• بدون شرح!

  • تک سوالی

    دی‌شب یکی زنگ زد و گفت سلام من فلانی هستم. برای امروز بعد از ظهر با هم قرار گذاشتیم. حالا نتایج این دیدار از دو حالت خارج نیست. یا چنان کتک کاری می‌کنیم که می‌ریم بیمارستان (عطف به ماسبق) یا رفیق می‌شیم و عکس‌ شام خوردنمون را می‌زارم این‌جا. حالا حدس بزنید طرف کیه؟ راهنمایی این که احتمالا براتون جالبه.
  • ما و کره‌ای‌ها

    یک ویژگی جالب آدم‌ها در ایران خصوصا مدیران دولتی و سخنران‌های شبه متخصص این است که یک حرف بی‌ربط را که جایی به گوششان می‌خورد یاد می‌گیرند و بعد به شیوه فیلسوفانه‌ای در محافل مختلف تکرار می‌کنند جوری که بعد از یک مدتی شنیدن این جمله‌ها بدجوری روی اعصاب آدم می‌رود. یکیش این جمله بامزه است که «ما و کره توسعه اقتصادی – در برخی نسخه‌ها آمده خودروسازی یا صنایع الکترونیک – را با هم شروع کردیم و وقتی شروع کردیم کره از ما عقب‌تر بود. ما هنوز پیکان می‌سازیم و کره‌ای ها کجا هستند.» فکر کنم تا حالا صد بار این جمله را شنیده‌ام.به نظر شما این حرف چقدر معتبر است؟
  • بزرگ‌راه رایگان

    یک قانون خدشه‌ناپذیر اقتصادی می‌گوید که در شرایط عرضه رایگان کالاها تقاضا آن قدر بالا می‌رود که از عرضه پیشی گرفته و لذا باعث تشکیل صف ‌شود. فکر کنم یک مثال خیلی عینی برای این قضیه تراکم خودرو‌ها در بزرگ‌‌راه‌های اکثر شهرهای بزرگ دنیا است که به دلیل رایگان بودن استفاده از بزرگ‌راه‌ها رخ می‌دهد … ترجمه از وبلاگ اقتصاددان محبوب من گری بکر
  • تلخ یک

    من اگر جای دولت احمدی نژاد بودم و با احتمال تحریم مواجه بودم به جای بذل و بخشش دلار ها در بودجه سال آینده، بودجه ای انقباضی با حداقل مصارف ارزی می بستم تا از یک طرف ذخایر ارزی کشور را برای آینده نامطمئن حفظ کنم و از طرف دیگر دولت و مردم را به فراوانی مصنوعی عادت ندهم. ضمنا گسترش زیرساخت های گازسوز کردن خودروها خصوصا تاکسی ها را با جدیت دنبال می کردم تا اگر به تحریم بنزین برخوردیم کشور کم تر دچار مشکل شود. به جای بحث بر سر ثابت نگه داشتن یا افزایش قیمت خودرو هم، مجوز واردات خودروهای ارزان و کم مصرف را می دادم و می گذاشتم بازار خودش خودروساز داخلی را مجبور به کاهش قیمت کند. ضمنا دل به دریا می زدم و کارت هوش مند را هم زودتر عملی می کردم تا مردم کم کم مزه کم یابی بنزین را بچشند. خوب البته اگر این کارها را می کردم وعده هایی که این ور و آن ور به مردم خوش باور می دادم محقق نمی شد ولی بلاخره مملکت داری یعنی همین دیگه. یک کم سخته.
  • سپرغم

    برایم کار خیلی سختی است که بخواهم در عصری که توصیفش نیاز به کلمه ندارد و هر ماجرایش آتش به جان آدم می‌زند ملایم و به نظر خودم معقول بنویسم و مثل احمق‌ها به موضوعاتی بی‌ربط بپردازم. انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده و در حال افتادن نیست و نخواهد افتاد. گاهی حالم از این نوع نوشتن و از این نقشی که باید بازی کنم به هم می‌خورد ولی چاره چیست؟ راستی «سپرغم» شنیده‌اید؟ این طرف‌ها چیزی سراغ ندارید؟
  • تیترهای دروغین

    انگار ما گیر دادیم به رفقای روزنامه‌نگار. چه اشکالی داره. حالا که اونا به همه گیر می‌دن یکی هم پاپیچ خودشان بشه. فکر کنم تا حالا حدود ۱۵-۲۰ تا مصاحبه بلند یا کوتاه مطبوعاتی داشته‌ام و چند باری هم منبع خبر مکتوب یا شفاهی بوده‌ام. نمی‌توانم بگویم صد در صد ولی در اکثریت مطلق این مصاحبه‌ها یا انتقال خبرها، مطلب تنظیم شده یا برش‌هایی که چاپ شده و خصوصا تیتر مطلب با چیزی که مد نظر من بوده یا با معنی که در داخل متن می‌داده تفاوت‌های اساسی داشته است به گونه‌ای که بعضی وقت‌ها بعدش حس کردم خودم حاضر نیستم از حرفی که این مدلی چاپ شده دفاع کنم و این نتیجه را هم گرفته بودم که اگر تجربه شخصی‌ام این طوری باشد پس همین بلا سر دیگر خبرها هم می‌آید و لذا نمی‌شود کلا خیلی به مطبوعات اعتماد کرد. نمی‌دانم دلیلش چیست و آیا واقعا کار حرفه‌ای مطبوعاتی همین را ایجاب می‌کند یا نه؟ ولی حسم این است که بچه‌های روزنامه‌نگار انگار بیش از این‌که حواسشان به امانت در نقل قول باشه دنبال این هستند که تیتری بزنند که ولو به صورت غیر واقعی خواننده را به سمت مطلب جذب کند. حالا اگر اشتباه می‌کنم لطفا تصحیح کنید. فکر کنم مدل‌های مختلف بامزه بازی در تیترها را دیده‌اید. مثلا آن موقع که مرحوم موحدی ساوجی زنده بود حرف‌های پسرش را که طرفدار آقای منتظری بود به اسم موحدی ساوجی می‌زدند تا خواننده را شوکه کنند و بعد که خبر را می‌خواندی می‌دیدی این‌ها نظر پسر است نه پدر و پسر هم چندان آدم مهمی نیست. الان هم که مد شده حرف‌های احمد خاتمی امام جمعه را با تیتر خاتمی چاپ کنند تا مردم یاد سید محمد بیفتند و خبر را بخوانند. به نظرم هر دو کار چیپی است. مدل دیگرش هم این بود که از وسط حرف‌های مصاحبه...ادامه مطلب ...
  • تقاضا از روزنامه‌نگاران

    دوستان عزیز روزنامه نگار. با سلام و احترام به استحضار می‌رساند که به خودم که خبر نمی‌دید ولی خوامش می‌کنم حداقل موقع چاپ مطلب از وبلاگ من اسم‌های خاص را از داخل مطلب بردارید. چون خیلی بی‌ربط می‌شه. مثلا وقتی این را چاپ می‌کنید کی می‌دونه من بین این همه امین تو دنیا منظورم این امینه. با تشکر حامد چای داغ
  • از خودبیگانی

    مگر ما موقع دنیا آمدن خودمان ملیت و کشورمان را انتخاب می‌کنیم؟ وقتی نمی‌کنیم چه لزومی دارد که تا آخر عمر یک جوری خودمان را وصل به سنت‌های سرزمینی بدانیم که به تصادف در آن به دنیا آمده‌ایم؟ از خودم می‌پرسم آیا یک انسان حق ندارد بگوید من این جایی را که به دنیا آمده‌ام را به هر دلیلی دوست ندارم و علاقه‌مندم زبان و ارزش‌ها و دانسته‌ها و دل‌نگرانی‌هایم را معطوف به جای دیگری از دنیا (یا اصلا هیچ‌جا) بکنم. اگر این یک حق ساده انسانی است پس چرا بعضی از ما از این که کسی «ازخود بیگانه» یا «غرب‌زده» است یا با فرهنگ و تاریخ کشور خودش آشنا نیست یا در مقابل کشورش احساس مسوولیت نمی‌کند یا زبان خارجی را به‌تر از زبان مادری بلد است ناراحتیم و حتی او را محکوم و اگر دستمان برسد محروم از حقوقش می‌کنیم؟ اصلا این لغت از خود بیگانه که جلال و شریعتی انداختند توی دهن ما ها حرف معنی داری است؟ وقتی کل بحث ملیت و سرزمین قراردادی بیش نیست و من هم تصادفی داخل یکی از این قرارداد‌ها قرار گرفته‌ام آیا اساسا همین کلمه «خود» چیز معنی‌داری است که بخواهم به چیزهایی مثل خودشناسی و خودباختگی فکر کنم؟
  • حق بیمه

    قانون کار در ایران خیلی بامزه است. بامزگی‌اش هم به این است که دقیقا طبق اصول انتخاب آزاد تهیه شده است. مثلا فرض کنید کارگری باشد که به هر دلیلی علاقه‌مند نباشد در یک قرارداد خاص از حق بیمه استفاده کند (مثلا جای دیگری بیمه داشته باشد یا اصولا قصد بیمه شدن نداشته باشد) و این را هم با کارفرمایش توافق کند. حالا بازرس تامین اجتماعی از راه می‌رسد و می‌گوید تو این آدم را استخدام کردی و حق بیمه‌اش را ندادی پس بیا چند برابر جریمه‌اش را پرداخت کن. هر چه کارفرما و کارگر قسم یاد کنند که بابا ما خودمان این طوری دوست داریم به گوششان نمی‌رود. هیچ نوع قراردادی هم تعریف شده نیست که بتوان حق بیمه را از آن مستثنی نمود. یک بامزگی دیگرش را هم بگویم که در ادامه داستان فوق امثال من را بیچاره کرده است. فرض کنید شرکتی قراردادی برای یک کار نرم‌افزاری یا مشاوره یا پیمانکاری یا خدمات می‌بندد. از این قرارداد فورا شانزده درصد حق بیمه به اسم «علی‌الحساب» کم می‌شود که ظاهرا در تاریخ سابقه نداشته کسی بتواند باقی‌مانده علی‌الحسابش را پس بگیرد. حالا اگر این شرکتی با یک فرد حقیقی قرارداد ببندد که آن فرد در ازای دریافت دستمزد مشخصی بخش معینی از این کار را انجام بدهد باز دوباره باید شانزده درصد حق بیمه از این قرارداد جدید کم شود. هیچ کس هم نمی‌داند چرا؟ خلاصه تامین اجتماعی عزیز نشسته بالای سر قرارداد‌ها و هر جوری دلش می‌خواهد شرکت‌ها و افراد حقیقی را تیغ می‌زند تا ناکارآمدی‌اش در اداره سرمایه‌هایش پوشانده شود.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها