• مقاله‌نویسی تعاملی و مالکیت معنوی

    اگر اشتباه نکنم مدیا کاشیگر بود که یک بار ایده داستان نویسی تعاملی روی اینترنت که در آن خوانندگان بخشی از داستان را بنویسند را مطرح کرد. البته نمی‌دانم به نتیجه رساندش یا نه. حالا من دیروز شروع کردم به نوشتن مقاله‌ روزنامه‌ای در مورد درآمد‌های نفتی و از ایده مشابهی استفاده کردم. عملا مقاله من جمع‌آوری است از خوانده‌های خودم به علاوه کامنت‌هایی که دوستان ذیل مطالب مختلف این‌جا گذاشتند و نوشته‌های روزبه و پویان و علی حیدری و اسماعیل و صالح و بقیه و باز کامنت‌های خوانندگان آن‌ها و ایمیل‌هایی که با بورگان نظامی و احسان ابراهیمی و مصطفی بشکار و بقیه رد و بدل کرده‌ایم. حالا مانده‌ام که وقتی ارجاع به مراجع در چنین مقاله‌ای معمول نیست ماجرای حقوق مالکیت معنوی این وسط چه می‌شود؟ من به هر حال پس از خواندن همه این مطلب چیزهایی راجع به موضوع می‌دانم و نمی‌توانم دانسته‌هایم را از مغزم بیرون کنم ولی از طرف دیگر کاملا محتمل است که یک پاراگراف نوشته‌ام دقیقا یا تقریبا حرفی باشد که کس دیگری توی وبلاگش یا توی کامنت‌دونی یا ایمیل گفته است. به نظرتان چه کنیم؟ پ.ت: از تبریک‌های ایمیلی و اورکاتی و وبلاگی تمامی دوستان برای تولدم خیلی تشکر می‌کنم. سعی می‌کنم تک تک جواب بدهم. اگر نشد به بزرگ‌واری ببخشید.
  • دی روز بی سر و صدا بیست و هشت ساله شدم. در ایامی خاکستری که بی تدبیری و خوش خیالی غوغا می کند. هیچ وقت افق آینده در روز تولدم این قدر گنگ و ترس ناک نبوده. نمی دانم سال بعد خواهم توانست یا خواهم خواست که این جا چیزی بنویسم یا نه؟
  • استخراج نفت

    به نظر شما از دید اقتصادی کشوری که منابع زیرزمینی مثل نفت دارد باید آن را با سرعت زیادی استخراج کرده و به فروش برساند؟ یا به قول معروف آن‌را برای آیندگان حفظ کند؟ کدام یک عقلانی‌تر است؟
  • پاندول زندگی

    من مدیریت وقتم خیلی بده و این باعث می‌شه که به جای حرکت پیوسته روی خط مستقیم روی پاندول تاب بخورم. مثلا یکی از کارهایی که همیشه فکر می‌کنم نباید فراموش بکنم خوندن ادبیات و فلسفه است. به نظرم فلسفه خوندن‌ روح شکاکیت رو تو آدم زنده نگه می‌داره و یه کم از ساده‌لوحی و زودباوری‌اش کم می‌کنه و ادبیات حس زیبایی‌شناسی و خلاقیت را. ولی چه کنم که یه وقتایی به خودم می‌آم و می‌بینم که هفته‌ها است چیزی نخوندم. از اون ور هم تا شروع می‌کنم به خوندن و فیلم دیدن و الخ می‌فهمم که روزها است که درس و زندگی را گذاشتم کنار. خلاصه آدم همیشه حس می‌کنه یه طرف کارش می‌لنگه.
  • مقایسه علوم

    آیا اصلا معنی دارد که در بررسی موضوعات مشترک برای دو حوزه علمی مختلف از برتری قوت نظری یکی بر دیگری سخن گفته شود؟ آیا می‌توان معیاهای نسبتا عینی تعریف کرد – مثلا میزان پیچیدگی فرایند چاپ مقاله یا دقت ابزارهای مورد استفاده یا منابع مالی موجود برای تحقیق یا سازگاری درونی نظریه‌ها- که کمک کند که رشته‌های مستحکم‌تر را از رشته‌های با دقت کم‌تر تفکیک کرد؟ آیا اصولا پرسیدن این نوع سوالات کار بد یا عبثی است؟
  • بازار سیاه فرهنگی

    اسماعیل می‌پرسد چرا در ایران پدیده بازار سیاه داریم و بقیه جاهای دنیا این طور نیست؟ به نظرم جوابش مشکل نیست هرچند پاسخ‌هایی از این جنس فقط بیان مجدد مساله است و دردی از کسی دوا نمی‌کند. بازار سیاه به وجود نمی‌آید مگر این‌که بین عرضه و تقاضا شکافی وجود داشته باشد. حالا این شکاف می‌تواند به خاطر قیمت‌گذاری دولتی باشد که باعث کاهش عرضه و افزایش تقاضا می‌شود و یا می‌تواند ناشی از سیاست‌هایی باشد که اصولا امکان عرضه بیش‌تر را کم می‌کند مثل مجوز نشر کتاب یا محدودیت پخش فیلم خارجی یا ایجاد ریسک برای توزیع‌کننده خانگی فیلم‌های روز یا فیلتر اینترنت و الخ. حدس من در مورد دلیل بازار سیاه محصولات فرهنگی بیش‌تر به مورد دوم مربوط است هر چند نرخ‌گذاری‌های گسترده محصولات فرهنگی و هنری هم در این بین بی‌تاثیر نیست. ما در ایران از یک طرف با تقاضای بالا برای استفاده از اتفاقات فرهنگی مواجه هستیم – جلسه سخن‌رانی هابرماس یادتان هست؟- که ناشی از کمبود جای‌گزین‌های دیگر برای تفریحات فرهنگی است و باعث می‌شود که مردم به جای مشغولیت‌های معمول سن خودشان همه فلسفه‌خوان و روشن‌فکر باشند. از طرف دیگر محدودیت شدید برای افزایش عرضه در حوزه‌های فرهنگی را داریم. همین دیشب با دوستان سینما رفته بودیم و مریم می‌گفت که نگاه کن این جا دلیلی ندارد مردم برای جشنواره‌ای صف بکشند برای این‌که در شهری که یک پنجم تهران جمعیت دارد در تمام مدت سال ده‌ها فیلم خارجی روی پرده سینماها هست. یعنی برعکس وضعیت ما این‌جاها آن‌قدرعرضه محصولات فرهنگی زیاد است که مشکل اصلی انتخاب محصول مناسب از بین گزینه‌های متعدد است. طبیعی است که با وضعیتی که ما داریم بین تقاضا و عرضه شکاف بزرگی ایجاد می‌شود و در نتیجه صف تشکیل می‌شود و هر جا صف باشد یعنی کمبودی در کار باشد مکانیسم بازار سیاه هم به راه خواهد بود....ادامه مطلب ...
  • سیمان در سبد حمایتی

    فکر کنم این خاطره عمق فاجعه ای که از قیمت گزاری دولتی روی محصولات اقتصادی ناشی می شود را نشان بدهد. دو سه سال پیش مدیر یکی از شرکت های بزرگ ساختمانی برام تعریف می کرد که ظاهرا جلسه ای بوده برای بررسی بحث آزادسازی قیمت سیمان و خروجش از سبد حمایتی. خوب قاعدتا مصرف کنندگان باید طرفدار آزادنشدن قیمت و تولید کنندگان طرفدار آزاد شدن آن باشند ولی این دوستمان می گفت که توی اون جلسه که هم تولید کنندگان سیمان و هم مصرف کنندگان عمده مثل شرکت های ساختمانی بزرگ حضور داشتند مصرف کنندگان طرفدار آزادسازی بودند و تولید کنندگان مخالف آزادسازی! جالب این جا است که اتفاقا هر دو طرف هم کاملا عقلانی رفتار می کردند. برای این که مصرف کنندگان می گفتند که سیمان نرخ گزاری شده که با آن قیمت دست ما نمی رسد. ما باید از واسطه ها بخریم و قیمت کاملا بالاتری بپردازیم. سیمان را آزاد کنند تا مثل آدم بریم با خود کارخانه قرارداد ببندیم و سر موقع تحویل بگیریم و الخ. قبلا هم اشاره کردم که تاثیر آزادشدن قیمت سیمان روی هزینه ساختمان خیلی زیاد نیست ولی این تاخیرها و بی برنامگی های ناشی از خرید از بازار سیاه پدرشان را در می آورد. از آن طرف تولید کنندگان – که اکثرا دولتی یا مال تامین اجتماعی هستند- مخالف آزادسازی و مدافع وضع موجود بودند چون می گفتند اگر سیمان آزاد شود حاشیه سود آن بالا می رود و بخش خصوصی فعال و پویا وارد رقابت می شود و آن وقت کار کردن در این حوزه خیلی سخت و برای عده ای از کارخانه های قدیمی غیرممکن می شود. ما به همین سود کم تر و فضای بدون رقابت راضی هستیم. آدم چه بگوید. یک صنعت مهم را با نرخ گزاری خفه کرده اند و باعث شده اند تقاضا همیشه بیش...ادامه مطلب ...
  • لطف بچه های شرق

    تا حالا دو تا از مقاله هام که توی شرق چاپ شده یه جوری باعث دردسر شده. اولیش مربوط به آقای دکتر غنیمی فرد بود که باعث نارضایتی ایشان شد و یکی هم ماجرای هفته قبل که تا حدی باعث دلخوری خودم شده بود. هر دو ماجرا دست آخر به دوستی و آشنایی (در مورد آقای غنیمی فرد علاوه بر خودشان با یکی از اعضای خانواده شون که وبلاگ نویس هم هست) ختم شد و نشون داد که از راه دور هم می شه دوستان جدید تو ایران پیدا کرد. این طور که فهمیدم ظاهرا یک اشتباه سهوی کوچک توی چاپ مقاله قبلی اتفاق افتاده بود. یعنی چون من همیشه به چند تا از دوستان توی روزنامه (و از همه بیش تر علی معظمی عزیز) زحمت می دم تا لطف کنند و مقاله هام را دست بچه های گروه اقتصاد برسونند کانال ارتباطی کسی که مطلب را چاپ کرده بود با من مستقیم برقرار نبود و به تصور این که دفعات قبل هم این طوری رفتار شده بود مقاله را دست نخورده و عین خود وبلاگ چاپ کرده بود. در هر صورت بحث های مربوط به این ماجرا باعث شد تا با امیر حسین مهدوی که انصافا قلم اقتصادی خوبی داره و خوب جا پای جنان صفت گذاشته آشنا بشیم. امروز هم دوستان لطف کردند و متن ویراستاری شده مقاله را دوباره چاپ کردند. ما باز با روزنامه محبوبمان دوست شدیم. اگر خدا بخواد قرار گذاشتم که هر یکی دو هفته یک بار یک مقاله بهشون بدم و یک کم نوشتن بیرون از فضای وبلاگ را بیش تر تجربه کنم.
  • برای کسی که توی فضاش باشه قرآن جملات شگفت‌انگیز زیاد داره. یکیش همین که می‌گه «الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا». روشنفکرها و پلورالیست‌ها از اون «سبلنا» خوششون می‌آد ولی من با این «جاهدوا فینا» ش حال می‌کنم. برام یک جور کلید سعادته.
  • روایت از وضع خارج

    تجربه زندگی در خارج از کشور را می‌توان در چند لایه گزارش کرد. لایه اول که بیش‌تر از همه هم معمول است روایتی است که عمدتا به لایه معلول‌های توسعه‌یافتگی مربوط است مثل این‌که چقدر حقوق بازنشسته‌ها این جا زیاد است، این‌که هیچ وقت بچه‌ای را نمی‌بینید که به خاطر یک بستنی یا خوراکی گریه کند و مادرش قدرت خرید آن‌ را نداشته باشد، این‌که چقدر سیستم اداری‌شان روان است، چقدر نظام حمل و نقل عمومی‌شان منظم است و الخ. معمولا گویندگان و شنوندگان این روایت‌ها این نکته کوچک را از یاد می‌برند که قصه‌ای که روایت می‌شود مربوط به سرزمینی است که هیچ نسبتی با ما ندارد و لذا گفتنش فقط حسرت شنوندگان را زیاد می‌کند بی‌آن‌که بگوید چطور شد که این طور شد. این روایت به نظرم روایت عوام است. سر دیگر طیف هم روایتی است که از ریشه‌های پیش‌رفت غرب داریم. از زمان ملکم خان گرفته تا الان آن‌ها که ماجرا را از این منظر دیده‌اند مرتبا بر قانون‌گرایی و نظم و پرکاری غربی‌ها تاکید کرده‌اند و آن را به عنوان سوغات فرنگ آورده‌اند. کسی در اهمیت روایت روشن‌فکران تردید ندارد ولی وقتی در نتایج عملی آن نگاه می‌کنیم می‌بینیم بحث‌ها حول موضوعاتی مشخص مرتب «دور می‌زند» و تاثیر عملی چندانی هم بر جای نگذاشته است. به نظرم یکی از دلایلی که می‌شود برای کم‌اثر بودن چنین روایتی در بهبود زندگی مردم ارائه کرد ندیدن ریزه‌کاری‌ها و جزییات عملی پشت این بحث‌ها است. دست آخر روایت مفیدتری که کم‌تر کسی به آن می پردازد و اتفاقا هم تجربه نشان داده است که به طور عملی هم به درد ما می‌خورد نگاه کردن در مکانیسم‌ها و سیاست‌هایی است که باعث شده وضعیت آن‌ها به این جا برسد. از چیزهای روزمره‌ای مثل این‌که چطور حق بیمه ماشین با قدرت موتور آن و در نتیجه شانس تند رفتن و تصادف...ادامه مطلب ...

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

اشتراک ایمیلی

ایمیل خود را برای دریافت آخرین مطالب وارد کنید.

بایگانی‌ها