واسطه شخصیت آقای ملکیان می‌دانستند که اهل مریدپروری و حلقه‌سازی نیست که بخواهد افراد را مشابه خودش کند. الگوی ‌کم‌‌نظیری است این مرد فاضل و وارسته. آرزوی تن‌درستی و تداوم عمر پربرکتش را دارم. یک نتیجه‌گیری هم خود من از مجموعه گفت و گوهای اخیرم با دوستانی از این نوع دارم و آن این‌که امثال ما چه قدر کم از محتوای کارها، مناسبات و تحولات موسسات مستقر...ادامه مطلب ...
  • مهرنامه و بقیه

    صادقانه اعتراف می‌کنم که اولین و آخرین باری که احساس کردم دارم تبدیل به یک عمو سیبیلو* می‌شوم وقتی بود که برای اولین بار دو ماه پیش مهرنامه را خواندم. تصورم این بود که کلن از پارسال به بعد دیگر هیچ مجله‌ جذابی در ایران منتشر نمی‌شود. مهرنامه را که خواندم کلن از خودم خنده‌ام گرفت. یک چند روزی طول کشید تا بتوانم بیش‌تر مطالبش را بخوانم. شب اولی که تا دیروقت بیدار ماندم و مجله را تورق حسابی کردم این قدر هیجان‌زده شدم که به رفقایم که دست‌اندرکار بودند ایمیل زدم و دست مریزاد گفتم. بعدش هم که نسخه‌های کاغذی و پی‌دی‌افش شماره‌های جدیدش دستم رسید و حس غریب و جذاب خواندن کیان و ایران فردا و شهروند و غیره را تا حدی زنده کرد. امیدوارم از شماره بعد برای‌شان بنویسم. اگر مقیم خارج هستید اکیدن توصیه می‌کنم مهرنامه را دنبال کنید تا بتوانید در فضای بحث‌های ایران قرار بگیرید. البته مهرنامه تنها نیست. نافه هم در انتشار جدیدش تبدیل به یک مجله روشن‌فکری خوب شده که خواندن آن‌هم لذت‌بخش است. به دلیلی که قابل فهم است (درآمد ناشی از فروش) فکر می‌کنم هیچ‌کدام نسخه آن‌لاین ندارند ولی خب گیر آوردنشان نباید سخت باشد. * عمو سیبیلو یکی از چندین اصلاح رایج در آمریکای شمالی برای توصیف برخی ایرانیانی است که آن‌جا ساکن هستند و از جزییات تحولات و ماجراهای ایران بی‌خبرند و … با عرض معذرت از دوستان فمینیست برای بار جنسیتی و مردمحور این اصطلاح. قطعن از پیش‌نهاد یک نسخه خنثی یا حتی زنانه استقبال می‌شود.
  • خصوصی‌سازی ورزش و برابری جنسیتی

    این‌جا نوشته که دولت می‌خواهد در برنامه پنجم فضاهای ورزشی را خصوصی‌سازی کند. احمد توکلی هم به درستی این قانون را نقد کرده که به لحاظ گفتمانی در قیاس با نظرات سال‌های قبلی‌اش خصوصن در باب نرخ بهره‌ و قیمت بنزین یک یا چند قدم رو به جلو حساب می‌شود. این‌که خصوصی‌سازی باعث ارتقاء انگیزه مدیریت می‌شود حرف قدیمی و بدیهی است. آن طرف قضیه این است که به علت گران بودن نسبی زمین و ساختمان در ایران پرداخت هزینه واقعی خدمات ورزشی از توان بسیاری از اقشار خارج خواهد بود. خصوصن که دقت کنیم که ورزش برای خیلی‌ها در این کشور تقریبن تنها تفریح قابل ابتیاع و در عین حال قانونی و مقبول است. وضعیت ورزش در مدارس هم که چندان خوب نیست که بگوییم دانش‌آموزان در آن‌جا به اندازه کافی تحرک خواهند داشت. در نتیجه صرف خصوصی‌سازی تنها باعث حذف ورزش سالم و امن از سبد مصرف خیلی‌ها خواهد شد. این وسط وضع زنان بسیار آسیب‌پذیرتر است. مردان در بدترین حالت این امکان را دارند که حتی اگر از باش‌گاه ورزشی هم استفاده نکنند در خیابان فوتبال و در پارک والیبال بازی کنند و در کنار رودخانه شنا کنند و الخ. طبعن برای زنان چنین امکان (رایگانی) نیست و فضاهای ورزشی رسمی است که باید به این نیاز پاسخ‌ بدهد. می‌دانیم که همین الان هم وضع تحرک و سلامت فیزیکی دختران ایرانی اصلن خوب نیست و این قانون آن‌را بدتر هم می‌کند. من یک راه‌حل میانه هم دارم. با الهام از ایده کوپن مدرسه – که فریدمن جزو حامیان اصلی آن بود – می‌شود کوپن ورزش درست کرد و به همه جوانان زیر یک سن مشخص داد. این کوپن به افراد اجازه می‌دهد تا مقدار مشخصی در سال از امکانات باش‌گاه‌های خصوصی استفاده کنند و باش‌گاه در عوض پول این خدمات را از دولت می‌گیرد. به این ترتیب...ادامه مطلب ...
  • ما معتادان نسل سوم

    استادان سیگاری زنگ سیگار (Smoking Break) می‌دهند،‌ استادان غیرسیگاری زنگ تنفس برای دریافت هوای تازه و استادان معتاد به اینترنت زنگ چک کردن ایمیل (Email Break)! ×‌ با تشکر از داریوش م برای تذکر در باب ترجمه زنگ سیگار و ایمیل

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها