از مطالعات مهاجرت می دانیم که مهاجرانی که از کشوری فقیرتر به کشوری ثروت مند می روند و وارد بازار کار می شوند معمولا در مقایسه با جمعیت بومی کشور میزبان در مشاغل مشابه خودشان از قابلیت های شخصی بالاتری برخوردارند. دلیل این مدعا هم این است که آن ها با وجود طی کردن بخشی از آموزش خود در کشوری با سطح توسعه یافتگی پایین تر و احتمالا نهادهای آموزشی با کیفیت پایین تر و نیز با وجود محرومیت از برخی امتیازات شهروندان کشور اصلی مثل تسلط به زبان و دسترسی به شبکه های اجتماعی توانسته اند در رقابت موفق باشند. به عبارت دیگر توانایی های فردی مهاجران مثل پرکاری یا هوش بر ضعف های ناشی از شرایط محیطی آن ها غلبه می کند. البته صورت دیگر همین تئوری این است که مهاجران معمولا قادر به یافتن شغلی می شوند که سطح آن از قابلیت های شخصی آن ها پایین تر است که معنی آن دوباره همین است که از همکاران محلی خود قابلیت های بیش تری دارند. حال اگر نگاه خودمان را از خود شخص مهاجر برداریم و به فرزندان او نگاه کنیم شاید بتوانیم حدسی بزنیم. فرزند این شخص از یک طرف شانس به ارث بردن بخشی از قابلیت های فردی والدین را دارد و از طرف دیگر در محیط کشوری توسعه یافته و بر اساس نظام آموزشی و فرهنگ آن جا پرورش می یابد. در نتیجه احتمال این که در آن کشور میزبان جزو افراد موفق شود به طور آماری بالا است. من آماری ندارم ولی بر اساس مشاهدات خودم از توانایی های نسل دومی های خاورمیانه ای که شهروند آمریکا هستند چنین فرضیه ای را پرورانده ام. اگر این فرض درست باشد باید انتظار داشته باشیم فرزندان ایرانیان تحصیل کرده مقیم خارج از کشور باید به طور آماری شانس بالاتری برای مطرح شدن به عنوان یک...
ادامه مطلب ...