• خداحافظی با جذابیت،‌ در آرزوی جدیت

    در آکسفورد جز دکتر کاتوزیان آشنای ایرانی دیگری ندارم لذا وقتی می‌آیم وقتم با دوستان خارجی می‌گذرد. دفعه قبلش مصادف شد با یک نقطه عطف مهم در زندگی‌‌ام. یکی از دوستانم که خودش سفر بود ترتیب دیدارهای مختلف با هم‌‌دوره‌ای‌هایش را داده بود. همه‌شان دانش‌جوی دکترای مطالعات توسعه و امثال آن بودند، از جاهای مختلف و همه جوان‌تر از من. هندی و اروپایی و آفریقایی و الخ. رفتیم و نشستیم در کافه‌های مختلف و ساعت‌ها حرف‌هایی زدیم که جالب و هیجان‌انگیز بود. از همان‌ها که وصف علاقه‌ام را قبلن این‌جا نوشته‌ام. آخرهای سفر بود که یک دفعه احساس کردم اتفاقی افتاده. یک جوری فکر کردم دیگر بس است و به قول خارجی‌ها به اندازه کافی ازش داشته‌ام. شبیه این صحنه‌هایی بود که طرف بعد یک عمر رابطه یک روز می‌فهمد علاقه‌اش به طرف تمام شده است. با خودش کنار می‌آید و خیلی خون‌سرد کت و کلاهش را بر می‌‌دارد و در تاریکی ته خیابان محو می‌‌شود. مرحله علاقه به گپ‌های این جوری برایم تمام شد. یک شب در همان سفر. آدم عوض می‌شود و علایقش دوران‌های مختلفش هم الان دوباره آکسفورد هستم. آن دوست سفر کرده این دفعه این‌‌جا بود و نشستیم به کلی درد دل. دیدیم تغییرات‌مان یکی شده بود. گفت که از حرف‌های کلی و قشنگ که ربط چندانی به جزییات واقعیت ندارد خسته شده و می‌خواهد دکترای آکسفورد را ول کند و قرار است در یک شرکت مشاوره در آفریقا کار کند. بهش گفتم که این دفعه هیچ کدام از آن آدم‌ها را ندیدم و به جایش با استادهای کت و شلواری در مورد موضوعات خشک و جدی اقتصادی صحبت کردم که از نگاه آن روز به نظر شاید خسته‌کننده می‌آمد. الان با عینک جدید نه تنها خسته‌کننده نیستند بل‌که مهم هم هستند. فرق‌شان این است که به درد گرم کردن جمع دوستان و سرگرم کردن فکری...ادامه مطلب ...
  • هیچ به کف اندر نبود …

    خسته نشسته بودم روی نیمکتی در حیاط ال‌بی‌‌اس و قهوه می‌خوردم. رو به رویم پر بود از تبلیغ این‌که “به انتخاب تایمز مالی، این‌جا به‌ترین دوره ام‌بی‌ای دنیا را دارد.” یک دفعه یک چیزی شد برگشتم عقب. اولش به جا نیاوردم یا باورم نشد. یک مجسمه بزرگ و زرد “هیچ” درست پشت سرم بود. اول فکر کردم زمان و مکانم به هم ریخته و اشیای مدرسه بازرگانی لندن را با مثلن موزه هنرهای معاصر یا فرهنگ‌‌سرای نیاوران اشتباه گرفته‌ام. چشم‌هایم را مالیدم و دیدم درست است. یکی از هیچ‌های پرویز تناولی داشت وسط حیاط عرض اندام می‌کرد. انتخاب خوبی بود. نیهیلیسم در قلب دنیای کسب و کار. انگار داشت همه آن تبلیغات پیش رویم را دست می‌انداخت: هیییییییییچ …
  • برای تو عکس است، برای من خاطره درد

    در برلین یک جای مهمی از شهر (چارلی گیت) که به خاطر مرز منطقه آمریکایی‌ها و شوروی‌ها و ایست و بازرسی‌های بین شرق و غرب شهرت تاریخی دارد و الان توریستی شده، رد دیوار هم مشخص است. روی دیوارهای اطراف عکس‌هایی از سیر تاریخی ماجراها را هم زده‌اند. در یکی از عکس‌ها خانم توریستی (من دوست دارم فرض کنم آمریکایی است) با همان تیپ معمول و راحت توریستی کوله و صندل و الخ دارد از بقایای دیواری که هنوز برپا است عکس می‌گیرد. این یعنی این‌که عکس باید خیلی نزدیک به زمان فروپاشی گرفته شده باشد چون بلندی دیوار بعدن پاک شد و فقط ردش مانده است. عکس این توریست در کنار بقیه عکس‌ها و در تقابلش با خط دیوار دوگانه عجیبی را می‌سازد. دیواری که سه دهه تمام زندگی چند میلیون آدم را تاریک کرده بود، یک روز بعدش فقط موضوعی برای عکاسی یک توریست خندان است. برای گروه اول احتمالن یادگار یک شب خوابیدن و پاشدن و خود را از جهان جدا دیدن، آدم‌هایی که موقع فرا کشته شدند، استازی (پلیس مخفی دی‌دی‌آر (آلمان شرقی))، کم‌بود و هم‌بستگی و مقاومت و نهایتن فروریختن خفقان است. برای آن نفر دیگر صرفن یک عکس است، کنار عکس‌های دیگری از مثلن شکلکی با دوستش موقع پیتزا خوری. فاصله بی‌نهایتی بین داغی و سردی. نمی‌توانم تصور کنم که یک آدم آلمان شرقی موقع دیدن توریست‌هایی که از این‌جور جاها عکس‌های خوش‌حال می‌گیرند یا سرخوشانه یادگاری می‌خرند چه حسی خواهد داشت. عین این سوال را چند سال پیش موقع بازدید از آشویتس هم داشتم. آن‌جا البته تذکر داده بود که سرخوش نباشید و بذله‌گویی نکنید. در آشویتس البته بوی مرگ آن‌قدر قوی بود که نمی‌شد چنین بود.
  • شاید توان‌مندسازی اصطلاح خوبی نبوده.!

    از کامنت‌های گودر حس کردم که مطلب قبل کمی ابهام داشته. بد نیست روشن‌ترش کنم. ۱) تیتر پست ترجمه کلمه به کلمه تیتر مقاله است و من آن‌را انتخاب نکردم. مقاله پرداخت نقدی به زن/مرد را هم جزو تواناسازی (دوستی می‌گوید این به‌تر از توان‌مندسازی است) حساب کرده که خب در نگاه اول این مفهوم از آن برداشت نمی‌شود. من هم موافقم که انتخاب خیلی دقیقی نیست. اگر منظور مقاله را دقیق‌تر بنویسیم می‌شود این‌که “اگر در بازار کار یا کالا تبعیض‌هایی به ضرر انتخاب‌های زنان وجود داشته باشد، انتقال نقدی به زنان ممکن است نتایج ضعیف‌تری از انتقال نقدی به مردان داشته باشد، حتی اگر در ظاهر زنان سهم بیش‌تری از درآمد جدید را برای بچه‌ها هزینه کنند”. ۲) خود من در جلسه ازش پرسیدم که آیا از مطالعات تجربی می‌دانیم که رفتار زنان برای خرج سهم بیش‌تری از پول برای بچه‌ها رفتاری گذرا یا دائمی است؟ ظاهرن جواب این سوال را نمی‌دانیم چون دوره زمانی مطالعات کوتاه بوده است. استدلال من این بود که پول دادن به زنان عملن مشارکت آن‌ها را در مبادلات مالی و اقتصادی بیرون خانه افزایش می‌دهد و لذا اثر یادگیری دارد که ممکن است در بلندمدت فاصله بازده سرمایه‌گذاری آنان با مردان را کاهش بدهد. به این ترتیب اگر مدل را در چارچوب کسب سرمایه انسانی توسط زنان توسعه بدهیم احتمالن نتایج متفاوتی می‌گیریم. ۳) ممکن است بگویم مگر خرج کردن برای بهداشت و تغذیه بچه‌ها خودش نوعی سرمایه‌گذاری نیست؟ چرا هست. به همین خاطر هم نمی‌گوییم که این پول که بیش‌‌تر خرج مصرف ام‌روز شده است هدر رفته است. ولی نکته این است که صرف بخشی از پول برای به‌بود رفاه فعلی و سرمایه‌گذاری اقتصادی غیر از تغذیه و بهداشت برای افزایش درآمد و در نتیجه کسب امکان تغذیه و بهداشت به‌تر بچه‌ها در دوره بعدی ممکن است در مجموع بازده بیش‌تری...ادامه مطلب ...
  • آیا توان‌مندسازی زنان لزومن منجر به توسعه اقتصادی می‌شود؟

    خانم میشل ترتیلت معروف حضور خوانندگان هست. قبلن مقالاتی در زمینه اثر چند هم‌سری روی رشد اقتصادی و دلیل حمایت مردان از اصلاحات به نفع زنان و الخ ازش نقل کرده‌ام. ام‌روز این‌جا بود و مقاله‌اش در پاسخ به سوال فوق بود. جواب این سوال برای خیلی‌ها بدیهی به نظر می‌رسد: معلوم است که می‌شود! خب محققان جدی با جواب‌های دم‌دستی راضی نمی‌شوند. میشل در این مقاله در دست پیش‌رفت نشان می‌دهد که جواب گاهی مثبت است و گاهی ممکن است منفی باشد و لذا باید کمی بیش‌تر دقت کرد! خلاصه‌ای از یکی از مسیرها که در آن توان‌مندسازی زنان ممکن است مانع توسعه اقتصادی شود را نقل می‌کنم. مطالعات تجربی متعدد نشان می‌دهد که زنان به نسبت مردان درصد بیش‌تری از درآمد اضافی ناشی از کمک‌های دولتی را صرف بچه‌ها می‌کنند. این یعنی این‌که اگر مثلن ۱۰۰ تومان به زن خانه بدهیم شاید ۵۰ تومان آن نصیب تغذیه و بهداشت بچه‌ها شود ولی اگر به مرد بدهیم شاید ۳۰ تومان به بچه‌ها برسد. این نتیجه نسبتن مورد قبولی در ادبیات است و به صورت شهودی هم معقول به نظر می‌رسد. سوال این است که آیا این مشاهده لزومن نشان از یک اتفاق مثبت است؟ خاطرم هست خودم ذیل پستی که راجع به یکی از این مطالعات نوشته بودم نظر خودم را گفته بودم که لزومن خرج بیش‌تر روی مصرف شخصی مردان به معنی پایین رفتن رفاه خانواده نیست. استدلال میشل هم بی شباهت به این نبود. لب استدلال این است: فرض کنیم در جامعه‌ای بین فرصت‌های موجود برای سرمایه‌گذاری توسط مردان و زنان تبعیض وجود دارد. مثلن به خاطر محدودیت‌های اجتماعی یا حقوقی و الخ زنان حداکثر می‌توانند روی دارایی‌های ساده‌ای مثل طلا – که بازده کمی دارند – سرمایه‌گذاری کنند و فرصت چندان برای سرمایه‌گذاری روی مثلن سرمایه انسانی یا کسب و کار برای آن‌ها وجود ندارد. ولی...ادامه مطلب ...
  • زمانه برچسب‌ها

    دو روز است یک جای مغزم از دیدن یک جمله کمابیش پیش‌پاافتاده گیج است. جمله واقعن پیش‌پاافتاده بود: “فلانی – یعنی من – افکار لیبرالی داشته و دارد و لذا …”. گفتم که جمله‌اش پیش‌پاافتاده است. نه لیبرال – با آن همه ابهام و بی‌دقتی که مفهومش در چنین کاربردهای دم‌دستی دارد – آن‌قدرها حرف معنی‌دار یا بدی نیست و نه من دفعه اولی است که به یک چیزی متصف می‌شوم. گیجی‌ام بابت نویسنده کامنت بود و هست. اهمیتی ندارد که در این طبقه‌بندی‌اش چه برچسبی به کار برد، می‌توانست ضد همین صفت را بگوید و همین حس را بهم بدهد. شگفتی‌ام از این بود که دیدم حتی چنین آدمی در دام فکر کردن در قالب این طبقه‌بندی‌های آزاردهنده افتاده است. یک جوری اگر ازم می‌پرسیدند به نظرت چه کسی سلامت مانده است شاید اسمش را در بالای فهرستم می‌آوردمش. سخت ناامیدم کرد، وقتی دیدم دیگر خیلی با ماها فرق ندارد. انگار فهمیدم اوضاع خیلی خراب‌تر از این است که فکر می‌کردم. یاد ده دوازده سال پیش می‌افتم. در جمع‌هایی بوده‌‌ام که آدم‌های آن جمع‌ها بعدها هر کدام یک برچسب دریافت کردند. یکی زرد شد و آن یکی صورتی، یکی راست و دیگری چپ و حالا این‌ رفقای قدیمی – جز به کنایه و تحقیر – با هم حرف نمی‌زنند چون از همه آن‌چیزی به که به آن برچسب منتسب است، از جمله آن آدمی که می‌دانند فرای آن برچسب است، متنفرند. نکته این است که رنگ‌های‌ این آدم‌‌ها مال ام‌روز نیست. همان ده سال پیش هم اگر در نقش مفتنش متن و زبان و شغل و ظاهر و الخ طرف عمل می‌کردی و دقت می‌کردی می‌توانستی کمابیش – و البته گاهی با خطاهای شگفت‌انگیزی – حدس بزنی که اگر قرار شدی روزی برچسب تقسیم کنند به هر کس چه چیزی خواهد رسید. آن ده دوازده سال پیش ولی همه...ادامه مطلب ...
  • مهندسی مالی چیست؟

    در مورد این سوال، این روزها چندین ایمیل دریافت کرده‌ام. ظاهرن موعد انتخاب رشته بوده و این گرایش هم جدید اضافه شده است. شاید یک جواب مختصر بد نباشد. جواب اول من این است که معلوم نیست مهندسی مالی (Financial Engineering) یعنی چی! به این معنی که هر دانش‌کده‌ای و هر کتابی آن‌را به یک معنی به کار می‌برد. من دقیق نمی‌‌دانم که این رشته در دانش‌کده‌های مهندسی صنایع ایران به چه شکلی ارائه می‌شود ولی شاید این روایت شخصی از آن بی‌ربط نباشد. روایت من این است که بعد از افول نسبی بازار مهندسی صنایع و تحقیق در عملیات، دانش‌کده‌هایی که با این موضوعات سر و کار داشتند تصمیم گرفتند تا وارد حوزه مالی شوند و قابلیت‌های کمی خود را در این حوزه استفاده کنند. لذا اسم جذاب “مهندسی مالی” را انتخاب کرده و رشته‌هایی درست کردند که موضوع کارش مباحث مربوط به مالی مثل مدیریت سرمایه‌گذاری و پورت فولیو، تخمین ریسک اعتباری، قیمت‌گذاری قراردادهای مالی و مدیریت ریسک است و در آن از ابزارهای کمی مثل شبیه‌سازی (خصوصن مونته کارلو)، روش‌های آماری، بهینه‌سازی و روش‌های محاسباتی و عددی (هم‌راه با برنامه‌نویسی حرفه‌ای) به صورت گسترده استفاده می‌شود. یک سری مباحث ریاضی هم باید علاوه بر ریاضات سنتی مهندسی صنایع به مجموعه اضافه شود که عمده آن بحث حساب دیفرانسیل تصادفی و روش‌های مارتینگل و مقداری هم اقتصادسنجی است. ظاهرن تجربه تجاری بدی هم نبوده و این رشته در مجموع در بازار کار موفق شد. این که در بازار کار موفق شد البته لزومن به این معنی نیست که به لحاظ رفاه اجتماعی هم نتایج مفیدی به بار آورد. یک نقدی هست که این رشته‌ها مغزهایی که باید در مباحث بنیادی کار می‌کردند را به سمت مباحث بازاری کشاند و به جامعه ضربه زد. این بحث دیگری است که باید در جای دیگری بحث کنیم. در هر صورت در...ادامه مطلب ...
  • او رویایی دارد

    یک وقتی در اتاق استادی بودم که درس اختیاری جذاب ولی نسبتن غیرکاربردی ارائه می‌کرد و دانش‌جویان باید با اجازه استاد ثبت‌نام می‌کردند. دوستی داشتیم که معلولیت جسمی داشت و علاقه‌مند به گرفتن آن درس بود و آمد که با استاد مشورت کند. استاد – که احتمالن بر اساس شرایط و پیشینه و آینده احتمالی او محاسباتی در ذهنش کرده بود – بهش توصیه کرد که به جای این درس، درس کاربردی‌تر دیگری را بگیرد که بازار کار فوری داشته باشد،‌ توصیه‌های مشخصی هم. دوست‌مان – شاید با دل غمین – حرف استاد را پذیرفت و رفت. بنده خدا اساسن بعد از این ماجرا آن‌قدر زنده نماند که اثرات هیچ از یک دو درس را در زندگی‌اش ببیند. من یک جوری توی دلم گفتم، استاد چرا دلش را شکستی … موقعیت آن استاد برای مشورت موقعیت آسانی نیست. از یک طرف باید مشورت صادقانه بدهد و نقش استادی خودش را درست و درمان به جا بیاورد و از طرف دیگری باید به رویای این آدم احترام بگذارد. در فیلم طلای سرخ پناهی، یک جای مهمی از فیلم پیرمرد جواهرفروش می‌آید که به زوج جوان – که آمده‌اند بین خودشان لذت نمایش خرید جواهر گران را مزه کنند – مشورت صادقانه بدهد و بگوید اگر جای آن‌ها باشد به جای جواهر طلا می‌خرد که ارزشش به‌تر حفظ شود. مشورت صادقانه‌اش گند می‌زند به همه‌چیز، جان خودش و رویای آن دو آدم دیگر و …. با این موقعیت‌های ناچندان دل‌پذیر با شدت کم و بیش‌تر همه‌مان سر و کار داریم. گاهی دوستان و خوانندگان این‌جا تماس می‌گیرند و سوال می‌کنند: به نظرت این موضوع برای تز ارشد در ایران مناسب است؟ به نظرت من برای این دانش‌گاه درخواست بدهم؟ به نظرت این رشته را بخوانم؟ و الخ آدمی که این سوال را می‌کند معمولن پر است از میل به انجام و بلندپروازی....ادامه مطلب ...
  • دوره کارشناسی، دوره رهایی‌بخشی

    دوستم همین چند روز پیش باهام تماس گرفت. چهار سال پیش کنکوری بود و بین مهندسی و ریاضی در تردید. می‌دانست که می‌خواهد بعدن اقتصاددان شود. توصیه کردم برود ریاضی بخواند. ریاضی کاربردی خواند و خوب هم خواند و کنارش هم رشته دوم اقتصاد را گذراند و کارهای مفید دیگری هم کرد و الان هم جای خوبی برای اقتصاد پذیرش گرفته است و دارد می‌رود. تماس گرفته بود که بگوید از آن توصیه و حمایت زمان کنکورش راضی است و … دیدم صحبت از فارغ‌التحصیلان بی‌کار و تطبیق ظرفیت رشته‌ها و الخ می‌کنند. کم‌تر دیده‌ام که این احتمال مطرح شود که شاید نگاه‌ رایج به ماموریت آموزش در دوره کارشناسی در کشور ما از اساس غلط یا قدیمی است. نگاهی که شاید ۵۰ سال پیش که نیروی انسانی متخصص در هر حوزه‌ای کم بوده، سیاست بهینه بوده ولی الان دیگر نیست. آن موقع قرار بوده در هر حوزه‌ای تعداد محدودی آدم تربیت شوند که صاف بروند وزارت کشاورزی و فرهنگ و نفت و دادگستری و الخ سرکارشان. پس باید تعداد صندلی‌های دانش‌گاه هم با این نیاز تنظیم می‌شده است. الان وضعیت عوض شده است. خیلی چیزها تغییر کرده است. از جمله این‌که ظرفیت مقاطع بالاتر از کارشناسی جهش کرده است، این‌که آموزش‌های غیردانش‌گاهی به وجود آمده، این‌که دیگر ادارات دولتی تنها مشتری نیروی متخصص نیستند و بخش خصوصی خودش نیروهایش را از اول آموزش می‌دهد، این‌که آدم‌ها بین کشورها و رشته‌‌ها تردد می‌کنند و تحصیلات‌شان را تکمیل می‌کنند، این‌که افراد خودشان برای خودشان تخصص جور می‌کنند و الخ. چیزی که می‌‌گویم در نگاه معمول غایب است نگاه به کارشناسی به عنوان آموزش پایه و نه آموزش کاربردی است. مفهومی که خصوصن در آمریکا و انگلیس رایج است و از آن به عنوان فن آزاد (Liberal Arts) اسم می‌برند. آدم‌ها وارد دوره کارشناسی می‌شوند بی‌آن‌که نیازی داشته باشند رشته‌ خاصی را...ادامه مطلب ...
  • نقد اخلاقی می‌کنم پس خیلی روشن‌فکرم

    الان این آواز (سرود، …؟) قدیمی “عمله دسته دسته” را دوباره شنیدم. متنش دقیق یادم نبود و وقتی گوشش دادم و به کلماتش دقت کردم، دیدم اگر الان بود نه تنها نمی‌خندیدم بل‌که یک نت بلندبالا در مورد محتوای توهین‌آمیزش می‌نوشتم. برعکس، وقتی بچه بودم و شنیده بودمش خندیده بودم و احتمالن دسته جمعی خوانده بودیمش. حرف بدیهی: دنیای آدم و ارزش‌های ذهنی‌‌اش عوض می‌شود و حساسیتش به برخی مسایل بالا می‌رود. دی‌روز داشتیم با مریم حرف می‌زدیم که آیا باید کسی را که رفته مثلن در کامیونیتی “من ایرانی اصیل فرزند کورش کبیرم و از اعراب بی‌ادب متنفرم” عضو شده را در دوستان فیس‌بوکی نگه داشت یا حذفش کرد؟: حرف بدیهی خنک: نژادپرستی بد است و ما با نژادپرستان (و عقاید مشابه آن) صنمی نداریم. حرف اندکی غیربدیهی: این ژست پریدن به هر کس که با تعبیر ما (که به صدجور سلاح خوانش لایه‌های آشکار و پنهان متن و بین خطوط و الخ هم مجهز شده تا چیزهایی که به تعبیر ما مو هستند را از ماست بیرون بکشد)‌ یک کلمه حرف نژادپرستانه یا جنسیت‌گرایانه یا ضد آزادی یا خشونت‌گرایانه و الخ زد، در دلش یک جنبه مبتذل خودمحورانه هم دارد (می‌گویم “هم”، چون بلاخره اصل اعتراضش خیلی بی‌راه نیست). قضیه خیلی وقت‌ها گرفتن ژست اخلاقی فخرفروشانه‌ای است که اتفاقن هزینه خیلی خاصی هم ندارد و سراپا منفعت برای خانم/آقای منادی اخلاق است. هر چه باشد ما اقتصاددان‌ها در پس بیان حرف‌ها دنبال منافع ناشی از بیان آن هم می‌گردیم. در بسیاری از شرایط، کسانی که این جنس حرف‌های مورد نقد را می‌زنند به لحاظ اتصال به قدرت – در این مورد خاص، قدرت ناشی از حضور در رسانه‌های رسمی و غیررسمی و اتکا به حمایت هژمونی گفتمان روشن‌فکرانه – در موقعیت فرودستی قرار دارند. بنابراین تمسخر یا طرد آن‌ها چندان کار مهمی نیست. خیلی از آدم‌هایی که من...ادامه مطلب ...

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها