• در ادامه پست قبلی: شرم پنهان گناه

    چند وقت پیش چیزی می‌خواندم از استادی که متخصص اینترنت بود و ته حرفش این بود که خودتان را برای صد بار ایمیل چک کردن در روز ملامت نکنید. این کار اصلن هم بد نیست. یک روش جدید کار کردن است! برای من اما قبح این رفتار هنوز فرو نریخته است. با این که خودم یک کاربر متوسط و معمولی (نه خیلی شدید و نه خیلی کم) اینترنت و وب ۲ و غیره هستم ولی انگار هیچ وقت نخواهم توانست مطلبی در مدح این فضا بنویسم. بیش از ده سال است که کمابیش در همین فضای جدید زندگی می‌کنم و روزانه به طور متوسط ۷-۸ ساعت به اینترنت وصل هستم (لزومن مشغولش نیستم) ولی هنوز حس بچه‌ای را دارم که از مدرسه فرار کرده و از غیبت سرکلاس عذاب وجدان دارد. امثال من که سال‌های مهمی از زندگی‌مان را بدون اینترنت و در فضای کتاب و مجله کاغذی و گفت و گوهای فردی طولانی سر کرده‌ایم هنوز دل‌مان برای آن روزهای شاید بهره‌ورتر تنگ می‌شود. هنوز ته‌ ته ذهن من فیس بوک و گودر و فرندفید و تا حد ضعیف‌تری وبلاگ تفریحات کم‌فایده‌ای هستند که آدم‌های جدی هرگز خودشان را آلوده آن نمی‌کنند: هیچ دیده‌ای مصطفی ملکیان مشغول فیس‌بوک بازی باشد؟ به نظرت مسخره نیست اگر تصور کنیم هایدگر وقتش را صرف جواب دادن به تکه‌پراکنی‌های بی‌ربط این و آن در فرندفید می‌کرد؟ اگر فروید قرار بود هر روز وبلاگ بنویسد و بخواند چه کسی باید تمدن و ملالت‌های آن‌ را می‌نوشت؟ … این‌ها اخطارهای پنهانی است که من هر لحظه که پای اینترنت هستم و کار واقعن جدی نمی‌کنم دریافت می‌کنم. آیا عجیب نیست که با گذشت ده سال از آلوده‌شدن به این گناه هنوز تمام‌قد با آن کنار نیامده‌ام؟
  • زمختی

    رفته بودم در قهوه‌فروشی در دنور (مرکز ایالات کلرادو) قهوه‌ای بخرم و کمی کار کنم و منتظرم دوستانم باشم. مرد جوان سیاه‌پوستی آمد و قیمت قهوه‌ها را پرسید و علی‌الظاهر پول (یا شاید پول خرد) کافی نداشت که قهوه بخرد. گفتم رفیق بخر من پولش را می‌دهم. چیزی هم نبود. یک یا دو دلار حداکثر. مدل سیاه‌پوست‌ها که از مرام و این‌ها حال می‌کنند ذوق کرد و شروع کرد از این مدل مشت به مشت کوبیدن‌ها. من راستش بلد نبودم که چند بار باید بکوبم. فکر کردم رسمش یک‌بار است و ظاهرن از نظر او بیش‌تر از یک بار بود و دفعه بعد مشتش یک جوری روی هوا ماند. حالم گرفته شد. یک قهوه ناقابل برایش خریده بودم و شاید بیش از آن توق ذوقش زده بودم. فکر کردم شاید اگر دفعه بعد از خیر این کار بگذرم ضرر کم‌تری به مردم می‌زنم. توی تراموایی در وین نشسته بودم و چیز می‌خواندم. روی صندلی که مخصوص پیرها و معلولین و خانم‌های باردار و بچه‌بغل است نبودم و لذا الزام قانونی برای تحویل صندلی‌ام به افراد دیگر را نداشتم. نگاه کردم دیدم خانم میان‌سال مسلمانی سرپا است. آن قدر پیر نبود که به طور بدیهی جایم را بهش بدهم. آن قدر هم جوان نبود که بدیهی باشد که می‌تواند سرپا بایستد. فکر کردم بلند شوم و بهش بگویم که می‌تواند جای بنشیند. بعد فکر کردم آلمانی‌ام آن‌قدر قوی نیست که اگر جواب پیچیده‌ای داد بفهمم. من می‌توانستم مثلن بهش بگویم ” این صندلی خالی است، میل دارید بنشینید؟” ولی اگر او مثلن می‌گفت “قربانت برم مادر جان من دو دقه دیگه می‌پرم پایین!” یا مثلن می‌گفت “دمت گرم پسرم، توی این همه جمعیت کسی حواسش به من نبود!” من هیچی از جملاتش نمی‌فهمیدم. یعنی نمی‌فهمیدم می‌خواهد جایم بنشیند یا نمی‌خواهد. بعد ممکن بود ماجرای آقای سیاه‌پوست پیش بیاید. قصد نشستن داشته...ادامه مطلب ...
  • جمع یاران

    از خلال نوشته‌هایم کاملن معلوم است که بودن در جمع رفقای هم‌دل و هم‌فکر یکی از مهم‌ترین جذابیت‌های محل اقامت برای من است. الان می‌خواهم یک حاشیه‌ای به آن بزنم که شاید به کار برخی بیاید. چند سالی است که تعداد دوستان نزدیکم در وین به حد زیادی رسیده. آن‌قدری که هفته‌ها صبر می‌کنیم تا بلاخره هم را ببینیم. همه‌مان کار داریم، سفر هستیم، ددلاین داریم، بیرون رفتن هر شب و هر شب خرج زیادی دارد، وقت می‌برد تا از محل کار یا منزل به محل قرار برسی و الخ و مهم‌تر از همه این‌که هر کس یک جایی مشغول است و جایی که من هستم کسی غیر از من نیست. خلاصه این‌که با این‌که شاید حداقل ۳۰-۴۰ تا دوست خوب و جذاب دارم ولی آن‌قدر فرصت و امکان ندارم که در حد کافی ببینمشان. تازه این‌جا وین است که شهر کوچک و سریع و ارزانی است و آدم‌ها هم به نسبت کم‌تر کار دارند. فکر کنم در لندن و نیویورک که وضع بدتر هم باشد. حاشیه‌ای که می‌خواستم بزنم این‌ بود که به این نتیجه رسیده‌ام که تجربه‌های شیرین و بی‌نظیرم در شهری مثل آستین و تا حد کم‌تری برکلی را نباید به جای دیگری تعمیم بدهم و در محل بعدی زندگی دنبال تجربه‌ای از آن جنس باشم. آن‌جا همه در یک دانش‌گاه دور هم هستیم. هر وقت دلت برای کسی تنگ شد یا خواستی در مورد مقاله‌ای با هم هم‌فکری کنید یا درددل کنید یا ایده‌ای را با هم نقد کنید و الخ کافی است یک زنگ بزنی و پنج دقیق بعد رفیقت را برای نیم ساعت چای و گپ ببینی و هر دو برگردید سرکارتان. در شهرهای بزرگ‌تر که هر کسی یک گوشه‌ای مشغول یک کاری است چنین فرصت‌هایی فراهم نیست. همین
  • دعوت به نوشتن در باب دکتر تابش

    دیدم بچه‌ها توی فیس‌بوک عکس‌های مراسم بزرگ‌داشت دکتر تابش را گذاشته‌اند. چند وقت پیش هم یکی مجموعه عکس‌هایی از سال‌های گذشته‌تر دکتر را گذاشته بود. عکس‌های مراسم و دوستان قدیم را که می‌دیدم دلم برای این فضایی که فعلن این‌جا ندارمش حسابی تنگ شد. من ریاضی نخوانده‌ام که دکتر تابش را به تفصیل بشناسم ولی در انواع موقعیت‌ها حداقل ناظر کارهایش بوده‌ام. از ۱۶ سال پیش در زمستانی سرد در مشهد که جزو مسوولین برجسته برگزاری المپیاد بود و کلن نقش مهمی در سازماندهی المپیادهای ریاضی و رایانه داشت تا سال ۷۴ که برای نردهایی که ریاضیات عمومی شریف را زیادی آسان می‌یافتند ریاضی ویژه درس می‌داد و جلسه‌ای در آی‌پی‌ام سال ۷۵ با شایان و آقایی که از آمریکا آمده بود در ایران برون‌سپاری تولید نرم‌افزار راه‌اندازی کند و بعدن که رییس مرکز محاسبات شد و آن‌جا را از یک اداره کوچک به یک مرکز نیمه تحقیقاتی – نیمه تجاری متحول کرد و چند روز به یادماندنی که با هم در کنفرانس جامعه اطلاعاتی سال ۸۳ در کیش گذراندیم و فعالیت‌هایش در بخش مشاوره مدیریت و نقش محوری‌اش در شکل‌گیری شرکت‌‌های مختلف و دغدغه‌هایش و تلاش‌هایش در ایام انتخابات ۸۴ و ۸۸ و نقشش در ایجاد بنیاد دانش و هنر و گسترش دست‌رسی مدارس محروم به فناوری اطلاعات و جایزه‌ جهانی معتبر اردوش که یادم است اخیرن بابت همین کارها گرفت و الخ و خیلی کارهای دیگر که حتمن من خبر ندارم. آدمی در این همه نقش و همیشه هم جدی. تابش برای من جزو نمونه‌های معدود تکنوکرات‌/دانش‌مندانی× است که می‌شود ازشان برای کار کردن در ایران تحت هر شرایطی الگو گرفت. آن‌قدر آرام و دقیق است که کارش را با استانداردهای خودش پیش می‌برد و هم‌زمان حساسیت اضافی درست نمی‌کند و احترام همه را بر می‌انگیزاند و باعث می‌شود که بتواند این همه کار در حوزه‌های مختلف بکند...ادامه مطلب ...
  • گلاویز با زبان

    برای من هنوز هم نوشتن و خواندن به انگلیسی کندتر از فارسی است. دلیل کند بودن خواندن را می‌فهمم. کلمات ناآشنا این‌جا و آن‌جای متن و خطی که از بچگی مدام به آن نخوانده‌ام. سرعت خواندنم به فارسی بین سه تا پنج برابر انگلیسی است و وقتی این وضعیت را می‌دانم سبد خواندنم را بر همین اساس بهینه کردم. تا وقتی مجبور نباشم انگلیسی نمی‌خوانم و از این بابت شرمنده یا ناراحت هم نیستم. به این دلیل ساده: تعداد کتاب‌های خوب زبان فارسی – از متون مذهبی و ادبی قدیمی بگیر تا ادبیات معاصر ایران و ترجمه‌های خوب از متون فاخر فلسفی و ادبی و هنری خارجی و برخی نوشته‌های معاصر غیرادبی ایرانی (متاسفانه در این مورد کار خوب خیلی کم است) و الخ – آن‌قدر زیاد است که من اگر تا آخر عمرم هم بخوانمشان فقط بخش کوچکی را پوشش داده‌ام. این متون را از منظر لذت محض می‌خوانم و فعلن هم برنامه سیستماتیک خواندن یک موضوع خاص را ندارم که منبع کم بیاورم. اگر قرار است فیلم‌نامه بخوانم ده‌ها فیلم‌نامه خوب به فارسی است. اگر قرار است جنایت و مکافات بخوانم ترجمه خوبش موجود است. اگر قرار است کانت هم بخوانم باز ترجمه خوبی موجود است. با این محاسبه برایم بهینه است که فقط به فارسی کتاب غیرتخصصی بخوانم چون می‌توانم حجم خیلی بیش‌تری کتاب بخوانم (و ارزان‌تر هم هست) و دوباره تاکید می‌کنم که می‌توانم حالا حالا ها به فارسی کتاب‌های بخوانم که کیفیت و لذت‌شان برای من کم‌تر از متون زبان اصلی نیست. طبعن در باب مترجم و ناشر و غیره دقت می‌کنم. چه کتاب‌هایی را به انگلیسی می‌خوانم؟ طبعن اگر بخواهم کتاب اقتصادی یا ریاضی یا مهندسی یا محیط‌زیست (چه درسی و چه عمومی) بخوانم به انگلیسی می‌‌خوانم. کتاب‌های روز و پرفروش انگلیسی اکثرن به فارسی ترجمه نمی‌شود پس اگر بخوانم به انگلیسی می‌خوانم. اگر...ادامه مطلب ...
  • فولاد و اسلحه و میکروب

    این عنوان کتاب نسبتن مشهوری است که این روزها مشغول خواندنش هستم. سوال اصلی کتاب این است که چرا تمدن بشری و پیش‌رفت‌های مادی در منطقه آسیا-اروپا شکل گرفت و نه در آمریکای لاتین و آفریقا و جزایر استرالیا؟ استدلال‌های نویسنده کتاب در بین اهل فن مشهور است و و وقتی خودم آن‌ها را به کار برده‌ام شنیده‌ام که این استدلال‌ها را به نژادپرستی متهم می‌کنند. نویسنده که ظاهرن انتظار چنین اتهاماتی را داشته در مقدمه توضیح داده که این کتاب نه تنها نژادپرستانه نیست بل‌که اتفاقن بیانیه‌ای علیه نژادپرستی است چون نشان می‌دهد که تفاوت‌ها نه به نژادهای انسانی بل‌که به شرایط طبیعی این مناطق بر می‌گردد (و در فصل‌های میانی کتاب مثال‌هایی از این‌که اتفاقن ساکنان جزایر گینه نو هوش‌مندی بیش‌تری برای زنده ماندن لازم داشتند ارائه می‌کند). نویسنده در اصل زیست‌شناس/گیاه‌شناس است ولی بنیان استدلال‌های کتاب به یک معنی کاملن اقتصادی است که از آشنایی مختصرم با زیست‌شناسی تکاملی فکر می‌کنم زبان و ابزار تحلیل رایج در این حوزه است. در فصول مختلف پیش‌رفت‌های مادی را از حرکت جوامع از شکار-دانه‌چینی به سمت کشاورزی و اهلی‌سازی حیوانات ریشه‌یابی می‌شود و نشان داده می‌شود که تنوع در وضعیت زیستی و جغرافیایی قاره‌ها منجر به تولید محصولات غذایی و مصرفی مختلفی شده که نهایتن منجر به سطح مختلفی از مازاد شده و سازماندهی جوامع را تغییر داده است. توسعه دانش سیاسی و نهادها و علم نیازمند طبقه‌ای بوده که بدون مشارکت مستقیم در تولید مادی بتوانند به فعالیت‌های دیگر بپردازند و این خود تابع ظرفیت غذایی قاره‌های مختلف بوده. این‌که چه جور دانه‌هایی امکان کشت داشته‌اند و چه نوع حیواناتی برای اهلی‌شدن موجود بوده. خود این متغیرها هم در فصول مختلف به اصطلاح درون‌زا می‌شود. جذابیت کتاب برای من دوگانه است. اولن یک نظریه سازگار و جامع برای تمدن بشری ارائه می‌کند که لذت‌بخش است. ثانین همان طور که...ادامه مطلب ...
  • اقتصادسنجی در مقالات داخلی

    یک چیزی که به کرات (نزدیک به همیشه) در مقالات اقتصادی نوشته شده در داخل می‌بینم توضیحات طولانی و غیرلازم اقتصادسنجی است. خیلی از مقالات از تعریف مفاهیم ساده و بدیهی اقتصادسنجی که استفاده‌ کرده‌اند (مثل هم‌جمعی) شروع می‌کنند و بعد نتایج انواع و اقسام تست‌های مکانیکی و استاندارد مربوط به غیرهمبسته بودن پس‌ماندها و نرمال بودن آن‌ها و غیره را گزارش می‌کنند. بعضی حتی فراتر از این رفته و اسم نرم‌افزار اقتصادسنجی که استفاده شده را هم ذکر می‌کنند! تا جایی که من از مقالات خوب می‌فهمم کسی نکات بدیهی این جوری که با یک دکمه در نرم‌افزار اقتصادسنجی تولید می‌شود را گزارش نمی‌کند مگر این‌‌که دلیل خیلی خاصی برای آن وجود داشته باشد. فرض خواننده این است که شما به عنوان مدل‌ساز انواع و اقسام دقت‌های لازم را برای اطمینان از برقراری فروض کلاسیک به خرج داده‌اید و این‌ها همه باید در پشت صحنه باشد. چیزی که در عوض در مقالات ایرانی غایب یا کم‌رنگ است و در واقع اصل کار مدل‌ساز است گزارش تست‌های پای‌داری (Robustness Checks) به خواننده است. مساله درون‌زایی را چه طور تخفیف داده‌اید؟ آیا نتایج با به کارگیری متغیرهای ابزاری دیگر هم همان هستند؟ آیا در بازه‌های زمانی مختلف همین نتایج به دست می‌آید؟ آیا شهود اقتصادی نتایج معقول است؟ … این کارها مکانیکی نیست و نیازمند زحمت و خلاقیت نویسنده است و خواننده بیش‌تر می‌خواهد این چیزها را بداند وگرنه خوراندن سری زمانی نقدینگی و تورم به نرم‌افزار و استفاده از روش وقفه‌های توزیع‌شده (روش محبوب ۹۰ درصد مقالات در ایران) برای بررسی رابطه آن‌ها که کار نصف روز است.
  • قناعت از مصرف

    وقتی طرف عرضه بخش غذا دچار شوک‌‌های منفی می‌شود – مثلن به خاطر خشک‌سالی یا سیل یا گرمای هوا یا آفات و غیره – کل تولید غذا در یک منطقه کم می‌شود. اگر اتفاقی برای بخش تقاضا نیفتاده باشد (مثلن اقتصاد وارد رکود ناگهانی نشده باشد) این کم‌بود – در مقایسه با دوره‌های قبلی – باید از یک جایی جبران شود. راه اولش این است که از ذخایری که سوداگران (Speculators) بازار برای این روزها ایجاد می‌کنند – و خیلی هم نقش مثبتی دارند – مصرف کنیم. ولی این ذخایر ممکن است محدود باشد یا اصلن چیزی در انبارها باقی نمانده باشد – خصوصن اگر دوره‌های قبل هم دوره‌های بدی بوده باشند-. در قدم بعدی باید از مصرف واقعی کاسته شود. مثلن تولید سوخت‌های گیاهی کم شود یا تغذیه حیوانات در روستاها رقیق شود. اگر این هم کافی نبود باید از مصرف آدم‌ها کاسته شود تا تعادل عرضه و تقاضا برقرار باشد. راه دیگری نیست. سوال این است که بار کاهش مصرف (که نتیجه مستقیم افزایش قیمت است) بر دوش کدام طبقه خواهد بود؟ فرض کنید فردا ببینیم که به خاطر جهش قیمت گندم قیمت نان باگت از ۲۰۰ تومان شده ۳۰۰ تومان. آیا برای مهمانی فردا باگت کم‌تری می‌خریم؟ احتمالن نه! در سبد مصرف طبقات متوسط سهم گندم و سیب‌زمینی و غیره آن‌قدر بزرگ نیست که حتی ۵۰ درصد افزایش قیمت فشار جدی وارد کند (دقت کنید که سهم باگت از هزینه مهمانی فردا اندک است). ضمن این‌که این طبقه ظرفیت مالی کافی برای تحمل افزایش قیمت را دارد. پس تنها گروهی که باید از مصرف‌شان کم کنند تا کم‌بود تولید جبران شود ضعیف‌ترین طبقات هستند که هم سهم غذاهای پایه (مثل گندم) در سبد غذایی‌شان بزرگ است و هم درآمد محدود دارند. فشار کم‌بود تولید ابتدا به این طبقات وارد شده و اگر کاهش مصرف آن‌ها هم کم‌بود...ادامه مطلب ...
  • عیش غیرمدام

    چند وقت پیش لندن بودم. دوستی پیش‌نهاد کرد که فرد دیگری را ببینم. ریاضی خوانده بود و در بازار مالی از شرط‌‌بندی روی اشتباهات بقیه پول درمی‌آورد. فکر می‌کردم دیدار دل‌پذیری نباشد و خیلی زود این طوری شد. دقیقه پانزدهم بود که فکر کردم دیگر نتوانستم ادامه گفت و گو را تحمل کنم. آقای دکتر- مهندس داشت توضیح می‌داد که کشورهایی مثل چین (حالا چرا چین؟) از “دانش‌مندان”‌ خواسته‌اند تا مسایل‌شان را بررسی کنند و راه‌حل‌ها را پیدا کنند. ظاهرن “دانش‌مندان” مدنظر ایشان بعد از بررسی “همه جانبه” و بر اساس “آخرین متدهای علمی” مساله مشکل اول را قماربازی تشخیص داده‌ بودند و حتمن راه‌حل‌های لازم را پیش‌نهاد کرده بودند … یک وقتی در جمع ایرانی (عمدتن از نسل‌های قبل‌تر) که اکثریت‌شان (شاید همه) در جهان آلمانی زبان تحصیل کرده بودند، شنونده سخن‌رانی بودم . آقایی داشت می‌گفت که چهل سال پیش جایی در “آلمان” (این به نظرم مهم است) در تز دکترایش مشکلات ایران را بررسی کرده و “پروفسور” مربوطه هم ذیل تز ایشان نوشته که اگر به توصیه‌های ایشان عمل شود کشور ایران از یک کشور عقب‌مانده به یک کشور مترقی تبدیل خواهد شد! بعید نیست که آقای “پروفسور” ایشان یکی از “دانش‌مندان” مورد نظر آقای داستان اول باشد. چیزی که سعی کردم به دوست اول توضیح بدهم این بود که مرحوم آگوست کنت بیش از یک قرن است که فوت کرده است و علوم اجتماعی – از جمله اقتصاد – احتمالن مهم‌ترین پیش‌رفتی که در یک قرن کرده‌اند این است که بدانند که کلن تلاش برای درک جامعه چه قدر کار پیچیده‌ و گاه عبثی است و از آن مقام ساده‌لوحانه‌ای که برای خود تصور می‌کردند کمی پایین بیایند و عمده قضیه را به مثابه بازی متوسطی ببینند. نفی نمی‌کنیم که رسانه‌ها و دانش‌گاه و بقیه نهادهایی از این دست چه قدر در ساختن این مقام خداگونه...ادامه مطلب ...
  • عیش غیرمدام

    رفته بودم خانه‌‌مان در ارومیه. گلستان سعدی کنار دست بود. برداشتمش و یک بعد از ظهر خواندمش. هنوز که هنوز است لذت آن معاشرت عصرگاهی با سعدی با من هم‌راه است. یادش که می‌افتم می‌فهمم می‌شود عمر را بی‌ می و معشوق سر نکرد. از این همه عمر که رفته انگار فقط همین نقطه‌های روشنش ارزش زندگی کردن داشته. یک قدم زدن شبان‌گاهی در کنار مزار بایزید در بسطام، یک چای زعفرانی در باغ خیام در نیشابور، یک غروب در حیات شاه‌ نعمت‌الله در ماهان، یک صبح تا عصر در موزه هنرهای مدرن در مونیخ، یک پیاده‌روی از دره‌های پشت شیرپلا به کلک‌چال در طلوع بهاری تهران، یک بعد از ظهر در موزه هنرهای مفهومی در تهران، یک سخن‌رانی سروش در شب قدر دانش‌گاه تهران، اولین ساعات بعد از عقد با مریم که با صدای بهشتی‌اش برایم تمام مدت آواز خواند و راه رفتیم،‌ … حیف که غیرمدام است.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها