• این آهنگ این قدر زیبا بود که حیفم آمد به اشتراک نگذارمش. می‌گویند معادل فارسی‌اش که همه شنیده‌ایم از روی اصل آذری‌اش ساخته شده است. ممنون از ب.ن.ن برای به اشتراک گذاشتن آن با من. وبلاگ دکتر صالحی را باید زودتر از این‌ها معرفی می‌کردم. بابت تاخیر عذرخواهی می‌کنم. اقتصادی‌ها که همه دکتر را می‌شناسند و نیازی به معرفی‌شان نیست. برای آن‌هایی که دکتر صالحی را نمی‌شناسند: فارغ‌التحصیل هاروارد، استاد فعلی دانش‌گاه ویرجینیا تک، متمرکز بر مسایل توسعه و فقر در ایران. یک نکته خودمانی هم این‌که حالا که یک استاد جدی اقتصاد در خارج از کشور که با اقتصاد ایران هم به خوبی آشنا است شروع به وبلاگ‌نویسی کرده و به جای شعارهای سیاسی و روزنامه‌ای، تحلیل‌های دقیق و منصفانه ارائه می‌کند خوب است که ما هم به سهم خودمان حمایت‌اش کنیم. این حمایت هم از طریق نظر دادن و پیش‌بردن بحث‌ها صورت می‌گیرد و گرنه دکتر صالحی هم احتمالن مثل خیلی‌های دیگر که مطلب جدی می‌نویسند ممکن است بعد از مدتی دچار یاس وبلاگ‌نویسی شود. دم پویان و علی بابت این مقاله مشترک‌شان در نیویورک تایمز گرم. مقاله من را یاد ایب آشراف می‌اندازد. چند وقت پیش این‌جا فیلم “یک پا در گور، پای دیگر هم‌چنان مشغول رقص” که در مورد زندگی آبراهام آشراف بود را نمایش دادند. آشراف از آن‌هایی بود که در جوانی در بریگاد ابراهام لینکن جنگیده بود و من هم که یکی از لذت‌های روحی‌ام فکر کردن به همت آزادی‌خواهان خارجی است که در جریان جنگ داخلی اسپانیا از خارج برای مبارزه با فاشیسم به آن‌جا رفتند با هیجان فیلم را دنبال کردم. ایب در سال‌هایی که دولت ریگان چریک‌های ضد دولت ساندیست (اورتگا) را حمایت می‌کرد نهضتی راه انداخت و به نشانه هم‌بستگی با ملت نیکاراگوا و مخالفت با سیاست‌های آمریکا شروع به خانه‌سازی در این کشور کرد. آن‌هایی که فراتر از چارچوب‌های...ادامه مطلب ...
  • مشاهدات ینگه دنیا ۹ : حمل و نقل عمومی

    یک چیزی که من در این‌جا به قول این‌ها میس می‌کنم حمل و نقل عمومی عالی داخل شهر و بین‌شهری اروپا است. سیستم قطاری که هر ده‌کده‌ای را به هر جایی وصل می‌کند و در تمام مدت روز و شب هم فعال است. مثال اعلایش هم بلیط‌های آخر هفته‌ای است که با ۲۰ یورو پنج نفر به طور نامحدود سفر می‌کنند. یک بار در آلمان با جمعی از دوستان با یک بلیط این‌جوری ۴ تا شهر را دیدیم و آخرش هم از همه ظرفیت بلیط استفاده نکردیم. توی اروپا چند بار قطار از دست داده‌ام. نیم ساعت بعدش با قطار بعدی رفته ام و بی‌دردسر به مقصد رسیده‌ام. این‌جا در مقابل از این جهت واقعن مزخرف است. آمده‌ام هیوستون پیش دوستان و خواستم سری به دوستان دیگری در تگزاس ای اند ام بزنم. برای مسیر برگشت از کالج استیشن به آستین فقط یک اتوبوس هست که صبح راه می‌افتد و غروب می‌رسد. حالا دو تا شهر با ماشین فقط سه ساعت فاصله دارند. یاد مینی‌بوس‌های روستایی در ایران می‌افتم که صبح به صبح ملت را می‌برند شهر. خلاصه اگر در آمریکا ماشین نداشته باشی و بخواهی این طوری کوله‌پشتی به پشت سفر کنی مشکلات فراوان است. فقط در اروپا می‌توان از این کارها کرد. لابی خودروسازان در آمریکا انگار بدجوری حمل و نقل عمومی را در این‌جا تضعیف کرده است.
  • زمان ترک آستین (امیدوارم به صورت موقت) کم‌کم دارد نزدیک می‌شود. دی‌شب ساعت ۱۱:۳۰ شب بود که رفتم خانه. می‌خواستم بیش‌تر بمانم ولی آخرین اتوبوس را از دست می‌دادم. برگشتم و به سه ماه گذشته نگاه کردم که اکثر شب‌ها قبل از ۱۱ شب خانه نرفته‌ام و وقتی رسیده‌ام خانه هنوز سرحال بوده ام تا بیش‌تر کار کنم. نمی‌دانم اثر دوستان پرانرژی و سرحال و پر از صمیمیتی است که هر روز می‌بینم یا فضای زنده دانش‌گاه که حتی ساعت ۱۰ شب هم همه‌جا روشن است و آدم‌ها مشغول کارهای مختلف هستند. دانش‌گاه آستین من را یاد شریف می‌اندازد که صبح زود می‌رفتیم و نصف شب بیرون‌مان می‌کردند و هنوز دوست داشتیم بمانیم و کار دانش‌جویی بکنیم. در مقابل ذهنم یاد سکوت دیوانه‌کننده کمپس اصلی دانش‌گاه وین که بارها با مریم ساعت اوایل شب در آن قدم زده‌ایم و پرنده پر نمی‌زده است هم می‌افتد. به این فکر می‌کنم که باید دوباره (امیدوارم برای مدت خیلی کوتاه) به وین برگردم. این‌که وین را ابدا دوست نداشته و ندارم (خصوصا در سال‌های اخیر) را پنهان نمی‌کنم. علی‌رغم همه چیزهای خوبی که آن‌جا گرفتم (از جمله نشستن سر درس‌های با کیفیت بالا و ملاقات افراد معروف و سفرهای فراوان) ولی از وین خوشم نمی‌آید چون روحیه من را نابود کرد. من که آدم اجتماعی و سرزنده‌ای در ایران بودم تبدیل به آدمی شدم که با استانداردهای آن شهر هم‌چنان آدم فعالی به شمار می‌رفتم ولی در مقایسه با گذشته خودم و وضعیت دوستانم در جاهای دیگر تبدیل به یک تنبل منفعل شده بودم. قبلن گفته بودم که در ایران ۱۶ ساعت کار می‌کنم و وقتی می‌رسم خانه هنوز دوست دارم بیدار بمانم و کتاب بخوانم. در وین هشت ساعت کار می‌کردم و جنازه‌ام خانه می‌رسید که واقعن حوصله هیچ کاری نداشت. شوخی نمی‌کنم. نصف ایام وضعیت همین بود و ماجرا از همان...ادامه مطلب ...
  • باغ ارغوان

    داریوش عمر طولانی و پرطرب برایت آرزو می‌کنم با این نواهای قدیمی دور از دست‌رس که برای‌مان فراهم می‌کنی و خاطره شب‌ها و روزهای از دست رفته و تکرار نشدنی را زنده می‌کنی. اگر اهل طرب هستید این آهنگ باغ ارغوان سراج را از دست ندهید. بقیه آهنگ‌ها هم در وبلاگ ملکوت. چه می‌شد اگر حسام‌الدین سراج به جای همه کارهای نه چندان سرخوشی‌انگیز سال‌های اخیر یک آلبوم دیگر از جنس نینوای یک و همین باغ ارغوان بیرون می‌داد. حیف که همه ‌دل‌خوشی‌‌ام باید به ته‌مانده‌ شاه‌کارهای آن روزهای شعر و شور و حماسه (به قول فرامز عزیز که آرزوی سلامتی‌اش را در این روزهای بیماری داریم) باشد. خیلی سعی می‌کنم که این قدر نگاهم به گذشته نباشد و از آینده لذت ببرم. چه کنم که در این آینده خاکستری هیچ خبری از جنس آن سال‌های اخلاص نیست … ولش کنید. از آهنگ غم‌گین شوید و لذت ببرید.
  • افسانه حسابی

    جست و جوی من در گوگل اسکالر به دنبال املاهای مختلف محمود حسابی چیز دندان‌گیری به بار نمی‌آورد. با این همه نظر دادن در مورد این‌که آیا حسابی شخصیت علمی مهمی داشته است را به دوستان فیزیک‌دان واگذار می‌کنم. (نیما جان؟). چیزهایی هم که ازش در خاطرات معاصرانش خوانده‌ام (مثلن خاطرات علی‌اکبر سیاسی) چندان مثبت نبوده است. با این همه مساله من شخص محمود حسابی نیست مساله من قشر تحصیل‌کرده‌ای است که به طرز خستگی‌ناپذیری افسانه‌ها یا اغراق‌هایی که در مورد او گفته می‌شود را برای بقیه ارسال می‌کند. به عنوان مثال‌ (به خلاصه): وقتی دکتر حسابی کار خودش را به عنوان استاد در دانش‌گاه پرینستون شروع می‌کند (واقعن استاد پرینستون بوده؟) در کشوی میزش یک دسته چک سفید امضاء شده می‌یابد (دقت دارید که یکی از توهمات ثابت جامعه ایران این است که در غرب به استادان چک سفید می‌دهند) و فکر می‌کند که به اشتباه در آن‌جا جا مانده است. سعی می‌کند برگرداند و با این پاسخ مواجه می‌شود که نه این را این‌جا گذاشته‌ایم که اگر شما آخر هفته نیاز به وسیله‌ای داشتید لنگ نمانید! من بارها این داستان مضحک را توسط ایمیل دریافت کرده‌ام و همیشه از خودم پرسیده‌ام که آیا ارسال‌کننده از خودش نپرسیده که؟ ۱) هر سازمانی برای هر فعالیتی بودجه مشخصی دارد. این منبع نامحدود برای حسابی از کجا آمده است؟ ۲) پژوهش‌گر داستان ما قرار بوده آخر هفته چه چیزی بخرد؟ میکروسکوپ اتمی یا شتاب‌دهنده؟ ظاهرا دانش‌گاه‌ها آخر هفته تعطیل هستند ولی بقالی دیوید و شرکا که در آن خیابان بغلی دانش‌گاه پرینستون که کافه‌های خوبی دارد (رجوع به پست قبل) حتمن آخر هفته‌ها از این جور وسایل می‌فروخته که حسابی می‌توانسته برود و بخرد. ضمن این‌که ظاهرن کارپردازی هم در کار نبوده است. خود محقق شخصن چک کشیده و با تامین‌کننده حساب می‌کرده است. گاهی وقت‌ها هم نسیه حساب می‌کرده است....ادامه مطلب ...
  • مشاهدات ینگه دنیا ۸: جویندگان طلا و حافظان محیط‌

    ام‌روز بعد از کلاس اقتصاد منابع طبیعی پیش‌نهاد کردم که دسته‌جمعی برویم ناهار تا بیش‌تر با هم آشنا شویم. موقعی که غذاها را کشیدیم معلوم شد که نصف جمعیت گیاه‌خوار است (من هم از تابستان پارسال گیاه‌خوار شده‌ام). به شوخی و جدی گفتم معلوم می‌شود بین گیاه‌خوار بودن و علاقه‌مندی به اقتصاد منابع رابطه مثبتی وجود دارد که بحث باز شد و یکی از بچه‌ها که در مکزیک محیط‌زیست خوانده است تعریف کرد که یک سوم کلاس‌شان گیاه‌خوار بودند که به نسبت استانداردهای آن‌جا رقم خیلی بالایی است. حالا تصور کنید یک مشت اقتصاددانان با این مشاهده مواجه شوند. چه تئوری‌پردازی‌ها که در باب رابطه علی و درون‌زایی و خودگزینشی و الخ بین گیاه‌خواری و محیط‌زیستی بودن که پرداخته نمی‌شود. هدفم از بیان این مشاهده تک نمونه‌ای – که قابلیت و انگیزه استنتاج آماری ندارد – نگاه کردن به تفاوت‌هایی است که بین دو فرهنگ دیده‌ام. قبلن هم گفتم که با این‌که فاینانس می‌خوانم ولی متاسفانه یا خوش‌بختانه هیچ علاقه‌ای به کار در وال استریت و بانک‌ها و امثال آن ندارم و فکر می‌کنم بعد یک هفته دچار دپرسیون می‌شوم. این سفر یک خوبی بزرگ برایم داشت و آن‌ این‌که در مسیرم مبنی بر تمرکز روی اقتصاد و فاینانس منابع طبیعی و انرژی محکم‌تر شدم و شبکه ارتباطی‌ام هم با آدم‌های فعال در این حوزه توسعه پیدا کرد. الان دیگر تقریبن مطمئن هستم که در آینده سر و کارم با مشاغلی که هدف از آن صرفا ساختن پول از طریق یافتن دارایی‌های با قیمت‌گذاری غلط است نخواهد بود و امیدوارم بتوانم بخشی از وقتم را در همین حوزه مسایل محیط‌زیست و منابع کار کنم (آن بخش دیگر را هم “دوست” دارم در فاینانس توسعه و سرمایه انسانی و فاینانس شهری کار کنم. فعلا که یک مقاله‌ام در کنفرانسی مربوط به “مهاجرت” پذیرفته شده است که برای شروع بد نیست). شاید...ادامه مطلب ...
  • مشاهدات ینگه دنیا ۷: در ستایش چای‌خانه‌های کاری

    یکی از اقتصاددان‌های مشهور (و ضمنن سخت متعهد به مسوولیت اخلاقی‌اش) یک بار می‌گفت که عضو هیات علمی دانش‌گاه بین‌المللی کافه‌ها است چرا که تمام مقاله‌هایش را در کافه‌های شهرهای مختلف دنیا می‌نویسد و دفترش فقط جایی برای دیدن دانش‌جویان و کارهای اداری است. مشخصه‌هایی هم که برای کافه خوب برای مقاله نوشتن ذکر می‌کرد این بود که قهوه عالی سرو نکند (تا مشتری‌اش زیاد نباشد)، جای توریست‌ها نباشد و رییسش از آن‌هایی نباشد که آدم را بعد یک مدتی بیرون می‌کنند. کافه باید اتمسفر جذابی برای اندیشیدن و نوشتن داشته باشد. من هم به تدریج دارم دانش‌جوی دانش‌گاه بین‌المللی کافه‌ها می‌شوم. یکی دو سال است که با مریم کشف کرده‌ایم که وقتی رخوت ناشی از خانه‌نشینی اجازه هیچ کار جدی را نمی‌دهد چاره‌اش بستن بند و بساط و مهاجرت به یک کافه غیرسیگاری اینترنت‌دار/ندار (بسته به موقعیت) است که البته در وین این جنبه غیرسیگاری بودنش حکم کیمیا دارد. حیف که کافه در اروپا به طور عام و در وین به طور خاص گران‌تر از آمریکای شمالی است و اگر بخواهی هر روز مشتری باشی باید ماهانه پول قابل توجهی خرج کنی. آستین ولی از این جهت فوق‌العاده است. به لطف حسین و روجا که سخت پایه کار در قهوه‌خانه‌ها هستند جاهای گوناگون را کشف کرده‌ام و هر هفته چند شب از ارزانی و گشاده‌دستی و فضای فعال‌شان لذت می‌برم. این‌جا کافی است یکی دو دلار بدهی و یک لیوان چای بخری. می‌توانی تا هر وقت دلت خواست بنشینی و کار کنی هر قدر چند بار خواستی آب‌جوش بریزی و حتی در برخی جاها غذای خودت را بخوری. من این گشاده‌دستی را تقریبن در هیچ جای اروپا ندیده‌ام. خیلی حیف است که ما فضای این جنس از کافه‌نشینی دانش‌جویی – کاری را در ایران نداریم. من چون تهران زندگی نمی‌کنم دیگر اطلاعات پاتوق‌های محلی را ندارم. حتمن جاهای خوبی...ادامه مطلب ...
  • مشاهدات ینگه دنیا ۶: دفاع بد از بازار آزاد

    آمدم سخن‌رانی که قرار بود در مورد “بازار آزاد تنها راه حل بحران جهانی” باشد. همان ۵ دقیقه اول فهمیدم از کدام نوع سخن‌رانی‌ها است. از آن‌هایی که من اسمش را می‌گذارم دفاع مبتنی بر Econ101 از بازار آزاد. استدلال‌هایی صرفا در حد شهود ناشی از نمودارهای ساده عرضه و تقاضا و حمله به دخالت دولت در اقتصاد از طریق مقررات‌گذاری بانک‌ها و نحوه ساخت ساختمان‌ها و بازرسی ایمنی آسانسورها. همین دفاع‌های بد است که بهانه دست مخالفان اقتصاد آزاد می‌دهد تا بگویند که علم اقتصاد فرض می‌کند که بازارها بدون اصطکاک هستند و اطلاعات کامل است و رقابت کامل است و الخ. مدافعان ساده‌اندیش بازار آزاد فراموش می‌کنند که در همان چارچوب بازار آزاد ما درک عمیق‌تری از ده‌ها موضوع جدید مثل اثرات جانبی رفتار موسسات مالی و فروریختن بازارها در اثرات عدم تقارن‌های اطلاعاتی و نقش هماهنگی انتظارات در رسیدن به تعادل‌های خوب و اختلال در انگیزه‌ها به خاطر محدب بودن منافع پیدا کرده‌ایم و این موارد مداخله‌های حساب شده دولت در مقررات‌گذاری و کمک به شکل‌گیری بازارها را توجیه می‌کند.
  • مشاهدات ینگه دنیا ۶: دفاع بد از بازار آزاد

    آمدم سخن‌رانی که قرار بود در مورد “بازار آزاد تنها راه حل بحران جهانی” باشد. همان ۵ دقیقه اول فهمیدم از کدام نوع سخن‌رانی‌ها است و متاسفانه تا به آخر بدتر هم شد. از آن‌هایی که من اسمش را می‌گذارم دفاع مبتنی بر Econ101 از بازار آزاد. استدلال‌هایی صرفا در حد شهود ناشی از نمودارهای ساده عرضه و تقاضا و حمله به دخالت دولت در اقتصاد از طریق مقررات‌گذاری بانک‌ها و نحوه ساخت ساختمان‌ها و بازرسی ایمنی آسانسورها. همین دفاع‌های بد است که بهانه دست مخالفان اقتصاد آزاد می‌دهد تا بگویند که علم اقتصاد فرض می‌کند که بازارها بدون اصطکاک هستند و اطلاعات کامل است و رقابت کامل است و الخ. مدافعان ساده‌اندیش بازار آزاد فراموش می‌کنند که در همان چارچوب بازار آزاد ما درک عمیق‌تری از ده‌ها موضوع جدید مثل اثرات جانبی رفتار موسسات مالی و فروریختن بازارها در اثرات عدم تقارن‌های اطلاعاتی و نقش هماهنگی انتظارات در رسیدن به تعادل‌های خوب و اختلال در انگیزه‌ها به خاطر محدب بودن منافع پیدا کرده‌ایم و این موارد مداخله‌های حساب شده دولت در مقررات‌گذاری و کمک به شکل‌گیری بازارها را توجیه می‌کند.
  • مشاهدات ینگه دنیا ۵: کتاب‌فروشی‌ها

    تجارب عمیقن لذت‌بخش ناشی از چرخیدن بین هزاران کتاب‌ در موضوعات مختلف و ورق زدن دور میز کتاب‌های جدید و کتاب خواندن‌های طولانی و متمرکز حین چای خوردن در کتاب‌‌فروشی‌های غول‌پیکر این‌جا نشان می‌دهد که زندگی کردن در کشوری که زبان رایجش را خوب نمی‌دانی و نمی‌خواهی/نمی‌توانی یاد بگیری و لذا کتاب‌فروشی‌های زنجیره‌ای آلمانی‌اش به هیچ کارت نمی‌آید چه‌قدر می‌تواند کاهنده مطلوبیت باشد. در بارنز اند نوبل و بوک پیپل این‌جا همان حسی را دارم که وقتی از خرید کتاب از کریم‌خان یا شهر کتاب نیاوران برگشته‌ام و دلم می‌خواهد تا صبح بنشینم و کتاب‌های جدید را بخوانم.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها